تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

مردى كه كمك خواست‏

به گذشته پرمشقت خویش مى‏اندیشید، به یادش مى‏افتاد كه چه روزهاى تلخ و پرمرارتى را پشت سرگذاشته، روزهایى كه حتى قادر نبود قوت روزانه زن و كودكان معصومش را فراهم نماید. با خود فكر مى‏كرد كه چگونه یك جمله كوتاه فقط یك جمله كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگایش را عوض كرد و او و خانواده‏اش را از فقر و نكبتى كه گرفتار آن بودند نجات داد.
او یكى از صحابه رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) بود. فقر و تنگدستى بر او چیره شده بود. در یك روز كه حس كرد دیگر كارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را براى رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالى كند.
با همین نیت رفت، ولى قبل از آنكه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) به گوشش خورد: «هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى‏كنیم، ولى اگر كسى بى نیازى بورزد و دست حاجت پیش مخلوقى دراز نكند، خداوند او را بى نیاز مى‏كند.»
آن روز چیزى نگفت. و به خانه خویش برگشت. باز با هیولاى مهیب فقر كه همچنان بر خانه‏اش سایه افكنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) شنید.
این دفعه نیز بدون اینكه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى‏دید، براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) رفت، باز هم لبهاى رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) به حركت آمد و با همان آهنگ كه به دل قوت و به روح اطمینان مى‏بخشید همان جمله را تكرار كرد.
این بار كه آن جمله را شنید، اطمینان بیشترى در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است. وقتى كه خارج شد با قدمهاى مطمئن‏ترى راه مى‏رفت. با خود فكر مى‏كرد كه دیگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تكیه مى‏كنم و از نیرو و استعدادى كه در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده مى‏كنم و از او مى‏خواهم كه مرا در كارى كه پیش مى‏گیرم موفق گرداند و مرا بى نیاز سازد.
با خودش فكر كرد كه از من چه كارى ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر ازاو ساخته هست كه برود به صحرا و هیزمى جمع كند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه‏اى عاریه كرد و به صحرا رفت، هیزمى جمع كرد و فروخت. لذّت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهاى دیگر به این كار ادامه داد تا تدریجاً توانست از همین پول براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد.
روزى رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) به او رسید و تبسم كنان فرمود: «نگفتم هركس از ما كمكى بخواهد ما به او كمك مى‏دهیم، ولى اگر بى‏نیازى بورزد خداوند او را بى نیاز مى‏كند.»(2738)