مقام: خاتمانبیاء نام: محمد (صلى الله علیه و آله). كنیه: ابوالقاسم. لقب: رسول اللَّه - امین. نام پدر: عبداللَّه. نام مادر: آمنه. تاریخ ولادت: جمعه 12 یا 17 ربیعالاول سال عامالفیل. محل ولادت: مكّه معظمه. آغاز نبوّت: 27 رجب سال 40 عامالفیل. مدّت نبوّت: 23 سال. عمر شریف: 63 سال. سبب وفات: احتمال مسمومیت داده مىشود. قاتل: احتمالاً پیرزنى از یهود. محل وفات: مدینه طیبه. محل دفن: منزل شخصى خود حضرت كه اكنون جزء مسجدالنبى است. تعداد فرزندان: 3 پسر و 4 دختر.
در روایات ما آمده است كه در شب ولادت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) حوادثِ مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست كه پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود. شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است كه مرحوم صدوق(قدس سره) در كتاب امالى به سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت كرده و ترجمهاش چنین است كه آنحضرت فرمود: ابلیس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عیسى(علیه السلام) بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت؛ و هنگامیكه رسولخدا(صلى الله علیه و آله) بدنیا آمد، از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد، و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع گردیدند، و قریش كه چنان دیدند گفتند: قیامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه كه از همه مردم آن زمان به علم كهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانى است كه مردم بوسیله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستان از روى آن معلوم گردد؛ پس بدانید كه قیامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازهاى اتّفاق افتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى در آن روز بر سر پا نبود، و ایوان كسرى در آن شب شكست خورد و چهارده كنگره آن فرو ریخت. و دریاچه ساوه خشك شد. و وادى سماوه پر از آب شد. آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید. و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى را یدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند، و طاق كسرى از وسط شكست خورد و رود دجله در آن وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسید، فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند كه در آن روز سخن نمىگفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید، و هر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید و میان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت: بخدا فرزندم كه بر زمین قرار گرفت دستهاى خود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بدان نگریست، و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنیدم گویندهاى مىگفت: تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند، عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت: «الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان؛ ستایش خدائى را كه به من عطا فرمود این فرزند پاك و خوشبو را كه در گهواره بر همه پسران آقا است.»
آنگاه او را به اركان كعبه تعویذ كرد.(2860) و درباره او اشعارى سرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد (و آنها را به یارى طلبید) و چون اطرافش جمع شدند به او گفتند: اى سرور! چه چیز تو را به هراس و وحشت افكنده؟ گفت: واى بر شما! از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مىبینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عیسى بن مریم تاكنون سابقه نداشته، اینك بگردید و ببینید این اتفاق چیست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند: ما كه تازهاى ندیدیم.
ابلیس گفت: این كار شخص من است، آنگاه در دنیابه جستجو پرداخت تا به حرم -مكه- رسید، و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند، خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند، به سمت غار حرا رفت و چون گنجشكى گردید و خواست درآید كه جبرئیل بر او نهیب زد:
برو اى دور شده از رحمت حق! ابلیس گفت: اى جبرئیل! از تو سؤالى دارم؟
گفت: بگو. پرسید: از دیشب تاكنون چه تازهاى در زمین رخ داده؟
پاسخ داد: محمد(صلى الله علیه و آله) بدنیا آمده.
شیطان پرسید: مرا در او بهرهاى هست؟ گفت: نه.
پرسید: در امّت او چطور؟
گفت: آرى. ابلیس كه این سخن را شنید گفت: خشنود و راضیم.
و در حدیث دیگرى كه در كتاب كمال الدین نقل كرده چنین است كه در شهر مكه شخصى یهودى سكونت داشت و نامش یوسف بود، وى هنگامى كه ستارگان را در حركت و جنبش مشاهده كرد با خود گفت: این تحوّلات آسمانى بخاطر ولادت همان پیغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كه چون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند. و چون صبح شد به مجلسى كه چند تن از قریش در آن بودند آمد و به آنها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند: نه.
گفت: سوگند به تورات كه وى بدنیا آمده و آخرین پیمبران است و اگر اینجا متولّد نشده حتماً در فلسطین متولّد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرّق شدند و به خانههاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خود بازگو كردند و آنها گفتند: آرى دیشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولّد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند، وى پرسید: آیا این مولود پیش از آنكه من از شما پرسش كردم بدنیا آمده یا بعد از آن؟ گفتند: پیش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و به او گفتند: فرزند خود را بیاور تا این یهودى او را ببیند، و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار كرد، جامه از شانه مولود كنار زد و چشمش به خال سیاه و درشتى كه روى شانه وى بود، بیفتاد در اینوقت قریشیان مشاهده كردند كه حالت غش بر آن مرد یهودى عارض شد و به زمین افتاد. قریشیان تعجّب كرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت: آیا مىخندید؟ باید بدانید كه این پیغمبر، پیغمبر شمشیر است كه شمشیر در میان شما مىنهد...
