آخر به دل خاك فرو خواهى شد
تا چند اسیر رنگ و بو خواهى شد
چند از پى هر زشت و نكو خواهى شد
گر چشمه زمزمى و گر آب حیات...
«خیّام»
آن كه نمرده است و نمیرد تویى
وانكه تغیّر نپذیرد تویى
ما همه فانى و بقا بس تو راست
مُلك تعالى و تقدّس تو راست
«نظامى»
اگر با تو گردون نشیند به راز
نیابى هم از گردش او جواز
هم او تخت و تاج و بلندى دهد
هم او تیرگى و نَژَندى دهد
به دشمن همى مانَد و هم به دوست
گهى مغز یابى از او، گاه پوست
سرت گر بساید برابر سیاه
سرانجام خاك است از او جایگاه
«فردوسى»
اگر چرخ گردون كِشَد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو
«فردوسى»
بر دوستان رفته چه افسوس مىخوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهادهایم
«صائب»
رهزنِ دهر نخفته است، مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد
«حافظ»