هنگامى كه ابراهیم بن عبداللَّه محض -نوه حسن مثنى و برادر محمد «نفس زكیّه»- در راه امر به معروف و نهى از منكر شهد شهادت نوشید و به دستور منصور سرش را براى پدرش «عبداللَّه» (كه در زندان مدینه بود) بردند، عبداللَّه سر فرزندش ابراهیم را گرفت و به سینهاش چسبانید و گفت: خوشآمدى ابراهیم، خدا تو را رحمت كند تو به خوبى به عهد و پیمان خدا وفا كردى. خداوند افرادى همانند تو را ستوده و چنین فرموده: «الَّذینَ یوفونَ بِعهداللَّه و لا یَنقُضونُ المیثاقَ(1571)؛ همانها كه به عهد الهى وفا مىكنند و پیمان را نمىشكنند.»
ربیع (آورنده سر از ناحیه منصور) به عبداللَّه گفت: فرزندت ابراهیم چگونه بود؟
عبداللَّه گفت: آنچنان بود كه شاعر گوید:
فَتَى كانَ یُحمیهِ من الذُّلِّ سَیفُهُ
و یَكفیهِ سَوآتِ الذُّنوبِ اجْتِنابُها
یعنى: جوانى بود كه شمشیرش او را از ذلّت باز مىداشت و در شأن او همین بس كه هرگز به گِرد گناه نمىگشت.(1572)