]
اول - ابوجعفر احمد بن محمّد بن ابی نصر معروف به بزنطی کوفی ثقه جلیلالقدر:
در مجالس المؤمنین است که در خلاصه مذکور است که او به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسیار داشت و اختصاص تمام به حضرت امام محمّد جواد علیه السلام داشت و اجماع نمودهاند اصحاب بر تصریح هرچه او روایت نموده باشد و اقرار به فقه و اجتهاد او کردهاند در سال دویست و بیست و یک بعد از وفات حسن بن علی بن فضال به هشت ماه وفات یافت.(1090)
و در مختار کشی از احمد منقول است که گفت: روزی به اتفاق صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و عبداللَّه بن المغیره یا عبداللَّه بن جندب نزد حضرت امام رضا علیه السلام رفتیم و چون ساعتی نشستیم برخاستیم پس آن حضرت از آن میان مرا فرمودند که ای احمد تو بنشین پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نیز از آن حضرت سؤالها مینمودم و جواب میشنیدم تا بیشتر شب گذشت و چون خواستم که به منزل خود روم مرا فرمودند که میروی یا همینجا خواب میکنی؟ گفتم: جان من فدای تو باد! اگر فرمایی که بروم میروم و اگر میفرمایی که باش در خدمت میباشم. پس فرمودند که اینجا خواب کن که دیر وقت شد و مردم درهای خانه بستهاند و به خواب رفتهاند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شریف رفتند و چون مرا گمان شد که آن حضرت به حرم درآمدند به سجده افتادم و در آن سجده گفتم حمد مر خدای را که حجت خود و وارث علوم انبیاء را از جمیع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنایت درآورد، و هنوز من در سجده بودم که آن حضرت آمدند و به پای مبارک خود مرا متنبه ساختند، پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته مالیدند و فرمودند که ای احمد بدان که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عیادت صعصعة بن صوحان رفت و چون از بالین او برخاست به او گفت که ای صعصعه! زنهار که افتخار نکنی بر برادران خود به عیادتی که من تو را نمودهام و از خدای بر حذر باش. این سخن به من گفتند و به حرم شریف مراجعت نمودند.(1091)
و ایضاً از او روایت نموده که گفت: وقتی که حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را به گفته مأمون از مدینه میآوردند او را به جانب بصره بردند و به کوفه در نیاوردند و من در آن وقت به قادسیه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا سوره لم یکن دیدم که اطول و اکثر بود از آنچه در میان مردم است و از آنجا چند آیه حفظ کردم تا آنکه مسافر مولای آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در مندیلی نهاد و آن را مهر کرد پس آنچه از آن مصحف حفظ کرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد کردم که مرا یک کلمه از آن به یاد آید میسر نشد.(1092)
[