تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

مغز متفكّرِ فِرِدى‏

پسر شانزده ساله‏اى به نام فِرِدى را مى‏شناختم. تعطیلات تابستان تصمیم گرفت كارى پیدا كند و سربار خانواده نباشد. پدرش ابتدا از تصمیم او ناراحت شد ولى در مقابل اصرار فرزند قول داد برایش كارى پیدا كند. فِرِدى گفت: من نمى‏خواهم شما برایم كار پیدا كنید، خودم به دنبال كار مى‏گردم و مطمئن باشید پیدا خواهم كرد؛ فقط باید فكر كنم.
فِرِدى پس از آن به سراغ روزنامه‏ها رفت. در روزنامه‏اى آگهى شده بود جویندگان كار ساعت 8 صبح روز بعد به محل معینى مراجعه كنند. فِرِدى یك ربع ساعت زودتر در محل حاضر شد و دید كه حدود بیست نفر قبل از او آمده‏اند. فِرِدى با یك نگاه فهمید كه همه آنها واقعاً نیازمند و جویاى كار هستند. با خود گفت: حتماً یكى از آنها انتخاب مى‏شود و نوبت به من نخواهد رسید. فِرِدى جویاى كار بود و باید فكرى مى‏كرد. تكه كاغذى برداشت و روى آن مطلبى نوشت و تا كرد و به خانم منشى كه آنجا بود داد و با تعظیمى گفت: این نامه بسیار مهمى است كه خیلى فورى باید به دست رئیس شما برسد. خانم منشى نامه را گرفت و نگاهى به فِرِدى انداخت؛ سیماى مصمّم او باعث شد خانم منشى حرفش را بپذیرد و به او نگوید: مانند دیگران برو و در صف بایست تا نوبتت برسد.
خانم منشى نامه را گرفت، باز كرد خواند. فِرِدى نوشته بود: آقاى محترم من نفر بیست و یكم هستم ولى خواهش مى‏كنم قبل از هر تصمیمى مرا ببینید. منشى خندید و نامه او را برد روى میز رئیس گذاشت.
(جالب و مهم این كه) فِرِدى را استخدام كردند.(165)