امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان دولت خود فرمود: در سراسر عراق رعیت من در نعمتاند، آبشان شیرین و نانشان گندم است. امام یكى از غلامان بنام (ابو نیزر) را آزاد كرده بود با شرط پنج سال خدمت در نخلستان، و سپس او را براى سرپرستى مزارع و چشمههاى خود گذارده بود، كه یكى از آن چشمهها بنام (عین ابى نیزر) مشهور شد.
او گوید: روزى امام به سركشى مزرعه آمد، پیاده شد و فرمود: غذائى هست؟ گفتم آرى، اما غذائى كه براى شما باشد نمىپسندم، كدوئى دارم از مزرعه با روغن پیه بریان. فرمود: همان را بیاور.
غذا را آوردم، سپس برخاست دست ها را شست و غذا را تناول كردند، مجدّداً دستها را شستند و چند مشت آب میل كردند، آنگاه فرمودند: «دور باد كسى كه شكم او را داخل آتش كنند»، بعد فرمود كلنگ بیاور، آنرا آوردم و در چاه داخل شد، آنقدر كلنگ زد تا خسته شد.
براى رفع خستگى بیرون آمد در حالى كه از پیشانى مقدسش عرق مىریخت، با انگشتان خود عرق را از پیشانى پاك مىكردند.
باز به درون چاه (یا قنات) داخل شد، همهمه مىكرد و كلنگ مىزد، ناگهان رگ آب بسان گلوى شتر فواره زد، امام فورى بیرون آمدند و در حالیكه هنوز عرق مىریخت فرمود: «صدقه است، صدقه است، دوات و كاغذ بیاور.»
من بشتاب دوات و كاغذ آوردم، حضرت به خط خودش نوشت: «این وقفى از بنده خدا امیر المؤمنین(علیه السلام) براى تهیدستان مدینه به صدقه، صدقهاى كه نه فروش مىرود و نه هبه مىشود و نه انتقال مىپذیرد، تا خدا و ارث آسمان و زمین است مگر آنكه حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) به آن محتاج گردند كه ملك آنها خواهد شد.»(2148)