آوردهاند كه: آخوند همدانى در مكه به مسجدالحرام مشرّف مىشود و یك قرآن خیلى خیلى خوش خطى، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندن آن بوده است. در مسجدالحرام مىبیند یك عربى پیدا مىشود نگاهش به این قرآن مىافتد مىگوید: این قرآن را به من مىدهى؟ آخوند همدانى مىگوید: نه. مىبیند چیزى زیر بغلش است مىگوید: این چیست؟ عرب مىگوید: دیوان یزید است -یزید هم یك دیوانى دارد-. آخوند همدانى مىگوید: من بالاخره راضى شدم آن دیوان را با این قرآن عوض كنم، خیلى دلم مىخواست اشعار یزید را ببینم، از آن به بعد، دیگر توفیق تلاوت قرآن از من سلب شد. هر چه خودم را مهیّا مىكردم كه قرآن بخوانم، اسباب فراهم نمىشد.(796)