رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا از غیر دوست بربند زبان
گفتم كه غذا؟ گفت: همین خونِ جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
«ابوسعید ابوالخیر»
یكى درد و یكى درمان پسندد
یكى وصل و یكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
«بابا طاهر»
هر آن مریض كه پند طبیب نپذیرد
سزاش تاب و تب روزگار بیمارست
«پروین اعتصامى»
برخیز تا به عزم تفرّج برون رویم
زین تنگناى خانه به صحراى لالهزار
«خواجوى كرمانى»
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا كه تویى، تفرّج آنجاست
برو اندر جهان تفرّج كن
پیش از آن روز كز جهان بروى
«سعدى»
چهار چیز مَر آزاده را زِ غم بخرد
تنِ درست و خوىِ نیك و نامِ نیك و خرَد
هر آن كه ایزدش این هر چهارْ روزى كرد
سزد كه شاد زِیَد جاودان و غم نخورَد
«رودكى»
دو چیز است اندر جهان نیكتر
جوانى یكى، تندرستى دگر
«اسدى»