قضیه دیگر كه باز در سیره ابن هشام است، از این بالاتر است. در زمانى كه هنوز حضرت رسول(صلى الله علیه و آله) در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان تبلیغ كنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماههاى حرام(396)، مزاحم پیغمبر نمىشدند یا لااقل زیاد مزاحم نمىشدند. یعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبلیغاتى وجود داشت.
رسول اكرم(صلى الله علیه و آله)، همیشه از این فرصت استفاده مىكرد وقتى مردم در بازار «عكاظ» در «عرفات» جمع مىشدند. آن موقع هم حج بود ولى با یك سبْك مخصوص مىرفت در میان قبائل گردش مىكرد و مردم را دعوت مىنمود. نوشتهاند آنجا «ابولهب» مثل سایه پشت سر پیغمبر حركت مىكرد و هر چه پیغمبر مىفرمود، او مىگفت: دروغ مىگوید، به حرفش گوش نكنید.
رئیس یكى از قبایل خیلى بافراست بود. بعد از این كه مقدارى با پیغمبر صحبت كرد، به قوم خودش گفت: اگر این شخص از من مىبود لا كلت به العرب.
یعنى: من این قدر در او استعداد مىبینم كه اگر از ما مىبود، به وسیله وى عرب را مىخوردم او به پیغمبر گفت: من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم -بدون شك ایمان آنها، ایمان واقعى نبود- به شرط این كه، تو هم به ما قولى بدهى و آن اینكه براى بعد از خودت من یا یكى از ما را تعیین كنى.
فرمود: این كه چه كسى بعد از من باشد، با من نیست با خداست.
این، مطلبى است كه در كتب تاریخ اهل تسنّن آمده است.(397)