وقتى از جانب خداوند به پیامبر دستور رسید كه دعوتِ خود را آشكار نماید، پیامبر هرجا كه مىرفت و به هر كسى كه مىرسید، شروع به توهین بتها مىنمود. رؤساى قریش وقتى این رفتار را از پیغمبر دیدند، نزد حضرت ابوطالب رفتند و عرض كردند: كار برادرزادهات به جایى رسیده كه آشكارا به بتها بىاحترامى مىنماید. او را نصیحت كن و از قولِ ما به او بگو اگر پول مىخواهى ما آنقدر به تو پول و جواهر مىدهیم كه ثروتمندترین مردِ عربستان گردى؛ اگر ریاست مىخواهى، حاضریم تو را رئیس مكّه نمائیم و اگر زن مىخواهى، زیباترین زنانِ جهان را برایت حاضر مىنمائیم. اگر اینها را قبول نكرد معلوم مىشود كه برادرزادهات دیوانه است، او را به ما تحویل بده تا مداوایش كنیم.
حضرت ابوطالب به خدمت رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) رسید و عرض كرد: قریش چنین مىگویند، من چه پاسخى به آنها بدهم؟ پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دستِ چپم بگذارند، حاضر نیستم دست از رسالتم بردارم من تا آنگاه كه جان در بدن دارم به دعوت خود ادامه خواهم داد.(326)