مقام: سیّده زنهاى دنیا و آخرت. نام: فاطمه (علیها السلام). كنیه: امّ الائمه - امّ ابیها. لقب: زهرا (علیها السلام). نام پدر: محمَّد (صلى الله علیه و آله). نام مادر: خدیجه كبرى (علیها السلام). سال ولادت: 20 جمادى الثانى سال پنجم بعثت. محل ولادت: در مكه، خانه خدیجه. مدت عمر شریف: 18 سال الى 20 سال. تاریخ شهادت: 3جمادى الثانى. سال شهادت: 11 هجرى. سبب شهادت: قنفذ ملعون لعنت اللَّه علیه. محل دفن: مدینه طیبه، سه قول؛ خانه خود، یا بین محراب و منبر و یا بقیع. محل شهادت: مدینه منوره. تعداد فرزندان: 3 پسر و دو دختر.
در روایتى از اهل سنّت و شیعه -كه هر دو بر آن تأكید دارند- مىخوانیم: پیامبر(صلى الله علیه و آله) در شب معراج از بهشت عبور مىكرد، جبرئیل از میوه درخت طوبى به آن حضرت داد، و هنگامى كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) به زمین بازگشت، نطفه فاطمه زهرا(علیها السلام) از آن میوه بهشتى منعقد شد.
لذا در حدیث مىخوانیم كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) فاطمه(علیها السلام) را بسیار مىبوسید، روزى همسرش عایشه بر این كار خرده گرفت، كه چرا اینهمه دخترت را مىبوسى؟!
پیامبر(صلى الله علیه و آله) در جواب فرمود: «من هر زمان فاطمه را مىبوسم، بوى بهشت برین را از او استشمام مىكنم».
و به این ترتیب این مولود بزرگ از عصاره پاك میوههاى بهشتى و از پدرى همچون پیامبر(صلى الله علیه و آله)، و مادر ایثارگر و فداكارى همچون «خدیجه» در روز بیستم جمادى الثانى گام به دنیا نهاد، و طعن و سرزنشهاى مخالفین كه پیامبر را بدون «نسل جانشین» مىپنداشتند، همگى نقش بر آب شد، و به مضمون سوره «كوثر»، فاطمه زهرا چشمه جوشان براى ادامه دودمان پیامبر و ائمه هدى و خیر كثیر در طول قرون و اعصار، تا روز قیامت شد.
این بانوى بهشتى چند نام داشت كه هر كدام از دیگرى پر معنىتر بود: 1- فاطمه، 2- صدیقه، 3- طاهره، 4- مباركه، 5- زكیّه، 6- راضیه، 7- مرضیّه، 8- محدّثه، 9- زهرا و هر یك بیانگر اوصاف و بركات وجود پربركت او است.
همین بس كه در نام معروفش «فاطمه» بزرگترین بشارت براى پیروان مكتبش نهفته است، چرا كه «فاطمه» از ماده «فطم» به معنى جدا شدن، یا باز گرفتن از شیر است، و طبق حدیثى كه از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) روایت شده به امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «مىدانى چرا دخترم، فاطمه نامیده شد؟
عرض كرد: بفرمائید. فرمود: براى آنكه او و شیعیان و پیروان مكتبش از آتش دوزخ باز گرفته شدهاند»!
از میان نامهاى او نام «زهراء» نیز درخشندگى و فروغ خاصّى دارد، از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: چرا فاطمه را «زهراء» مىنامند؟
فرمود: «زیرا زهراء به معنى درخشنده است و فاطمه چنان بود كه چون در محراب عبادت مىایستاد و نور او براى اهل آسمانها پرتو افكن مىشد، همانگونه كه نور ستارگان براى اهل زمین [پرتوافكن است ].لذا زهراء نام نهاده شد».
هنگامى كه خدیجه زنى باشخصیت و معروف به بزرگى بود، با پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) ازدواج كرد زنان مكه از او قطع رابطه كردند، و گفتند: او با جوان تهیدست و یتیمى ازدواج كرده و شخصیّت خود را پائین آورده است! این وضع همچنان ادامه یافت تا اینكه خدیجه باردار شد و جنینش كسى جز فاطمه زهرا نبود.
