تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

معاویة بن یزید

بعد از خلافت سه سال یزید كه موجب قتل امام حسین(علیه السلام) و غارت و جنایات در مدینه و خراب كردن كعبه شد، بعد از او خلافت به فرزندش معاویه ثانى رسید. او وقتى كه شب مى‏خوابید، دو كنیز، یكى كنار سر او و دیگرى پائین پاى او بیدار مى‏ماندند تا خلیفه را از گزند حوادث حفظ كنند.
شبى، این دو، بى خیال از اینكه خلیفه به خواب رفته است با هم صحبت مى‏كردند. كنیزى كه بالاى سر خلیفه بود گفت: خلیفه مرا از تو بیشتر دوست دارد، اگر روزى سه بار مرا نبیند آرام نمى‏گیرد. آن كنیز دیگر گفت: جاى هر دو شما جهنم است.
معاویه خواب نبوده و این مطلب را شنیده و خواست بلند شود و كنیز را به قتل برساند، اما خوددارى كرد تا ببیند كار این دو به كجا مى‏كشد.
كنیز علت را پرسید و دومى جواب داد: معاویه و یزید، جد و پدر این معاویه غاصب خلافت بودند و این مقام سزاوار خاندان نبوت است.
معاویه كه خود را به خواب زده بود این مطلب را شنید و در فكر فرو رفت و تصمیم گرفت فردا خود را از خلافت باطل خلع و خلافت حق را به مردم معرفى كند.
فردا اعلام كرد مردم به مسجد بیایند، چون مسجد پر از جمعیت شد، بالاى منبر رفت و پس از حمد الهى گفت: مردم خلافت، حقّ امام سجاد(علیه السلام) است، من و پدر و جدم غاصب بودند. از منبر به طرف خانه رهسپار شد و درب خانه را بر روى مردم بست. مادرش وقتى از این جریان مطلع شد نزد معاویه آمد و دو دستش را بر سر خود زد و گفت: كاش تو كهنه خون حیض بودى و این عمل را از تو نمى‏دیدم.
او گفت: به خدا سوگند دوست داشتم چنین بودم و هرگز مرا نمى‏زائیدى. معاویه چهل روز از در خانه بیرون نیامد، و سیاست وقت، مروان حكم را خلیفه قرار داد. مروان با مادر معاویه (زن یزید) ازدواج كرد و بعد از چند روز، معاویه حق شناس را مسموم كرد.(629)