قریشیان متفرّق شده و گفتار یهودى را براى یكدیگر تعریف مىكردند.
و در حدیثى كه مرحوم كلینى شبیه به روایت بالا از مردى از اهل كتاب نقل كرده آن مرد كتابى به قریشیان كه ولید بن مغیره و عتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو كرده و گفت: نبوّت از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان كسى است كه آنها را پراكنده و نابود سازد!
قریش كه این سخن را شنیدند خوشحال شدند، مرد كتابى كه دید آنها خشنود شدند به ایشان گفت: خرسند شدید! بخدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلّطى بر شما پیدا كند كه زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابوسفیان از روى تمسخر گفت: او به مردم شهر خود تسلّط مىیابد؟!
مولودىِ حضرت محمّد(صلى الله علیه و آله)
روح مجرّد
جامه سیه كرد كفر، نور محمّد رسید
طبل وفا كوفتند، شاه مخلّد رسید
روى زمین سبز شد، جیب درید آسمان
بار دگر مه شكافت، روح مجرّد رسید
گشت جهان پر شكر، بست سعادت كمر
خیز كه بار دگر، آن قمرین خد رسید
دل چو سطرلاب شد، آیت هفت آسمان
شرح دل احمدى، هفت مجلّد رسید
چند كند زیر خاك، صبر روانهاى پاك
هین زِ لحد برجهید، نصر مؤیّد رسید
دوش در استارگان، غلغله افتاده بود
كز سوى نیك اختران، اختر اسعد رسید
خیز كه دوران ماست، شاه جهان آنِ ماست
چون نظرش جانِ ماست، عمر مؤبّد رسید
رغم حسودان دین، كورى دیو لعین
كحل دل و دیده در چشم مرمّد(2861)
از پى نامحرمان، قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا، عشرت سرمد رسید(2862)
شبى دیگر
شب مكّه امشب شبى دیگر است
شبى سبز، زیبا، روان پرور است
جهان است و شورِ امیدى بزرگ
زمین در تب و تاب رازى ستُرگ
زمین است و آیینه و نور ماه
صداى پرِ جبرئیل است و راه
شب و شرجى و شبنم و شوق و شور
چه نورىست مىتابد از راهِ دور
پر از نور تابنده آیینهها
نَفَس عطر نور است در سینهها
جهان از نسیم نیایش پر است
و دلها ز خورشیدِ خواهش پر است
اقاقى مگر مىوزَد بر جهان
كلیمى مگر آید از طور جان
زلالاند این لحظهها مثل نور
خدایا! كه مىآید از راه دور؟!
چه آهنگ سبزِ زبورىست این
چه فصل حضور و شعورىست این
ندا مىرسد شب، شب دیگر است
زمین محوِ میلاد پیغمبر است
ندا مىرسد عشق عریان شده است
محمّد گل باغ انسان شده است
محمّد بهارى پر از رویش است
بهین چشمهیى سر به سر جوشش است
دمیدهست صبحى بهار آفرین
پر از نورِ عشق است اكنون جهان
زمان را بهارىست هستى فزا
بهارى معطّر ز عطر خدا
بهارى كه جبریل همراه اوست
سرود خدا، شعر دل خواه اوست
بهارى كه خورشید در مشت اوست
خط نور، جارى ز انگشت اوست
مگو شب، شب امشب، شبى دیگر است
زمین روشن از نور پیغمبر است(2863)
طلوع نگاه
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است
چشمش بهار را به تماشا گذاشته است
از بس كه دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز گنبد مینا گذاشته است
مىبارد از طلوع نگاهش سحر، مگر
خورشید را به سینه خود جا گذاشته است
تا مثل كوه ریشه دواند به عمق خاك
یك عمر سر به دامن صحرا گذاشته است
دستى لطیف، ساغر سرشار عشق را
در هفت سین سفره دنیا گذاشته است
نورى «امین» نشسته در آغوش «آمنه»
دریا قدم به دیده دریا گذاشته است
نورى كه از تبلور رخسار او دمید
خورشید را به خانه دلها گذاشته است(2864)
طرب سراى محبّت
ستارهاى بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه، مسألهآموز صد مدرّس شد
