تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

لطیفه‏

مردى روحانى وارد روستا شد، اول ظهر بود مى‏خواست نماز بخواند به مسجد رفت دید مردم تك‏تك نماز مى‏خوانند.پرسید: چرا نماز جماعت نمى‏خوانید؟ مگر نمى‏دانید اگر تعداد امام و مأموم در نماز جماعت به ده نفر برسد دیگر به غیر خدا كسى نمى‏تواند ثوابش را حساب كند!مردم گفتند: حضرت‏آقا، مانماز جماعت یاد نداریم! آن روحانى محترم فرمود: من شما را یاد مى‏دهم. آنگاه آنها را جمع كرد و نماز جماعت را به آنها تعلیم داد. سپس گفت: نمازجماعت آسان است، من جلو قرار مى‏گیرم، شما پشت سر من. هر كارى كه من كردم شما هم انجام دهید،ركوع كردم یا به سجده رفتم شما هم مثل من انجام دهید، فقط شما حمد و سوره نخوانید.آنگاه خود جلو ایستاد و تكبیرةالاحرام گفت. پشت سر آن آقا، مردم اقتداء كردند و نماز جماعت شروع شد ولى امام جماعت متوجّه شد كسى‏كه پشت سر او ایستاده دارد حمد را مى‏خواند، چون در حال نماز نمى‏توانست به او بگوید حمد را نخوان لذا از عقب پایش را به او زد یعنى كه حمد نخوان! مردم گمان كردند لگد زدن یكى از احكام نماز جماعت است. از صف اول لگد زدند به صف دوم و صف دوم به صف سوم تا آخر یك نفر از صف آخر گفت: آقا پشت سر مادیوار است لگد را به دیوار بزنیم یالگد را برگردانیم به صف‏هاى جلو؟!