حدیث معروفى است كه خیلى شنیدهاید، «مالك ابن انس» مىگوید: من یكبار در خدمت امام صادق(علیه السلام) به سوى مكه مىرفتم، رسیدیم به «مسجد شجره» و از آنجا محرم شدیم. وقتى كه امام خواست لبیك بگوید و محرم بشود، من به چهره او نگاه كردم دیدم رنگ از صورت مباركش پریده مىخواهد بگوید ولى مثل اینكه صدا در گلویش مىشكند. آنقدر خوف بر او مستولى شده كه نزدیك است از مركب به زمین بیفتد. من رفتم جلو فهمیدم از خوف خدا است. عرض كردم آقا! بالاخره تكلیف است باید بگوئى. گفت: «چه مى گوئى؟! معناى لبیك اینست كه خدایا من همان بندهاى هستم كه دعوت تو را اجابت كردهام و اگر در جوابم گفته شود لا لبیك، من چه بكنم؟»(953)