شخصى به نام ثعلبه كه خیلى زاهد و متّقى و اهل تهجّد و نماز شب بود، همه نمازهاى پیغمبر را شركت مىكرد و نمىگذاشت یك ركعت جماعت یا نافلهاش تعطیل بشود، مرتّب پیش پیغمبر مىآمد و مىگفت: یا رسول الله! از خدا بخواه مرا ثروتمند كند. پیغمبر مىفرمود: تو كار را به جریان طبیعى واگذار كن، شاید مصلحت این نباشد.
- نه، یا رسول الله! من مىخواهم به این اغنیا یاد بدهم كه اصلاً پول خرج كردن و در راه خدا خرج كردن چگونه است.
پیغمبر هم براى او دعا كرد. خدا دعا را براى امتحان خود او و همه مردم مستجاب كرد. گوسفندهایى پیدا كرد. به سرعت ثروتمند شد، مخصوصاً گوسفندش خیلى زیاد شد. كم كم فكر كرد گوسفند زیاد شده، دیگر در شهر نمىشود گوسفند ها را اداره كرد، برویم بیرون یك جایى تهیّه كنیم تا بتوانیم گوسفندها را به چرا ببریم. كم كم ظهر دیگر به نماز جماعت نمىرسید. با خود مىگفت حالا یك وعده را نخواندیم مهم نیست، به یك وعده نماز جماعت اكتفا مىكنیم. مىآمد به سرعت خودش را به صفهاى آخر مىرساند، یك نمازى مىخواند و مىرفت. كم كم كارش توسعه پیدا كرد، گفت باید برویم فلان منطقه یك جایى انتخاب كنیم. به آنجا رفت. تا قضیه رسید به آنجا كه آیه زكات نازل شد و پیغمبر مأمور جبایت(84) براى اخذ زكات فرستاد. وى اول سراغ او رفت، گفت: دستور خداست كه این مقدار باید بدهى تا صرف راه خدا بشود. گفت: آیا اختصاص به من دارد؟ گفت: نه، شامل دیگران هم مىشود. گفت: اول برو سراغ دیگران بعد بیا سراغ من. رفت سراغ دیگران كارهایش را انجام داد و برگشت. ثعلبه مدتى نگاه كرد، زیر و رو كرد، گفت: این با باج گرفتن چه فرق مىكند؟ چشم فقرا كور بشود مىخواستند كار بكنند.
این همان آدمىبود كه مىگفت: لئن اتینا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحین؛ اگر از فضل خود (ثروت) به ما ببخشى حتماً انفاق مىكنیم و از صالحین خواهیم شد. و مىگفت: ما كه كریمیم پول نداریم، آنهایى كه پول دارند كرم ندارند.
در این جور آزمایشها اگر انسان مراقب خود نباشد به غفلت فرو مىرود.(85)