در قرن دوم هجرى، مسئله سه طلاقه كردن زن در یك مجلس و یك نوبت، مورد بحث و گفتگوى صاحبنظران بود. بسیارى از علما و فقهاى آن عصر معتقد بودند كه سه طلاق در یك نوبت بدون اینكه رجوعى در میان آنها فاصله شود درست است. اما علما و فقهاى شیعه به پیروى از امامان عالیقدر خود اینچنین طلاقى را باطل و بى اثر مىدانستند. فقهاى شیعه مىگفتند سه طلاق كردن زن در صورتى درست است كه در سه نوبت صورت گیرد، به این معنا كه مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع كند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع كند، آنگاه براى سومین نوبت طلاق دهد. در این هنگام است كه حق رجوع در عده از مرد سلب مىشود. بعد از عده نیز حقّ ازدواج مجدّد ندارد، مگر بعد از آنكه تشریفات (محلل) صورت گیرد؛ یعنى آن زن با مرد دیگرى ازدواج كند و با یكدیگر آمیزش كنند، بعد میانشان به طلاق یا وفات جدایى بیفتد.
مردى در كوفه، زن خود را در یك نوبت سه طلاقه كرد و بعد از عمل خود پشیمان شد؛ زیرا به زن خود علاقه مند بود و فقط یك كدورت و شكرآب جزئى سبب شده بود كه تصمیم جدایى بگیرد. زن نیز به شوهر خود علاقه داشت. از این رو هر دو نفر به فكر چاره جویى افتادند.
این مسئله را از علماى شیعه استفتاء كردند، همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در یك نوبت واقع شده باطل و بى اثر است و بدین علت شما هم اكنون زن و شوهر قانونى و شرعى یكدیگر هستید. اما از طرف دیگر، عامه مردم به پیروى از سایر علما و فقها مىگفتند، آن طلاق صحیح است. و آنها را از معاشرت یكدیگر برحذر مىداشتند.
مسئله عجیبى پیش آمده بود، پاى حلال و حرام در امر زناشویى در میان بود. زن و شوهر هر دو مایل بودند كه مثل سابق به زندگى خود ادامه دهند، اما نگران بودند كه نكند طلاق صحیح باشد و آمیزش آنها از این به بعد حرام و فرزندان آینده آنها نامشروع باشند.
مرد تصمیم گرفت به فتواى علماى شیعه عمل كند و طلاق واقع شده را كان لم یكن فرض كند. زن گفت تا خودت شخصاً از امام صادق(علیه السلام) این مسئله را نپرسى و جواب نگیرى دل من آرام نمىگیرد.
امام صادق(علیه السلام) در آن وقت در شهر قدیمى حیره (نزدیك كوفه) بسر مىبرد. مدتى بود كه سفاح، خلیفه عباسى، آن حضرت را از مدینه احضار و در آنجا او را به حال توقیف و تحت نظر نگاه داشته بود و كسى نمىتوانست با امام رفت و آمد كند یا همسخن بشود.
آن مرد هر نقشهاى كشید كه خود را به امام برساند موفق نشد. یك روز كه در نزدیكى توقیفگاه امام ایستاده بود و در اندیشه پیدا كردن راهى براى راه یافتن به خانه امام بود، ناگهان چشمش به مردى دهاتى از مردم اطراف كوفه افتاد كه طبقى خیار روى سر گذاشته بود و فریاد مىكشید: آى خیار! آى خیار!
با دیدن آن مرد دهاتى، فكرى مثل برق در دماغ وى پیدا شد. رفت جلو به او گفت: همه این خیارها را یكجا به چند مىفروشى؟
- به یك درهم.
- بگیر این هم یك درهم.
آنگاه از آن مرد دهاتى خواهش كرد چند دقیقه روپوش خود را به او بدهد بپوشد و قول داد بزودى به او برگرداند.
مرد دهاتى قبول كرد. او روپوش دهاتى را پوشید و نگاهى به سراپاى خود انداخت، درست یك دهاتى تمام عیار شده بود. طبق خیار را روى سر گذاشت و فریاد (آى خیار! آى خیار!) را بلند كرد، اما مسیر خود را در جهت مطلوب یعنى از جلو خانه امام صادق قرار داد.
همینكه به مقابل خانه امام رسید، غلامى بیرون آمد و گفت آهاى خیارفروش بیا اینجا. با كمال سهولت و بدون اینكه مأمورین مراقب متوجه شوند، خود را به امام رساند.
امام به او فرمود: «مرحبا! خوب نقشهاى بكار بردى! حالا بگو چه مىخواهى بپرسى؟»
- یا ابن رسول اللّه! من زن خود را در یك نوبت سه طلاقه كردهام، با اینكه از هر كس از علماى شیعه پرسیدهام همه گفتهاند این چنین طلاقى باطل و بى اثر است، باز قلب زنم آرام نمىگیرد، مىگوید تا خودت از امام سؤال نكنى و جواب نگیرى من قبول نمىكنم. از این رو با این نیرنگ خودم را به شما رساندم تا جواب این مسئله را بگیرم.
- «برو مطمئن باش كه آن طلاق باطل بوده است، شما زن و شوهر قانونى و شرعى یكدیگر هستید.»(1544)