تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

1/2 - ابوسفیان(128) بن الحارث بن عبدالمطلب‏

پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و برادر رضاعی ایشان بود - حلیمه سعدیه هر دو را مدتی شیر داده بود - او با پیامبر خدا صلی الله علیه وآله همسال بود و پیش از بعثت بسیار با ایشان انس و الفت داشت. وی پس از بعثت به دشمنی پرداخت و آن حضرت و یارانش را هجو نمود. او شاعر بود. به روایت طبرسی رحمه الله در کتاب مجمع البیان، وی و فرزندش جعفر در سال فتح مکه اسلام آوردند. او روایت کرده است:
ابوسفیان بن الحارث و عبدالله بن امیة بن مغیره در سال فتح مکه در نیق العقاب - مکانی بین مکه و مدینه - به رسول خدا صلی الله علیه و آله برخورده ملاقات با حضرتش را درخواست کردند؛ اجازه نفرمودند. ام سلمه میانجی شد و گفت: ای رسول خدا، پسر عمویت! پسر عمه و برادر همسرت! فرمود: مرا به آنها نیازی نیست. پسر عمویم که همان است که به من بی‏حرمتی کرد و اما پسر عمه و برادر همسرم همان کسی است که در مکه آن سخنان را به من گفت. وقتی خبر به آنان رسید، ابوسفیان - که به همراه یکی از فرزندانش بود - گفت: به خدا سوگند که باید اجازه دهد و در غیر این صورت دست فرزندم را خواهم گرفت و به راه ادامه خواهیم داد تا از گرسنگی و تشنگی هلاک شویم. چون این خبر به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید به حال آنها ترحم کرد و به آنان اجازه دیدار داد. بر آن حضرت وارد شدند و در همانجا اسلام آوردند.(129)
منظور ام سلمه از این سخنش به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: پسر عمه و برادر همسرت، عبدالله بن امیه بود. وی برادر پدری ام سلمه و فرزند عاتکه دختر عبدالمطلب بود. سخنی که در مکه به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت همان است که خداوند به نقل از او در قرآن آورده است:
... لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعاً...(130)
(.. به تو ایمان نمی‏آوریم مگر آنکه از زمین برای ما چشمه‏ای روان کنی...)
که بعداً به آن اشاره خواهد شد.
ابن عبدالبر گوید:
ابوسفیان بن الحارث بن عبدالمطلب پسر عموی پیامبر خدا از شاعران و سرایندگان خوش سخن بود و قبلاً ایشان را هجو کرده بود. حسان بن ثابت در شعری به او پاسخ داد که آغازش چنین است:
الا ابلغ اباسفیان... الخ‏
آنگاه اسلام آورد و اسلامش نیکو شد. گفته شده از خجالت هرگز سر خویش را در برابر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بالا نبرد. تا اینکه روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: از روبرو خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برو و آنچه برادران یوسف به او گفتند بگوی:
... تالله لقد آثرک الله علینا و ان کنا لخاطئین(131)
(... به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما مقدم داشته و ما خطاکار بودیم.)
زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رضایت نخواهد داد که یوسف از او وفادارتر باشد. ابوسفیان این کار را کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
... لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین(132)
(... امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند شما را می‏بخشد و او مهربانترین مهربانان است.)
آنگاه ابیاتی از ابوسفیان بن الحارث در مقام پوزش و عذرخواهی نقل کرده می‏گوید:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را دوست می‏داشت و بهشت رفتنش را گواهی داد.(133)
ابوسفیان گوید: با حضرتش بیرون رفتم و در فتح مکه و در جنگ حنین شرکت کردم. زمانی که در حنین با دشمن روبرو شدیم از اسب پیاده شده شمشیر خویش را از نیام کشیدم. خداوند می‏داند که آرزو می‏کردم تا بمیرم و رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده بماند. ایشان در من می‏نگریست. عباس به حضرتش گفت: ای پیامبر خدا، برادر و پسر عمویت! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند تمام دشمنیهایش را - که در حق من کرده بود - بخشوده.(134)
در کتاب ذخائر العقبی(135) آمده است:
ابوسفیان (بن حارث بن عبدالمطلب، در جنگ حنین) از جمله کسانی بود که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله ایستادگی کرد و نگریخت. افسار شتر حضرت را در دست داشت و رها نکرد تا اینکه مردم بازگشتند. او شباهت زیادی با پیامبر صلی الله علیه و آله داشت. گویند کسانی که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شباهت داشتند هفت نفر بودند: امام حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام، جعفر بن ابی طالب علیه السلام، قثم ابن عباس، ابوسفیان بن الحارث، سایب بن عبید بن عبد نوفل بن هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف(136)، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن نوفل بن الحارث.(137)
ابوسفیان بن الحارث در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال بیست هجری در مدینه درگذشت. عمر بر جنازه او نماز گزارد و در بقیع به خاک سپرده شد. و گفته‏اند که: در خانه عقیل بن ابی طالب به خاک سپرده شد. گور خویش را سه روز پیش از مرگش به دست خود حفر کرد.(138) علت مرگ او آن بود که در سرش غده‏ای بود و سرتراش آن را برید. در نتیجه بیمار شد و در همان بیماری پس از بازگشت از مکه درگذشت. او که خدایش بیامرزاد از دانشمندان صحابه بود. سه پسر و یک دختر داشت: (نخستین) عبدالله بن ابی سفیان، که پیامبر را درک کرده از حضرتش روایت نموده است. او پس از فتح مکه ایمان آورد. (دیگری) جعفر بن ابی سفیان، که در حنین با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شرکت کرد و همراه پدرش همیشه در کنار ایشان بود و در زمان خلافت معاویه درگذشت. (سومی) ابوالهیاج بن ابی سفیان بود. (دخترش) عاتکه، همسر معتب بن ابی لهب شد و برای او فرزند به دنیا آورد.(139)