تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل ششم: در تاریخ وفات حضرت صادق علیه السلام و ذکر سبب وفات‏

وفات کرد حضرت صادق علیه السلام در ماه شوال سنه یک صد و چهل و هشت به سبب انگور زهرآلود که منصور به آن حضرت خورانیده بود. و در وقت شهادت از سن مبارکش شصت و پنج سال گذشته بود و در کتب معتبره معین نکرده‏اند که کدام روز از شوال بوده، بلی صاحب جَنّات الخُلُود که متتبع ماهری است بیست و پنجم آن ماه گفته (423)، و به قولی دوشنبه نیمه رجب بوده و نقل شده از مشکاةالأنوار که داخل شد بر آن حضرت بعض اصحابش در مرض وفاتش دید آن حضرت را چندان لاغر و باریک شده که گویا هیچ از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش پس آن مرد به گریه درآمد. حضرت فرمود: برای چه گریه می‏کنی؟ گفت: گریه نکنم با آنکه شما را به این حال می‏بینم؟ فرمود: چنین مکن، همانا مؤمن چنان است که هرچه عارض او شود خیر او است و اگر بریده شود اعضای او برای او خیر است و اگر مالک شود مشرق و مغرب را برای او خیر است.(424)
و روایت کرده شیخ طوسی از سالمه کنیز حضرت صادق علیه السلام که گفت: بودم نزد حضرت صادق علیه السلام در وقت احتضار که حال اغماء پیدا کرد، چون به حال خود آمد فرمود: بدهید به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب که افطس باشد هفتاد اشرفی (425) و بدهید به فلان و فلان، فلان مقدار، من گفتم: عطا می‏کنی به مردی که حمله کرد بر تو با کارد و می‏خواست تو را بکشد؟ فرمود: می‏خواهی من از آن کسان نباشم که خدا مدح کرده ایشان را به صله کردن رحم و در وصف ایشان فرموده:
وَالذّینَ یَصِلُونَ ما اَمَرَاللَّهُ بِهِ اَنْ یوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونْ سُوءَ الْحِسابِ.(426)
سپس فرمود: ای سالمه! به درستی که حق تعالی خلق کرد بهشت را و خوشبو گرانید آن را و بوی آن تا دو هزار سال می‏رسد و نمی‏شنود بوی آن را عاق والدّین و قطع کننده رحم.(427)
شیخ کلینی از امام موسی علیه السلام روایت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خود را کفن کردم در دو جامه سفید مصری که در آنها احرام می‏بست و در پیراهنی که می‏پوشید و در عمامه‏ای که از امام زین‏العابدین علیه السلام به او رسیده بود و در برد یممنی که به چهل دینار طلا خریده بود و اگر امروز می‏بود به چهارصد دینار می‏ارزید. (428) ایضاً روایت کرده است که بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام حضرت امام موسی علیه السلام می‏فرمود که هر شب چراغ برافروزد در حجره‏ای که آن حضرت در آن حجره وفات یافته بود.(429)
و روایت کرده است شیخ صدوق از ابوبصیر گفت: مشرف شدم خدمت امّ حمیده امّ ولد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام برای تعزیت حضرت صادق علیه السلام پس آن مخدره گریست و من نیز به جهت گریه او گریستم، پس از آن فرمود: ای ابومحمّد! اگر می‏دیدی حضرت صادق علیه السلام را در وقت موت همانا امر عجیبی مشاهده می‏کردی، چشمهای خود را گشود و گفت: جمع کنید به نزد من هر کسی که مابین من و او قرابت و خویشی است پس ما نگذاشتیم احدی را از خویشان او مگر آنکه به نزد او آودیم؛ پس آن جناب نظری افکند به سوی ایشان و فرمود: اِنَّ شَفاعَتَناَ لاتَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوة؛ همانا شفاعت ما نخواهد رسید به کسی که استخفاف کند به نماز(430)، یعنی نماز را خوار و سبک شمرد و اعتنا و اهتمام به آن نداشته باشد.
و روایت شده از عیسی بن داب که چون جنازه نازنین حضرت صادق علیه السلام را روی سریری نهادند و حمل کردند به سوی بقیع برای دفن، ابوهریره عجلی که از شعرای مجاهرین اهل بیت شمرده می‏گشت این اشعار بگفت:
اَقوُلُ وَ قَدْ راحُوا بِهِ یَحْمِلُونَهُ - عَلی‏ کاهِلٍ مِنْ حامِلَیْهِ وَ عاتِقٍ‏
اَتَدْرُونَ ماذا تَحْمِلُونَ اِلَی الثَّری‏ - ثَبیراً ثَوی‏ مِنْ رَأْسِ عَلیاء شاهِقٍ‏
غَداةَ حَثَی الحاثُونَ فَوْقَ ضَریحِهِ - تُراباً وَ اَوْلی‏ کانَ فَوْقَ الْمَفارِقِ(431)
مسعودی گفته که دفن کردند آن حضرت را در بقیع نزد پدر و جدش و سن آن حضرت شصت و پنج سال بود.(432) و گفته شده که آن حضرت را زهر دادند و در قبور ایشان در آن موضع از بقیع سنگ مرمری است که بر آن نوشته‏اند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ: اَلْحَمْدُللَّهِ مُبیدَ الاُمَمِ وَ مُحْیِیِ الرِّمَمِ هذا قَبْرُ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلِی اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَ قَبْرُ الْحَسَنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ وَ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ اَبِی طالِبٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِلیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، انتهی‏ وَ اَقُولُ - صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَجمعینَ - و روایت شده که شخصی ابوجعفر نام وافد اهل خراسان بود و جماعتی از اهل خراسان نزد او جمع شدند و از او درخواست کردند که اموالی و متاعی بود که باید به حضرت صادق علیه السلام برسد آنها را با خود حمل کند و برای آن حضرت ببرد با مسائلی که بعضی استفتاء بود و پاره‏ای در مشاوره. ابوجعفر آن اموال و سؤالات را با خود حمل کرده و حرکت کرد چون وارد کوفه گشت منزل کرد و به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام رفت، دید در ناحیه قبر، شیخی نشسته و جماعتی دور او حلقه زده‏اند. همین که از زیارت خود فارغ شد به قصد ایشان رفت دید که ایشان فقهاء شیعه می‏باشند و از آن شیخ استماع فقه می‏کنند از آن جماعت پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: ابوحمزء ثمالی است. گفت من نزد آنها نشستم.
