اى كاش همه مثل او فكر مىكردیم. در یكى از روزها كه در منطقه عملیاتى بودیم، بعد از نماز صبح، جلوى آیینه رفتم و شروع كردم به شانه زدن موهایم كه تا حدى بلند بود. صداى خنده آهستهاى مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم. شهید بابایى بود كه در كنار سوله دراز كشیده بود و به من نگاه مىكرد. رو به من كرد و گفت: مىخواهى یكى از دلایل تراشیدن سرم را برایت بگویم؟ الآن یك ربع است كه جلوى آینه ایستادهاى و موهایت را چپ و راست مىكنى، مىدانى زیر هر تار مویت یك شیطان خوابیده؟ غرور این موها، تو را جلوى آینه نگه داشته و فكر مىكنى خوشتیپتر مىشوى ولى من سرم را با ماشین چهار تراشیدهام و یك قیافه معمولى به خود گرفتهام. قیافه معمولى هیچ وقت انسان را مغرور نمىكند. شهادت مناسبترین هدیهاى بود كه خدا به پاس زحماتش به او بخشید. گوارایش باد.(25)