بپرس آنچه ندانى كه ذلّ پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عزّ دانایى(1546)
سؤال نیك هست از علم نیمى. (سؤالى چند كردم از حكیمى...).(1547)
دانا هم داند، هم پرسد و نادان نه داند و نه پرسد.
بپرس تا بدانى، نه از نپرسیدن مانى در نادانى.
علم دارى ز كس مدار دریغ
بر دل تشنگان ببار چو میغ(1548)
میدَه ارْ زانكه مایهاى دارى
مستعدّ كمال را یارى(1549)