«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِیرُِیَهُ كَیْفَ یُوَرِى سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَوَیْلَتَى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَرِىَ سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّدِمِینَ؛(609) سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمین، جستجو (و كندوكاو) مىكرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟!» و سرانجام (از ترس رسوایى، و بر اثر فشار و جدان، از كار خود) پشیمان شد.»