کافی است بدانیم حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را به صاحب وقار و سکینه نامیده بودند. افزون بر آن روایت شده که آن حضرت باوقارترین شخص در مجلس بوده است. هیچ رفتار بدی از ایشان سر نمیزد. چشمانش همیشه رو به پایین بود. بیشتر به زمین نظر میافکند تا به آسمان. عفیفترین مردم بود. بیش از همه یارانش را گرامی میداشت؛ هرگز پاهای خویش را در حضور آنان دراز نمیکرد. هر گاه مکان نشستن کم بود بر دیگران توسعه میداد. هرگز زانوهای آن حضرت از زانوهای همنشینش جلوتر نبود.
سکوت بسیاری داشت و در غیر ضرورت سخن نمیگفت. از کسی که سخن نازیبا میگفت اعراض میکرد.
خندهاش تبسم و کلامش قاطع بود. خنده یاران در حضور ایشان - به احترام و پیروی آن حضرت - تبسم بود. مجلس حضرتش مجلس بردباری و حیا و خیر و امانتداری بود. در آنجا با صدای بلند سخن گفته نمیشد و حرمت کسی از بین نمیرفت. اگر آغاز سخن مینمود همگی حاضران سکوت اختیار کرده سراپا گوش میشدند. اگر در مجلسی وارد میشد در جایی مینشست که آخرین شخص نشسته بود و مردم را نیز به چنین کاری دستور میداد.(372)
میفرمود:
حق مجلسها را ادا کنید. پرسیدند: حق آنها چیست؟ فرمود: دیدگان خود را بپوشانید و سلام را پاسخ بدهید و نابینا را هدایت کنید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید.(373)
و میفرمود:
اگر کسی از شما از مجلسی خارج شد و مجدداً به آنجا بازگشت، برای جای خود حق اولویت دارد.(374)
هرگز جز با نام خدا نمینشست و برنمیخاست. اگر کسی نزد آن حضرت مینشست پیامبر هرگز از جای برنمیخاست تا اینکه آن شخص از جای برخیزد؛ مگر اینکه کاری فوری داشته باشد. در آن صورت از شخص حاضر اجازه میگرفت.
اهل بیت حضرتش - که از نور هدایت ایشان برخوردار بودند - نیز چنین بودند. الیسع بن حمزه روایت میکند:
در حضور امام رضا علیه السلام بودم و با حضرتش گفتگو میکردم. جمع کثیری نیز در آنجا حاضر بودند و از آن حضرت درباره حلال و حرام پرسش مینمودند. ناگهان مرد گندمگون بلند قدی وارد شد و گفت: سلام بر تو ای فرزند رسول خدا! مردی از دوستداران شما و دوستداران پدران و نیاکان شما علیهم السلام هستم. از حج باز میگردم و سرمایه خود را از دست دادهام. چیزی همراه ندارم تا بتوانم خود را به مقصد برسانم. اگر کمک فرمایی تا به مقصد برسم بر من منت گزاردهای. چون به دیار خویش برسم، مبلغی را که دادهای صدقه میدهم زیرا مستحق صدقه نیستم. حضرت فرمود: بنشین؛ خدای تو را بیامرزد. و همچنان به سخن با مردم پرداخت تا اینکه همگی مرخص شدند.
سلیمان جعفری و خیثمه و من در خدمت آن حضرت باقی مانده بودیم. امام علیه السلام فرمود: اجازه میدهید به حجره بروم؟ سلیمان به حضرتش گفت: خداوند امر شما را پیش دارد.(375) حضرت از جای برخاست و به حجره رفت. لحظاتی بماند و سپس بیرون آمد و در را بست و دست خویش را از بالای در بیرون نموده گفت: کجاست آن مرد خراسانی؟ مرد پاسخ داد: من اینجا هستم. فرمود: این دویست دینار را بگیر و توشه راه و هزینه خود بساز و به آن تبرک جو و آنها را از جانب من صدقه مده. برو تا من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینی. آنگاه مرد از حجره خارج شد.
سلیمان گفت: جانم فدایتان! شما که لطف و بخشش بسیار کردید. پس چرا چهره از او پنهان نمودید؟ فرمود: بیم آن داشتم که ذلت درخواست را در چهره آن مرد ببینم؛ چون نیاز او را برآورده کردم. مگر نشنیدهای حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله را که فرمود:
المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة، المذیع بالسیئة مخذول و المستتر بها مغفور له.
کسی که در پنهان نیکی کند معادل هفتاد حج ثواب دارد. کسی که بدی را آشکارا کند، رسواست و کسی که آن را بپوشاند آمرزیده است.
آیا این شعر گذشتگان را نشنیدهای:
متی آته یوماً لاطلب حاجة رجعت الی اهلی و وجهی بمائه
هر روز که نزد او رفتم و از او حاجتی خواستم، بیآنکه آبرویم رود به سوی خاندانم بازگشتم.(376)