تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

نفرین پدر

امام حسن(علیه السلام) همراه پدر ارجمندش على(علیه السلام) به مسجد الحرام براى طواف خانه خدا، اواخر شب رفته بودند، در این بین شخصى در اطراف كعبه با حال خاصى مناجات مى‏كرد، على(علیه السلام) به حسن(علیه السلام) فرمود برو ببین مناجات كننده كیست؟ او را نزد من بیاور، امام حسن(علیه السلام) نزد مناجات كننده آمد و دید جوانى بسیار مضطر، مشغول راز و نیاز است، فرمود: «امیر مؤمنان(علیه السلام) پسر عموى پیامبر(صلى الله علیه و آله) تو را مى‏خواهد ببیند؛ دعوتش را اجابت كن.»
آن جوان با اشتیاق فراوان به حضور على(علیه السلام) آمد، حضرت فرمود: حاجت تو چیست؟
گفت: حقیقت مطلب این است كه پدرم مرا نفرین كرده است، حضرت فرمود: براى چه؟ عرض كرد: من جوانى بودم ولى بسیار عیّاش و گنهكار، پدرم مرا از گناه و آلودگى نهى مى‏كرد، من به حرف او گوش نمى‏دادم بلكه بیشتر گناه مى‏كردم، تا اینكه روزى مرا در حال معصیت دید، باز مرا نهى كرد، من ناراحت شدم چوبى برداشتم او را طورى زدم كه به زمین افتاد، برخاست و گفت حالا مى‏روم كنار كعبه براى تو نفرین مى‏كنم، رفت نفرین كرد، نصف بدن من فلج شد (در این حین آن جوان لباسش را عقب زد و قسمت فلج شده بدنش را به حضرت نشان داد).
بسیار پشیمان شدم، نزد پدر آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت طلبیدم و اظهار ندامت و توبه كردم و از پدرم تقاضاى دعا نمودم؛ پدرم حاضر شد كه با هم برویم در همان مكان كه مرا نفرین كرد، در حقم دعا كند تا خوب شوم، با هم به طرف مكه رهسپار بودیم، پدرم سوار بر شتر بود، در بیابان ناگاه مرغى از پشت سر، سنگى انداخت، شتر رم كرده پدرم از روى شتر افتاد به بالینش آمدم دیدم از دنیا رفته است. همانجا او را دفن كردم و اینك خودم تنها به همین مكان براى دعا آمده‏ام.
حضرت فرمود: از این كه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا در حق تو مى‏آمده معلوم مى‏شود كه پدرت از تو راضى شده است، اینك من در حق تو دعا مى‏كنم در این موقع حضرت دست به دعا برداشت و سپس دست‏هاى مبارك را به بدن جوان مالید، جوان همان لحظه شفا یافت، حضرت به پسرهاى خود رو كرد و فرمود: «علیكم بِبِرّ الوالِدَینِ؛ بر شما باد نیكى به پدر و مادر.»(564)