در سال 1375 شهریور ماه بنا به عللى مجبور به دورى از خانواده و متحمّل مشكلات مالى بسیار بودم و مصائب ناشى از آن. در نهایت با استاد شیخ حسن معزّى رضوان الله علیه برخورد كردم. در اولین برخورد كه بواسطه سیّدى بزرگوار صورت پذیرفت. من و آن سیّد بزرگوار در بیت ایشان و اتاق بسیار ساده طبقه دوم منزل او خدمت آن بزرگ رسیدیم. ایشان بدون هیچگونه شناختى نسبت به حقیر و احوالات اینجانب با لبخندى بسیار ملیح كه هرگز آن شیرینى و حلاوت نهفته در آن را فراموش نمىكنم رو به بنده كرد و فرمود: آقا مهدى درست است كه آن یازده ركعت لازم است ولى نه آن گونه كه باعث شود شما نماز صبح خویش را قضا نمایید.
همین كه سخن ایشان تمام شد، بغض و گریه امانم نمىداد چرا كه به غیر از خودم و خدایم هیچ كس اطّلاع از خواندن نماز شب اینجانب نداشت چه برسد به قضا كردن نماز صبح.(2396)