تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

حرمت خانه دخت پیامبر صلی الله علیه و آله‏

سید ابن طاووس در کتاب الطرف از کتاب الوصیة عیسی بن مستفاد نقل می‏کند که او از امام موسی بن جعفر علیهما السلام و ایشان از پدرشان سخنی روایت می‏کند. که خلاصه آن چنین است:
رسول خدا صلی الله علیه و آله انصار را فرا خواند و فرمود: ای انصار! وقت جدایی فرا رسیده و مرا فرا خوانده‏اند. من دعوت دعوت کننده را اجابت می‏کنم. میزبان ما گردیدید و خوب یاری نمودید. از اموال خود گذشتید و به مسلمانان کمک نمودید و جانهایتان را در راه خدا دادید. خداوند در مقابل آنچه انجام دادید پاداش نیکویی به شما خواهد داد. تنها یک چیز مانده که کمال دین و فرجام عمل است و صحت همه اعمال وابسته به آن است و آن شامل دو قسمت است - و من می‏بینم که هیچ جدایی میان آن دو وجود ندارد؛ حتی به اندازه یک مو - هر کس به یکی عمل کند و دیگری را واگذارد، آن دیگری را نیز انکار نموده است و خداوند از او هیچ عملی را نخواهد پذیرفت.
پرسیدند: کدام است؟ فرمود:
کتاب الله و اهل بیتی... و احفظونی - معاشر الانصار - فی اهل بیتی، فان اللطیف الخبیر اخبرنی انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
کتاب خدا و خانواده‏ام... ای گروه انصار حرمت مرا با رعایت حق اهل بیتم حفظ کنید، همانا خداوند آگاه و نکته‏دان به من خبر داده است که آن دو از هم جدا نمی‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
سپس سفارشهای مؤکدی درباره اهل بیتش فرمود و اظهار داشت:
منهم وصیی و امینی و وارثی و هو منی بمنزلة هارون من موسی. الا هل بلغت؟ معاشر الانصار! الا فاسمعوا و من حضر! الا ان فاطمة بابها بابی و بیتها بیتی فمن هتکه فقد هتک حجاب الله.
از جمله اهل بیتم، جانشین و امین و وارث من است. او نسبتش به من مانند نسبت هارون به موسی است. آیا ابلاغ کردم؟ ای گروه انصار! آگاه باشید و بشنوید که در خانه فاطمه سلام الله علیها در خانه من است؛ خانه او خانه من است، هر کس بدان بی‏حرمتی نماید، حجاب خدا را دریده است.
راوی (عیسی بن مستفاد) گوید:
امام کاظم علیه السلام لختی دراز گریست و باقیمانده کلام را ذکر نفرمود و فرمود: به خدا سوگند که حجاب خدا را دریدند. به خدا سوگند که حجاب خدا را دریدند. به خدا سوگند که حجاب خدا را دریدند، آه، ای مادر! درود خدا بر او باد.(573)
در کفایة النصوص(574) با سند از ابوذر غفاری نقل شده که گفت:
در هنگام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله - که به رحلت آن حضرت انجامید - بر ایشان وارد شدم. فرمود: ابوذر، دخترم فاطمه را بخوان. برخاستم و نزد او رفتم و گفتم: ای سرور بانوان، پدرت شما را می‏خواند. آن حضرت چادر خود را به بر کرد و از خانه خارج شد تا بر رسول گرامی صلی الله علیه و آله وارد شد. چون پیامبر صلی الله علیه و آله را دید خود را بر روی آن حضرت انداخت و گریست. آن حضرت به سبب گریه او به گریه افتاد و او را به سینه چسباند. سپس فرمود:
یا فاطمه! لا تبکی فداک ابوک، فانت اول من تلحقین بی، مظلومة مغصوبة و سوف تظهر بعدی حسیکة النفاق و یسمل جلباب الدین و انت اول من یرد علی الحوض.
فاطمه جان! گریه نکن؛ پدرت فدایت باد! تو نخستین کسی هستی که به من ملحق می‏گردی؛ در حالیکه مظلوم واقع شده‏ای و حقت غصب شده است. بزودی پس از من کینه نفاق ظاهر خواهد شد و پیراهن دین خواهد پوسید و تو نخستین کسی هستی که در کنار حوض به من می‏پیوندی.
گفت: پدر، کجا شما را خواهم دید؟ فرمود:
در کنار حوض مرا خواهی یافت؛ در حالیکه به یاران و دوستداران تو آب می‏نوشانم و دشمنان و کینه‏داران تو را دور می‏کنم.
گفت: ای رسول خدا، اگر نزد حوض شما را نیافتم؟ فرمود: در نزد میزان مرا خواهی دید. گفت: ای پدر، اگر نزد میزان نیافتم؟ فرمود: در صراط، در حالی که می‏گویم: (خداوندا،) شیعیان علی علیه السلام را سلامت دار؛ سلامت دار.
ابوذر گوید: قلب حضرت فاطمه سلام الله علیها آرامش یافت. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به سوی من کرد و فرمود:
یا اباذر، انها بضعة منی، فمن آذاها فقد آذانی...
ای ابوذر، فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است....(575)