]
چهارم - شیخ کلینی و شیخ مفید و دیگران از ابراهیم بن محمّد طاهری روایت کردهاند که خراجی یعنی قرحه و جراحتی در بدن متوکل به هم رسید که مشرف بر هلاک گردید و کسی جرأت نمیکرد که نیشتری به آن برساند پس مادر متوکل نذر کرد که اگر عافیت یابد مال جلیلی برای حضرت امام علی نقی علیه السلام بفرستد، پس فتح بن خاقان به متوکل گفت که اگر میخواهی [کسی] نزد حضرت امام علی نقی علیه السلام بفرستیم شاید دوایی برای این مرض بفرماید، گفت: بفرستید. چون به خدمت آن حضرت رفتند و حال او را غرض کردند فرمود که پشکل گوسفند را که در زیر پای گوسفند مالیده شده در گلاب بخیسانند و بر آن خراج بندند که نافع استا ان شاء اللَّه تعالی. چون آن خبر را آوردند جمعی از اتباع خلیفه که حاضر بودند خندیدند و استهزاء کردند. فتح بن خاقان گفت میدانم که حرف آن حضرت بی اصل نیست و آنچه فرموده ناست به عمل آورید ضرری نخواهد داشت، چون دوا را بر آن موضع بستند در ساعت منفجر شد و متوکل از درد و الم راحت یافت و مادرش مسرور شده پس ده هزار دینار در کیسه کرده سر کیسه را مهر کرد و برای آن جناب فرستاد. چون متوکل از آن مرض شفا یافت مردی که او را بطحایی میگفتند نزد متوکل بود بد آن حضرت را بسیار گفت، و گفت اسلحه و اموال بسیار جمع کرده است و داعیه خروج دارد، پس شبی متوکل، سعید حاجب را طلبید و گفت: بیخبر به خانه امام علی نقی علیه السلام برو و هرچه در آنجا از اسلحه و اموال که بیابی برای من بیاور.
سعید گفت: در میان شب نردبانی برداشتم و به خانه آن حضرت رفتم و نردبان را بر دیوار خانه گذاشتم چون خواستم به زیر روم به واسطه تاریکی راه را گم کردم و حیران شدم ناگاه حضرت از اندرون خانه مرا ندا کرد که ای سعید! باش تا شمع از برای تو بیاورند. چون شمع آوردند به زیر رفتم دیدم که حضرت جبهای از پشم پوشیده و عمامهای از پشم به سر بسته و سجاده خود را بر روی حصیری گسترده و بر بالای سجاده رو به قبله نشسته است پس فرمود که برو و در این خانهها بگرد و تفتیش کن من رفتم و جمیع حجرههای خانه را تفتیش کردم در آنها هیچ نیافتم مگر یک بدره که بر سرش مهر مادر متوکل بود و یک کیسه سر به مهری دیگر پس فرمود که مصلای مرا بردار چون برداشتم در زیر مصلا شمشیری یافتم که غلاف چوبی داشت و بر روی آن غلاف هیچ نگرفته بودند آن شمشیر را با دو بدره زر برداشتم و نزد متوکل رفتم، چون مهر مادر خود را بر آن دید او را طلبید و از حقیقت حال سؤال کرد مادرش گفت: من برای او فرستادهام و هنوز مهرش را برنداشته است چون کیسه دیگر را گشود چهارصد دینار در آن بدره بود. پس متوکل یک بدره دیگر به آن ضم کرد و گفت: ای سعید! این بدرهها را با آن کیسه و شمشیر برای او ببر و عذرخواهی از او بکن. چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم: ای سید من! از تقصیر من بگذر که بی ادبی کردم و بیرخصت به خانه تو در آمدم چون از خلیفه مأمور بودم معذورم، حضرت فرمود:
وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ؛(1176)
یعنی به زودی خواهند دانست آنها که ستم میکنند که بازگشت آنها به سوی کجا است.(1177)
[