به مى، سجّاده رنگین كن گرت پیر مُغان گوید:
كه سالك، بىخبر نبوَد ز راه و رسمِ منزلها
«حافظ»
دیدى كه خون ناحقِ پروانه، شمع را
چندان امان نداد كه شب را سحر كند
«حكیم شفایى»
به خون، اى برادر میالاى دست
كه بالاى دست تو هم دست هست
«تاریخ گزیده»
چون دشمن به جنگ تو یازید چنگ
شود چیره گر سستى آرى به جنگ
«اسدى»
حاضر به جنگ باش، اگر صلحت آرزوست. «امثال و حكم دهخدا»