به بوى او دل بیمار عاشقان چو صبا
فداى عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مىنشاند اكنون دوست
گداى شهر نگه كن كه میر مجلس شد
طرب سراى محبّت، كنون شود معمور
كه طاق ابروى یار منش مهندس شد
لب از ترشّح مى، پاك كن براى خدا
كه خاطرم به هزاران گنه مسوّس شد
كرشمه تو، شرابى به عاشقان بنمود
كه علم بىخبر افتاد و عقل بىحس شد
چو زر، عزیز وجود دست نظم من آرى
قبول دولتیان، كیمیاى این مس شد
زِ راه میكده، یاران عنان بگردانید
چرا كه حافظ از این راه رفت و مفلس شد(2865)
آن سوى ستایش
امشب زمین حرف بزرگى را به لب دارد
امشب زمین خورشید بر لبهاى شب دارد
امشب زمین حرفى به لب دارد غرورانگیز
حرفى كه خواهد گفت و خواهد بود شورانگیز
حرفى كه شب از التهابش آب خواهد شد
مثل شهابى از گلو پرتاب خواهد شد
از دور دست مكّه امشب در غبارى سرخ
با كاروانى سبز مىآید سوارى سرخ
دروازهها را مىگشاید آسمان مردى
مىآید از دروازه انسان جوانمردى
مردى مىآید با گُل خورشید در دستش
با یك كتاب آسمانى گل، به پیوستش
امشب زمین حرف بزرگى را به لب دارد
امشب زمین خورشید بر لبهاى شب دارد
امشب زمین با بىكران پیوند خواهد خورد
بر پاى ابرى تیره امشب بند خواهد خورد
از سایه روشنها كسى رد مىشود امشب
گل مىكند انسان و احمد مىشود امشب
در مكّه امشب مردم از خوبى خبر دارند
در مكّه امشب باید از گل پرده بردارند
در مكّه امشب یك چمن گل باز خواهد شد
در مكّه امشب گل طنین انداز خواهد شد
امشب حرا - یعنى دهانى سنگى و خاموش -
بر روى نوزاد صدا، وا مىكند آغوش
امشب بلوغِ كوهِ نور آغاز مىیابد
این كوه امشب قلّهاش را باز مىیابد
او خواهد آمد در سیاهى، نور خواهد ریخت
از دستهاى مكّه شب را دور خواهد ریخت
مردى كه آن سوى ستایش مىتواند بود
مردى كه پیش از فرصتِ بودن «محمّد» بود(2866)
شب نور باران مكّه
مكّه امشب نورباران مىشود
قبله امّیدواران مىشود
قبله مردان جان ایثار كن
قبله عشّاق سر بر دار كن
قبله یكتا پرستان شكور
قبله حق گوى، مردان صبور...
قبله شیران میدانِ نبرد
قبله شب دیده بیداران فرد
قبله گاهِ عاشقانِ پاكباز
قبلهگاه اهل معنى، اهل راز
قبلهگاه سالكان بىریا
قبله گاه انبیا و اولیا
قبلهگاه آن كه از دنیا جداست
ظاهر و باطن همه چیزش، خداست
آسمان بر خاكیان نعمت فزود
امر حق درهاى رحمت را گشود
شعله «آذر گشسب» از پا فتاد
نخل ایمان پا گرفت و بر نهاد
نور باران، بسترى، در خانه گشت
«طاق كسرى» ناگهان ویرانه گشت
بستر از آن كه؟ آنِ «آمنه»
روشن از توحید، جان «آمنه»
گِرد این بستر ملایك در حضور
آب و ابریق و حریر و موج نور
بوى خوش پیچیده در كام هوا
روح پاكان، گرم ذكر و مرحبا
مىزند نبض زمان با التهاب
مىرمد از دشت چشم آهوى خواب
لطف حق، جا در حریم جان گرفت
درد زادن تا بر او آسان گرفت
آمد آن سالار خلق انس و جان
سر به سجده، دستها، بر آسمان
گفت با مادر سروش: اى خوش نهاد!
حق تعالى بر تو، منّتها نهاد
آنچه بخشید انبیا را فرد فرد
جملهگى را آنِ فرزند تو كرد
گر یتیم آمد به دنیا باك نیست
چون گرامىتر از این جان پاك، نیست
راستگوتر كیست از ذات خدا؟
اینك اینك مكّه و غار «حرا»
جانِ جانان را رسالت مىدهند
اهل ایمان را بشارت مىدهند
نور وحى از آسمان ساطع به جان
میهمان عشق را حق، میزبان
جان ما با مهر تو بادا قرین
اى محمّد! رحمةً للعالمین(2867)
إقرأ بِاسمِ ربّك!
