تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

وقار و سکوت و متانت و جوانمردی و حسن هدایت آن حضرت‏

کافی است بدانیم حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را به صاحب وقار و سکینه نامیده بودند. افزون بر آن روایت شده که آن حضرت باوقارترین شخص در مجلس بوده است. هیچ رفتار بدی از ایشان سر نمی‏زد. چشمانش همیشه رو به پایین بود. بیشتر به زمین نظر می‏افکند تا به آسمان. عفیفترین مردم بود. بیش از همه یارانش را گرامی می‏داشت؛ هرگز پاهای خویش را در حضور آنان دراز نمی‏کرد. هر گاه مکان نشستن کم بود بر دیگران توسعه می‏داد. هرگز زانوهای آن حضرت از زانوهای همنشینش جلوتر نبود.
سکوت بسیاری داشت و در غیر ضرورت سخن نمی‏گفت. از کسی که سخن نازیبا می‏گفت اعراض می‏کرد.
خنده‏اش تبسم و کلامش قاطع بود. خنده یاران در حضور ایشان - به احترام و پیروی آن حضرت - تبسم بود. مجلس حضرتش مجلس بردباری و حیا و خیر و امانتداری بود. در آنجا با صدای بلند سخن گفته نمی‏شد و حرمت کسی از بین نمی‏رفت. اگر آغاز سخن می‏نمود همگی حاضران سکوت اختیار کرده سراپا گوش می‏شدند. اگر در مجلسی وارد می‏شد در جایی می‏نشست که آخرین شخص نشسته بود و مردم را نیز به چنین کاری دستور می‏داد.(372)
می‏فرمود:
حق مجلسها را ادا کنید. پرسیدند: حق آنها چیست؟ فرمود: دیدگان خود را بپوشانید و سلام را پاسخ بدهید و نابینا را هدایت کنید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید.(373)
و می‏فرمود:
اگر کسی از شما از مجلسی خارج شد و مجدداً به آنجا بازگشت، برای جای خود حق اولویت دارد.(374)
هرگز جز با نام خدا نمی‏نشست و برنمی‏خاست. اگر کسی نزد آن حضرت می‏نشست پیامبر هرگز از جای برنمی‏خاست تا اینکه آن شخص از جای برخیزد؛ مگر اینکه کاری فوری داشته باشد. در آن صورت از شخص حاضر اجازه می‏گرفت.
اهل بیت حضرتش - که از نور هدایت ایشان برخوردار بودند - نیز چنین بودند. الیسع بن حمزه روایت می‏کند:
در حضور امام رضا علیه السلام بودم و با حضرتش گفتگو می‏کردم. جمع کثیری نیز در آنجا حاضر بودند و از آن حضرت درباره حلال و حرام پرسش می‏نمودند. ناگهان مرد گندمگون بلند قدی وارد شد و گفت: سلام بر تو ای فرزند رسول خدا! مردی از دوستداران شما و دوستداران پدران و نیاکان شما علیهم السلام هستم. از حج باز می‏گردم و سرمایه خود را از دست داده‏ام. چیزی همراه ندارم تا بتوانم خود را به مقصد برسانم. اگر کمک فرمایی تا به مقصد برسم بر من منت گزارده‏ای. چون به دیار خویش برسم، مبلغی را که داده‏ای صدقه می‏دهم زیرا مستحق صدقه نیستم. حضرت فرمود: بنشین؛ خدای تو را بیامرزد. و همچنان به سخن با مردم پرداخت تا اینکه همگی مرخص شدند.
سلیمان جعفری و خیثمه و من در خدمت آن حضرت باقی مانده بودیم. امام علیه السلام فرمود: اجازه می‏دهید به حجره بروم؟ سلیمان به حضرتش گفت: خداوند امر شما را پیش دارد.(375) حضرت از جای برخاست و به حجره رفت. لحظاتی بماند و سپس بیرون آمد و در را بست و دست خویش را از بالای در بیرون نموده گفت: کجاست آن مرد خراسانی؟ مرد پاسخ داد: من اینجا هستم. فرمود: این دویست دینار را بگیر و توشه راه و هزینه خود بساز و به آن تبرک جو و آنها را از جانب من صدقه مده. برو تا من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینی. آنگاه مرد از حجره خارج شد.
سلیمان گفت: جانم فدایتان! شما که لطف و بخشش بسیار کردید. پس چرا چهره از او پنهان نمودید؟ فرمود: بیم آن داشتم که ذلت درخواست را در چهره آن مرد ببینم؛ چون نیاز او را برآورده کردم. مگر نشنیده‏ای حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله را که فرمود:
المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة، المذیع بالسیئة مخذول و المستتر بها مغفور له.
کسی که در پنهان نیکی کند معادل هفتاد حج ثواب دارد. کسی که بدی را آشکارا کند، رسواست و کسی که آن را بپوشاند آمرزیده است.
آیا این شعر گذشتگان را نشنیده‏ای:
متی آته یوماً لاطلب حاجة رجعت الی اهلی و وجهی بمائه
هر روز که نزد او رفتم و از او حاجتی خواستم، بی‏آنکه آبرویم رود به سوی خاندانم بازگشتم.(376)