پیامبر صلی الله علیه و آله در نه سالگی با عموی خود ابوطالب به شام رفت. (عمر حضرتش را سیزده ساله گفتهاند). وقتی کاروان به بصری در سرزمین شام رسید، راهبی به نام بحیرا در آنجا در صومعهای که داشت زندگی میکرد. او زمانی که آیات و نشانههایی - از جمله سایه افکندن ابر بر سر ایشان، آویزان شدن شاخههای درختی که در زیر آن استراحت کرده بودند به علامت احترام به پیامبر خدا - در آن حضرت دید، غذای فراوانی برای آنان تهیه کرد و از صومعه خویش به نزد آنها آمد. از نزدیک به شدت مراقب رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. پرسشهای گوناگونی از احوال حضرتش، در بیداری و خواب پرسید و همه پاسخها را با صفاتی که از پیامبر نزد خود داشت مطابق دید. سپس به مهر نبوت در میان دو شانه حضرتش نظر افکند و به عموی آن حضرت روی کرده گفت: این پسر چه نسبتی با شما دارد؟ ابوطالب گفت: پسر من است. بحیرا گفت: نباید پدر او زنده باشد. ابوطالب گفت: آری، او برادر زاده من است. پدرش - زمانی که مادرش بدو باردار بود - وفات یافت. گفت: راست گفتی. او را به دیار خود بازگردان و از او در برابر یهودیان مراقبت نما؛ به خدا سوگند اگر او را ببینند و آنچه را که من از او شناختم بشناسند به او آسیب خواهند رساند؛ زیرا او را شأن و مقامی بزرگ خواهد بود. ابوطالب با شتاب آن حضرت را پس از انجام کارهای تجاری خویش در شام به مکه بازگردانید.(235)