كتاب زرد، نسخه منحصر به فردى است كه در آن مدرس فقیه و عالم و مجتهد مسلم با بحث در زمینه تاریخ پرداخته است در مورد این كتاب كه از آسیب زمانه و مأموران خشن و بیسواد رضاخان در امان مانده و اینك چون هدیهاى گرانبها براى ما مانده است. این كتاب نوشتهاى است بر پایه یك دید تاریخى جهانى داراى یك مقدمه مجزّا در 128 صفحه با خط ریز و 348 صفحه متن با همان سیاق.
مرحوم مدرس در مقدمه كتاب مىگوید: در نجف یكسال قحط آب شد و مردم از بى آبى سخت در عذاب بودند، مجالس و محاضر و درس تعطیل شد، موقع را مغتنم شمرده براى دیدن آثار باقیمانده از بابل و مدائن به تنهائى از نجف بیرون رفتم، سفرى بود كه از قحطى آب فرار مىكردم تا به فراوانى نشانههاى حیات برسم، هیأتى خرابههاى بابل را مىكندند و مىكاویدند. به شرطى اجازه تماشا به من دادند كه عبا و عمامه خود را هنگام ورود به آن محل تحویل دهم و هنگام خروج بازگیرم، راضى شدم. چند روزى مى رفتم و به تماشاى كمانهزدن ها و كندنها مىپرداختم، از دقتى كه هیأت اكتشافى بعمل مىآورد حیرت كردم، ظرافت كار به حدّى بود كه گاهى خود را در آن میان فراموش مىنمودم. قطعهاى را كه بیشتر شبیه به یك كلوخ بود، با نهایت دقت از دل خاك بیرون مىآورند، كارشناس آن روى صفحهاى مجمع(684) مانند مىگذاشت و مىبرد در محلّ معینى، آنجا عدّهاى با مهارت خاكها و غبار قرون و اعصار را از روى بدنه آن پاك مىكردند. تصور مىكردم كترهاى براى وقت گذرانى به این تكه گِل كلوخ شده ور مىروند، ولى كم كم آثارى پیدا مىشد صورت اصلى آن بهتر آشكار مىگشت تا عاقبت نشانى از زندگانى مردمانى كه صدها سال پیش بودهاند به دست مىداد و معلوم مىنمود هنرشان چه بوده و بیشتر به چه اشیاء و شكلهائى علاقه مند بودهاند، چرغ پیه سوز، گلدان، شمشیر، سرنیزه و این چیزها.
همانجا به فكر افتادم كه اینها دارند براى آیندگان سند و مدرك تاریخ گذشتگان را تهیه مىكنند همانجا كه نشسته بودم به خاطرم رسید كه در تاریخ و تاریخ نویسى هم باید چنین كارى را انجام داد تا واقعیت را پیدا كرد و گل و خاك انحرافها، بدعتها و عیبهاى دیگر را از آن زدود و آن را پاك و صاف كرد و گذاشت سر راه مردم كه ببینند ولى نه اینكه اگر هم بود و پیدا شد از چشم همه پنهان كرد و یا مثل اینها خوبهایش را برد در انبارهاى خودشان و تركیدهها و شكستههایش را كه كاسه سفالى بیش نیست براى صاحب اصلیش گذاشت. در آنجا من روابط مللى را سنجیدم كه باید مبنى بر فایده و نفع بردن نباشد، روابط عدمى باشد نه وجودى، این فكرى بود كه من در آن وقت به آن رسیدم، آنجاها را هم دیدم، تنهائى اگر همراه با تعمق و تفكر باشد بهترین نعمت است. چندین ماه مهمان بیابان و كوه و دشت بودم تمام اراضى یثرب و حجاز را گشتم، این مدت درون سرادق تاریخ بودم توى آن راه مىرفتم. اینجاها فهمیدم ملل اسلامى تاریخ ندارد، تاریخ مطالعه و تفحّص در تاریخ را در برنامه درس خود جام دادم. در نجف تاریخ ملل را كه فراوان به زبان عربى ترجمه شده بود، روزى سه ساعت و نیم شبها مىخواندم. همه جا تاریخ داشت جز اسلام و ایران، تاریخ مسیحیت خیلى زیاد است، زحمت كشیدهاند براى خودشان تاریخ نوشتهاند، نشانى و هویت خودشان را ثبت كردهاند.(685)