آنگاه که قوم رفتند، عباس و فضل بن عباس و علی بن ابیطالب علیه السلام و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی ماندند. عباس گفت: ای رسول خدا! اگر پس از شما این امر در میان ما باقی خواهد ماند به ما مژده ده و اگر میدانی که مغلوب خواهیم شد، رعایت ما را سفارش فرما. حضرتش فرمود: شما پس از من مستضعف خواهید بود. آنگاه ساکت شد. پس همگی در حالی که میگریستند و از بهبود رسول خدا صلی الله علیه و آله ناامید بودند، برخاستند.
آنگاه که بیرون رفتند، فرمود: برادرم و عمویم را بازگردانید. دنبال آنان رفتند. پس از اینکه نشستند فرمود: ای عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله! آیا وصیتم را میپذیری و کارهایم را انجام میدهی و دین مرا ادا میکنی؟ عباس گفت: ای پیامبر خدا عمویت پیرمردی است که فرزندان زیادی دارد و تو در کرم و سخاوت همتای نسیمی. پیمانهایی بر عهدهداری که عمویت قادر به انجام آن نیست. سپس روی به علی بن ابیطالب علیه السلام نمود و فرمود: برادرم! آیا وصیتم را میپذیری و وعدههایم را انجام میدهی و سرپرستی خانوادهام را پس از من به عهده میگیری؟.(565)
راوی گوید:
بغض گلوی علی علیه السلام را گرفت و نتوانست به آن حضرت پاسخ بدهد. سر رسول خدا صلی الله علیه و آله که در دامانش بود به این طرف و آن طرف حرکت میکرد. سپس سخن را تکرار فرمود. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: آری؛ پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا.(566)
آنگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نزدیک شو. نزدیک شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله آن حضرت را در آغوش گرفت و انگشتر خویش را به دست او کرد. سپس شمشیر و زره و سپر خود را خواست و آنها را بدو داد. همچنین امر فرمود: شالی را که در زمان جنگ به کمر میبست حاضر کنند و آن را نیز بدان حضرت داد و فرمود: با نام خدا به خانهات رو.(567)
در روایت علل الشرایع و امالی شیخ آمده که این کار در حضور جمعی از مهاجران و انصار انجام گرفت.(568)
سپس به بلال فرمود: استر رسول خدا صلی الله علیه و آله را با زین و افسارش بیاور. بلال آنها را آورد. آنگاه فرمود: علی جان، برخیز و در حضور مهاجرین و انصار آن را بگیر تا پس از من کسی نسبت به آن با تو مخالفت نکند. راوی گوید: آن حضرت برخاست و آن را به منزل خود برد و در آنجا گذاشت و سپس بازگشت.
آنگاه فرمود: یا علی، مرا بنشان. امیرالمؤمنین علیه السلام گوید: ایشان را نشاندم و بر سینهام تکیه دادم. دیدم گویی سر آن حضرت از شدت ضعف سنگین شده است. در آن حال میفرمود: تمام خویشانم از دور و نزدیک گوش کنند:
ان اخی و وصیی و وزیری و خلیفتی فی اهلی علی بن ابی طالب یقضی دینی و ینجز موعدی. یا بنی هاشم، یا بنی عبدالمطلب، لا تبغضوا علیاً و لا تخالفوا عن امره فتضلوا، و لا تحسدوه و ترغبوا عنه فتکفروا.
برادر و جانشین و وزیر و خلیفه من در خانوادهام علی بن ابی طالب است؛ وامهای مرا میپردازد و وعدههایم را انجام میدهد. ای بنی هاشم، ای بنی عبدالمطلب، علی را خشمگین نکنید و از فرمان او سر نپیچید که گمراه میشوید. بدو حسد نبرید و از او دوری نجویید که کافر میگردید.
سپس فرمود: علی جان، مرا بخوابان. (مولا علیه السلام گوید:)
آن حضرت را خواباندم.(569)
در روایت شیخ و دیگران آمده است که:
آن حضرت به بلال فرمود: بلال، دو فرزندم حسن و حسین را بیاور. بلال رفت و آن دو را آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را به سینه خود چسبانید و بوسید. امیرالمؤمنین علیه السلام گوید: گمان کردم که حضرتش را ناراحت کردهاند؛ بنابراین سعی کردم که آنها را از پیامبر دور کنم. فرمود: یا علی، بگذار آنان را ببویم و آنان مرا ببویند. آنها از من توشه برگیرند و من از آنان. پس از من گرفتار مشکل بزرگی خواهند شد؛ خداوند لعنت کند کسی را که بیازاردشان. خدواندا، من آنان را به تو و به مؤمنان شایسته(570) میسپارم.(571)
در روایت کشف الغمه از ام سلمه روایت شده که گفت:
از رسول خدا صلی الله علیه و آله - در حالی که حجره از یارانش پر بود - شنیدم که میفرمود:
ایها الناس! یوشک ان اقبض سریعا فینطلق بی و قد قدمت الیکم القول معذرة الیکم، الا انی مخلف فیکم کتاب الله ربی و عترتی اهل بیتی.
ای مردم! بزودی از این دنیا خواهم رفت و مرا (به سرای دیگر) خواهند برد. سخن میگویم تا عذری نداشته باشید. آگاه باشید که در میان شما کتاب خدایم و اهل بیتم را باقی میگذارم.
آنگاه دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و بالا برد و فرمود:
هذا علی مع القران و القران مع علی؛ خلیفتان نصیران؛ لا یفترقا حتی یردا علی الحوض فأسألهما ماذا خلفت فیهما.
این علی با قرآن است و قرآن با اوست؛ دو خلیفه و دو یار همدیگرند که از هم جدا نشوند تا اینکه در کنار حوض به من بازگردند. آنگاه از آن دو سوال میکنم که پس از من چگونه با آنان رفتار گردیده است.(572)