به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قریش فرستاد و از آنها خواست كه در این ساعات حساس و پردرد و رنج به یارى او بیایند و تنهایش نگذارند، اما او با این پاسخ سرد و درد آلود روبرو شد كه: «تو سخن ما را گوش نكردى، با یتیم ابوطالب كه مالى نداشت ازدواج نمودى، ما نیز به كمك تو نخواهیم شتافت»!
خدیجه باایمان، از این پیام زشت و بىمعنى سخت غمگین شد، اما در اعماق دلش نور امیدى درخشید كه خدایش او را در این حال تنها نخواهد گذاشت.
لحظات سخت و بحرانى وضع حمل آغاز شد، او در محیط خانه تنها بود، و زنى كه او را كمك كند وجود نداشت، قلب او فشردهتر مىشد، و امواج خروشان بىمهرىهاى مردم روح پاكش را آزار مىداد. ناگهان برقى در افق روحش درخشید، چشم بگشود و چهار زن را نزد خود دید، سخت نگران شد. یكى از آن چهار زن صدا زد: نترس و غمگین مباش. پرودرگار مهربانت ما را به یارى تو فرستاده است ما خواهران توایم.
من سارهام! و این یك آسیه همر فرعون است كه از دوستان تو در بهشت خواهد بود. آن دیگر مریم دختر عمران. و این چهارمى را كه مىبینى دختر موسى بن عمران، كلثوم است! ما آمدهایم كه در این ساعت یار و یاور تو باشیم.
و نزد او ماندند تا فاطمه بانوى اسلام دیده به جهان گشود. آرى به مصداق «ان الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكة الاتخافوا و لاتحزنوا؛(2872) كسانى كه بگویند پروردگار ما اللّه است، فرشتگان بر آنها نازل مىشوند و مىگویند نترسید و اندوهى به خود راه ندهید.»
در اینجا نیز علاوه بر فرشتگان، ارواح زنان باشخصیّت جهان به یارى خدیجه باایمان و پراستقامت شتافتند. تولد این مولود خجسته آنچنان پیامبر(صلى الله علیه و آله) را خشنود كرد كه زبان به مدح و ثناى پرورگار گشود، و زبان بدخواهان كه او را ابتر مىخواندند، براى همیشه كوتاه شد.
خداوند مژده این مولود پربركت را در سوره كوثر به پیامبرش داد و فرمود: «انا اعطیناك الكوثر؛ فصل لربك وانحر؛ ان شانئك هو الابتر؛ ما سرچشمه جوشان خیر كثیر را به تو بخشیدیم؛ اكنون كه چنین است، براى پرودگارت نماز بجاى آور و تكبیر گو! مسلّماً دشمن تو، ابتر است!(2873){+
مولودىِ حضرت زهرا(علیها السلام)
بانوى آب
اى گل، ز باغ جنّت اعلى خوش آمدى
خوش باد مقدمت كه به دنیا خوش آمدى
دریاى زندگى گهرى این چنین نداشت
بر ساحل اى كرامت دریا خوش آمدى
مست از شمیم ناب تو شد جان عالمى
اى بهتر از تمامىِ گلها خوش آمدى
بر دامن یتیم قریش آن امین حق
نور دو دیده، اُمّ ابیها خوش آمدى
جان على ز عشقِ تو شد پر فروغتر
مهتاب سبز وادى بطحا خوش آمدى
هر چند سهم گل همه پژمردن است و بس
اى لاله همیشه شكوفا خوش آمدى
اى گنج معرفت كه زمین شرمسار توست
ویرانه مرا به تماشا خوش آمدى
دوشم دل از سیاهى آفاق تنگ بود
اى روشناى صادقه، زهرا! خوش آمدى
گهوارهات ز بال لطیف فرشتههاست
لطف خدا! ز عالم بالا خوش آمدى
اى مادرِ مقدّسِ منظومههاى عشق
خورشید باستانى دلها! خوش آمدى
همچون هماى عاطفه بر شانه جهان
از سایهسار خرّمِ طوبا خوش آمدى
اى همنشین ساقى كوثر كه جام توست
سرشار از شراب تولّا، خوش آمدى
در جمع بانوانِ به مصحف گرفته جاى
بر همدمىِّ مریم عذرا خوش آمدى
تا گردد از تو حاجت دلهاى ما روا
خاتون كلبههاى تمنّا خوش آمدى
بگذار اى شهیده محبوب كردگار
گویم به غمگسارى مولا خوش آمدى
بانوى آب! نادره باغ آفتاب
در گستراى تشنگى ما خوش آمدى(2874)
پلى ز نور
اى بهشت از نور رویت، دلپذیر
خوبیَت، در هر دو عالم بىنظیر
گوهر پاكت به مریم، همطراز
همچو مریم اهل راز، اهل نماز
چون نمازت مىشود یك پل ز نور
مىكند از آن، دعاهایت عبور
كن دعا تا خلق، انسان خو شوند
تا ملایك، جمله آمین گو شوند
كن دعا - اى عرش اعلى پایهات -
بیش ز اهل خویش بر همسایهات
از دعایت ابر غفران، اشكریز
از دعایت، بحر رحمت موج خیز
اى امانت! اى جگر بندِ رسول!
