افراد بسیارى از تلامذه ایشان نقل كردند كه ایشان بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مىرفت و زیارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مىانجامید و در گوشهاى مىنشست به حال سكوت؛ شاگردها خسته مىشده و برمىگشتند و با خود مىگفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اینطور به حال سكوت مىماند و خسته نمىشود. عالِمى بود در طهران، بسیار بزرگوار و متّقى و حقّاً مرد خوبى بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمّد تقى آملى(رحمه الله) ایشان از شاگردان سلسلة اوّل مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بودهاند. از قول ایشان نقل شد كه: من مدّتها مىدیدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السّلام مىنشینند. با خود گفتم: انسان باید زیارت كند و برگردد و به قرائت فاتحهاى روح مردگان را شاد كند؛ كارهاى لازمتر هم هست كه باید به آنها پرداخت. این اشكال در دل من بود، امّا به احدى ابراز نكردم، حتى به صمیمىترین رفیق خود از شاگردان استاد. مدّتها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مىرفتم، تا آنكه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم، ولیكن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم؛ این نیّت هم در ذهن من بود و كسى از آن مطّلع نبود. شبى بود مىخواستم بخوابم، در آن اطاقى كه بودم در طاقچة پایین پاى من كتاب بود، كتابهاى علمى و دینى؛ در وقت خواب طبعاً پاى من به سوى كتابها كشیده مىشد. با خود گفتم: برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم، یا نه لازم نیست؛ چون كتابها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته، این هتك احترام به كتاب نیست. در این تردید و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم كه هتك نیست و خوابیدم. صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم، فرمود: علیكم السلام، صلاح نیست شما به ایران بروید و پا دراز كردن به سوى كتابها هم هتك احترام است.
بىاختیار هول زده گفتم: آقا! شما از كجا فهمیدهاید، از كجا فهمیدهاید؟! فرمود: از وادى السلام فهمیدهام!(1488)