یا محمّد! این منم جبریل اِقرأ بِاسْم ربّك
تا شود امر خدا تسجیل، اقرأ بِاسمِ رَبّك
یا محمّد! اى نرفته مكتب و ناخوانده ابجد
اى به دور از هر چه قال و قیل، اقرأ باسم ربّك
تا تو را دارد مصون از كید شیطان، لطف رحمان
كرده نازل بر تو این تنزیل، اقرأ باسم ربّك
شد ملائك برترى، ظلم و فساد و خودپرستى
تا برى از بین این تفضیل، اقرأ باسم ربّك
تا به كى مظلوم نالد از ستم؟! بر خوان خدا را
تا به كى ظالم كند تحمیل؟! اقرأ باسم ربّك
تا به كى قابیلیان تازند مركوب ستم را؟!
رهنماى امّت هابیل! اقرأ باسم ربّك
ابرهه، با پیل مىتازد هنوز اى فخر بطحا!
تا رود از یادْ عامُ الفیل، اقرأ باسم ربّك
بهر شاباش رسالت، چرخ مىبندد به راهت
كهكشان در كهكشان قندیل، اقرأ باسم ربّك
شد طنین افكن به گوش خاكیان در روز بعثت
گلسرود شوق رود نیل، اقرأ باسم ربّك
بعثت تو، شور رستاخیز را آرد به خاطر
تا دمد در صورْ اسرافیل، اقرأ باسم ربّك
شد حقیقت نسخ از تأویل، آیات خدا را
تا كنى تفسیر بىتأویل، اقرأ باسم ربّك
بعد از آن تأخیر در امر خدا از بعد عیسى
از تو اینك مىسزد تعجیل، اقرأ باسم ربّك
اى دریغا! در كف تحریف، اناجیل است اینك
تا سر آید دوره انجیل، اقرأ باسم ربّك
از تو دین حق شود كامل، كه ختم المرسلینى
تا شود دین خدا تكمیل، اقرأ باسم ربّك
كار قوم جاهلى، افراط و تفریطست، بارى
این تو و این منهج تعدیل، اقرأ باسم ربّك
یا محمّد! دین تو، تحصیل حاصل نیست هرگز
بلكه باشد حاصل تحصیل، اقرأ باسم ربّك
مجمل گفتار تو، شرحى مفصَّل دارد از پى
نیست اینجا حاجت تفصیل، اقرأ باسم ربّك
یا محمّد! (رَتِّل القرآنَ ترتیلا)ست فرمان
نَك تو رو كن جانب ترتیل، اقرأ باسم ربّك
خوان روزى، زین سپس گستردهتر گردد كه دارد
گوش بر حكم تو میكائیل، اقرأ باسم ربّك
اى كه چون پا در حریم قرب اَوْاَدنى گذارى
مانَد از رفتارْ جبرائیل، اقرأ باسم ربّك
انبیا را كرده حقّ، پروانه شمع وجودت
تا كند از تو به حقْ تجلیل، اقرأ باسم ربّك(2868)
طلوع از حرا
بست از وفا جراحت دلهاى خسته را
ترمیم كرد آینههاى شكسته را
از چهره گرفته خورشید پاك كرد
با دستمال عاطفه، گَرد نشسته را
پهناى آسمان حرا، شب عبور كرد
از ارتفاع مكّه طلوعِ خجسته را
اى آسمان! زمان نزول فرشتههاست
پس باز كن تمامىِ درهاى بسته را(2869)
جمال محمّد(صلى الله علیه و آله)
ماه فرو ماند از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلك را كمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با كمال محمّد
وعده دیدار هر كسى به قیامت
لیله اسرى شب وصال محمّد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى
آمده مجموع در ضلال محمّد
عرصه گیتى مجال همّت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمّد
وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس
بو كه قبولش كند بلال محمّد
شمس و قمر بر زمین حشر نتابند
نور نتابد مگر جمال محمّد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروى چون هلال محمّد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمىگیرد از خیال محمّد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمّد بس است و آل محمّد(2870)
عشقِ فناناپذیر
هر چه گل آیینه جمال محمّد
آینه، حیرت كش خیال محمّد
از شب معراج مانده بر پرِ جبریل
گرد بُراقِ سپیدْ یال محمّد
سبزىِّ باغ بهشت چیست اگر نیست
رشته نخى از كنار شال محمّد
نغمه سراى كدام صبح سپیدند
بلبلكان بر لب بلال محمّد؟
ما كه فروماندگان حلقه سیمیم
تا كه تواند رسد به دال محمّد
هر اثرى عاقبت اسیر زوالىست
جز اثرِ عشقِ لایزال محمّد
یعنى «اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمّد بس است و آل محمّد»(2871)