فاطمه! صدّیقه! زهراى بتول!
گر نمىگفت از تو همسر یا پدر
كس نبود از حسب حالت باخبر(2875)
تسبیح فاطمه
توان واژه كجا و مدیح گفتن او
قلم قنارى گنگىست در سرودن او
كشاندنش به صحارىِ شعر ممكن نیست
كمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دخترى! كه پدر پشت بوسهها مىدید
كلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسرى! كه براى على به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادرى! كه به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسه كربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بىتعلّق را
كه بار پیرهنى را نمىكشد تن او
دمى كه فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام مىچكد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده ما در حجاب خواهد ماند
كه چشم را نزند آفتابِ مدفن او(2876)
لطف بهاردارى
الا كه عطر دلانگیز یار دارى تو
صفاى شبنم و لطف بهار دارى تو
تو سرفرازترین نخل باغ توحیدى
كه از خلوص و یقین، برگ و بار دارى تو
به چلچراغ دل عارفان - على - سوگند
كه شعله ابدیّتْ شعار دارى تو
ستارهها همه، پیمانه نوش نور تواَند
ز بس كه این همه آینهدار دارى تو
به گِرد شمعِ وجود تو، جاى پایى نیست
ز بس كه عاشق پروانهوار دارى تو
محبّت تو، نه تنها بود كلید بهشت
بهشت از تو بود، اختیار دارى تو
بلور اشك تو را مىبرند دست به دست
چه دست و دامن گوهر نثار دارى تو!
چرا به رهگذر چشم ما، گذر نكنى
مگر چه خاطره از رهگذر دارى تو؟!
ز برگ برگ شقایق نوشتهاند به خون
كه: عمر كوته و پرافتخار دارى تو
مدینه، با تو سرودِ سرور مىخواند
دگر به كلبه احزان چه كار دارى تو؟!
چه حاجت است به گلهاى ارغوانىِ باغ
كه گل به سینه خود یادگار دارى تو(2877)
گویاتر از همه
اى رتبه مقام تو، بالاتر از همه
آیینه جلال تو، گیراتر از همه
از سلسبیل و زمزم و، از آب زندگى
كوثر - كنار نام تو - زیباتر از همه
اى دختر رسالت و اى همسر على!
اى مادر امامت و والاتر از همه!
