تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

مردم عادت داده مى‏شدند كه هیچ چیزى بر خلاف میل خلیفه بر زبان نیاورند

مقام معظم رهبرى فرمودند: دوران خلافت مروانى و سفیانى و عباسى، دورانى بود كه ارزشهاى اسلامى از محتواى واقعى خودشان خالى شدند. صورتهایى باقى ماند؛ ولى محتواها، به محتواهاى جاهلى و شیطانى تبدیل شد. آن دستگاهى كه مى‏خواست انسانها را عاقل، متعبّد، مؤمن آزاد، و دور از آلایشها، خاضع عندالله و متكبر در مقابل متكبران تربیت كند و بسازد -كه بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامى در زمان پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود- به دستگاهى تبدیل شد كه انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوى و شهوات و تملق و دورى از معنویات و انسانهاى بى شخصیت و فاسق و فاسدى مى‏ساخت و رشد مى‏داد. متأسّفانه در تمام دوران خلافت اموى و عباسى، این طور بود.
در كتابهاى تاریخ، چیزهایى نوشتند كه اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلى طول مى‏كشد از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش كردند، یعنى مورّخان نوشتند كه او آدمى حلیم و با ظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه مى‏داده كه در مقابلش حرف بزنند و هر چه مى‏خواهند، بگویند البته در برهه‏اى از زمان و در اوایل كارش. نوشته‏اند این كه او چه طور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار مى‏كرد كه از عقاید و ایمان خودشان دست بكشند و حتى در راه مقابله با حق، تجهیز بشوند، اینها را خیلى‏ها ننوشته‏اند، البته باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایى را هم كه ما الان مى‏دانیم باز یك عده نوشته‏اند.
مردمانى كه در آن دستگاهها پرورش پیدا مى‏كردند عادت داده مى‏شدند كه هیچ چیزى را برخلاف میل و هواى خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعه‏اى است؟! این چه طور انسانى است؟! این چه طور اراده الهى و اسلامى در انسانهاست كه بخواهند مفاسد را اصلاح كنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه‏اى الهى درست كند آیا چنین چیزى ممكن است؟ «جاحظ» و یا شاید «ابوالفرج اصفهانى» نقل مى‏كند كه معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مكه مى‏رفت. یكى از رجال آن روز هم در كنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده‏اى مى‏آمدند. معاویه در حال صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده‏اى مى‏آمدند. معاویه مفاخر اموى جاهلى خودش را نقل مى‏كرد كه در جاهلیت، این جا این طورى بود، آن طورى بود، پدر من -ابوسفیان- چنین كرد، چنان كرد. بچه‏ها هم در مسیر، بازى مى‏كردند و ظاهراً سنگ مى‏انداختند. در این بین، سنگى به پیشانى كسى كه كنار معاویه اسب مى‏راند و حركت مى‏كرد، خورد و خون جارى شد. او چیزى نگفت و حرف معاویه را قطع نكرد و تحمل كرد. خون، روى صورت و محاسنش ریخت. معاویه همین طور كه سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این برگشت و دید خون روى صورت اوست. گفت: از پیشانى تو خون مى‏ریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! كو؟ كجا؟ وانمود كرد كه از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانى و ریختن خون را نفهمیده است!
معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولى تو نفهمیدى؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورده كه تا وقتى تو نگفتى، شیرینى كلام تو نگذاشت كه بفهمم خون جارى شده است! معاویه پرسید: سهم عطیه‏ات در بیت المال، چقدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم كرده‏اند، این را باید سه برابر كنند!
این، فرهنگ حاكم بر دستگاه حكومت معاویه بود.(1753)