عمرو بن نعمان جعفى گفت: امام صادق(علیه السلام) را دوستى بود كه هرجا حضرت مىرفت از او جدا نمىشد. وقتى حضرت به محلّى به نام حذائین مىرفتند، او و غلامش دنبال حضرت مىآمدند.
آن شخص دید غلامش دنبالش نیست. تا سه بار توجه كرد او را ندید. مرتبه چهارم او را دید و گفت: اى پسر زن بدكار! كجا بودى؟!
امام(علیه السلام) با شنیدن این كلمه دست مباركش را بر پیشانى زد و فرمود: «سبحان الله، به مادرش اسناد بد دادى، من تو را باورع مىپنداشتم، اكنون مىبینم ورعى ندارى.»
عرض كرد: فدایت شوم، مادرش سندیه و مشترك است (مانعى از این اسناد ندارد). فرمود: «آیا نمىدانى كه هر امتى را نكاحى هست، از من دور شو!»
راوى حدیث گوید: دیگر او را ندیدم با حضرت راه برود، تا اینكه مردن بین ایشان جدایى افكند.(1276)