از دامن تو، نخل نجابت گرفت پا
سرسبز و باطراوت، رعناتر از همه
بتهاى سیم و زر، به كلامى شكسته شد
آنجا كه بود حرف تو، گویاتر از همه
تنها به روزگار، على را تو بودهیى
همْسنگر عفیف و شكیباتر از همه
همراه و همنوا به فراز و نشیبها
وقتى كه بود خسته و تنهاتر از همه
ماییم راهیان طریقت به پاى جان
در امتداد راه تو، پویاتر از همه
داریم چشم مرحمت از آستان تو
اى در حریم دوست، پذیراتر از همه(2878)
اسوه كامل
مریم از یك نسبتِ عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز:
نور چشم رحمةً للعالمین
آن امام اوّلین و آخرین
آن كه جان در پیكر گیتى دمید
روزگار تازه آیین، آفرید
بانوى آن تاجدارِ (هَل أتى)
مرتضى، مشكلْ گشا، شیر خدا
پادشاه و كلبهیى ایوان او
یك حُسام و یك زِره، سامان او
مادرِ آن مركز پرگار عشق
مادرِ آن كاروانسالار عشق
آن یكى، شمع شبستان حرم
حافظ جمعیّت خیرُ الاُمم
تا نشیند آتش پیكار و كین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وآن دگر، مولاى ابرار جهان
قوّت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى، سوز از حسین
اهل حق، حرّیّتآموز از حسین
سیرت فرزندها، از اُمّهات
جوهر صدق و صفا، از اُمّهات
مزرع تسلیم را حاصل، بتول
مادران را اسوه كامل، بتول
نورى و هم آتشى، فرمانبرش
گم، رضایش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسیا گردان و لب: قرآن سُرا
گریههاى او ز بالین، بىنیاز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشك او برچیده، جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته آیین حق، زنجیر پاست
پاسِ فرمانِ جنابِ مصطفىست
ورنه گِرد تربتش گردیدمى
سجدهها بر خاك او، پاشیدمى(2879)
لیله قدر اولیاء
دختر فكر بكر من، غنچه لب چو وا كند
از نمكین كلام خود حقِّ نمك ادا كند
طوطىِ طبع شوخ من چون كه شكر شكن شود
كام زمانه را پر از شكّرِ جان فزا كند
بلبل نطق من ز یك نغمه عاشقانهاى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند
خامه مشكساى من گر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملكت ختا كند(2880)
مطرب اگر به این نمط ساز طرب كند گهى
دائره وجود را جنّت دلگشا كند
شمع فلك بسوزد از آتش غیرت و حسد(2881)
شاهد معنى من ار جلوه دلربا كند
وهم به اوجِ قدسِ ناموسِ اِلاه كى رسد؟
فهمِ كه نعتِ بانوى خلوت كبریا كند؟
ناطقه مرا مگر روح قدس كند مدد(2882)
تا كه ثناى حضرت سیّده نسا كند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره بر مبدأ و منتها كند
صورت شاهد ازل معنى حُسن لم یزل
وهم چگونه وصف آیینه حق نما كند
مطلع نور ایزدى، مبدأ فیض سرمدى
جلوه او حكایت از خاتم انبیا كند
بسمله(2883) صحیفه فضل و كمال و معرفت
بلكه گهى تجلّى از نقطه تحتِ «با» كند
دائره شهود را نقطه مُلتَقى بود(2884)
بلكه سزد كه دعوىِ لو كُشِفَ الغطا كند
حامل سرّ مستمر، حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوى كند
عین معارف و حكم، بحر مكارم و كرم
گاه سخا محیط را قطره بىبها كند
لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق عُلا كند
بُضعه سیّد بشر، اُمّ ائمّه غُرَرْ
كیست جز او كه همسرى با شهِ لافتى كند؟
وحى نبوّتش نسب، جود و فتوّتش حسب
قصّهاى از مروّتش سوره «هل أتى» كند
دامن كبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا كند
لوح قدر به دست او، كلك قضا به شست او
تا كه مشیّتِ الهیّه چه اقتضا كند
در جبروت، حكمران، در ملكوت، قهرمان
در نشئات كن فكان، حكم به ما تشا كند
غیب مصون نشانه پردهنشینىاش بُوَد
سرّ قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا كند
نفخه قدس بوى او، جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لاینطقُ عن هوى» كند
قبله خلق، روى او، كعبه عشق كوى او
چشم امید سوى او تا به كه اعتنا كند
بهر كنیزیش بُوَد زهره كمینه مشترى
چشمه خود شود اگر چشم سوى سُها كند
مفتقرا متاب رو، از در او به هیچ سو
زان كه مسِ وجود را فضّه او طلا كند(2885)