مؤلف گوید: که قبر امیرالمؤمنین علیه السلام از زمان وفاتش تا زمان حضرت صادق علیه السلام پنهان و مخفی بود و کسی مطلع بر آن نبود جز اولاد و اهل بیت آن حضرت و حضرت امام زین‏العابدین و امام محمدباقر علیهم السلام مکرر به زیارتش می‏رفتند و بسیار بود که با آنها صاحب روحی نبود مگر شتر ایشان و لکن در زمان حضرت صادق علیه السلام شیعیان قبر آن حضرت را شناختند و به زیارتش مشرف می‏گشتند و سببش آن بود که حضرت صادق علیه السلام در ایامی که در حیره بود مکرر به زیارت آن قبر شریف می‏رفت و غالباً بعضی از مخصوصان اصحاب خود را همراه می‏برد و مدفن امیرالمؤمنین علیه السلام را به ایشان می‏نمود و این بود تا ایام هارون رشید که یک باره قبر مبارک ظاهر شد و مزار قاصی و دانی گشت. و اما ابوحمزه ثمالی، پس او در خدمت امام زین‏العابدین علیه السلام به زیارت آن قبر شریف مشرف گشته بود چنانچه در فصل هشتم بیاید ذکرش.
بالجمله؛ آن مرد خراسانی می‏گوید در این بین که ما نشسته بودیم مردی اعرابی وارد شد و گفت: جِئْتُ مِنَ الْمَدیْنَةِ وَ قَدْ ماتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام؛ یعنی من از مدینه می‏آیم و جعفر بن محمّد علیه السلام وفات کرد! ابوحمزه از شنیدن این خبر وحشت اثر نعره زد و دو دست خود را بر زمین زد، آن وقت سؤال کرد از آن اعرابی که آیا شنیدی که کی را وصی خویش کرد؟ گفت: وصی خود را قرار داد، پسرش عبداللَّه و پسر دیگرش موسی علیه السلام، و منصور خلیفه را، ابوحمزه گفت: حمد خدا را که ما را هدایت کرد و نگذاشت که گمراه شویم! دَلَّ عَلَی الصَّغیرِ وَ بَیَّنَ عَلَی الْکَبیرِ وَ سَتَرَ الاَمْرَ الْعَظیمَ، پس ابوحمزه رفت نزد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام و مشغول نماز شد ما نیز مشغول به نماز شدیم، پس من رفتم نزد او و گفتم: تفسیر کن برای من این چند کلمه که گفتی. پس ابوحمزه تفسیر کرد کلام خود را به چیزی که حاصلش این است که وصیت منصور ظاهر است که برای تقیه است که وصی او را به قتل نرساند و فرزند کوچک که امام موسی است با فرزند بزرگتر که عبداللَّه است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبداللَّه قابل امامت نیست؛ زیرا که اگر فرزند بزرگ علتی در بدن و دین نداشته باشد می‏باید که او امام باشد. و عبداللَّه در بدن فیل پا بود و دینش ناقص بود و جاهل بود به احکام شریعت، اگر او علتی نمی‏داشت به او اکتفا می‏کرد، پس از آنجا دانستم که امام موسی علیه السلام است و ذکر آنها برای مصلحت است.(433)
شیخ کلینی و شیخ طوسی و ابن شهرآشوب روایت کرده‏اند از ابوایوب جوزی که گفت: شبی ابوجعفر دوانیقی در میان شب فرستاد و مرا طلبید، چون رفتم دیدم که بر کرسی نشسته و شمعی در پیش او نهاده‏اند و نامه در دست دارد و می‏خواند، چون سلام کردم نامه را پیش من انداخت و گریست و گفت: این نامه محمّد بن سلیمان است و خبر وفات امام جعفر صادق علیه السلام را نوشته است؛ سپس سه نوبت گفت اِنّا للَّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ و گفت مثل جعفر کجا به هم می‏رسد، پس گفت: بنویس که اگر یک کس را بخصوص وصیت کرده است او را بطلب و گردن بزن. بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنج نفر را وصی کرده است خلیفه و محمّد بن سلیمان والی مدینه و دو پسر خود عبداللَّه و موسی و حمیده مادر موسی را. چون نامه را منصور خواند گفت: اینها را نمی‏توان کشت!(434)
علامه مجلسی رحمه اللَّه فرموده که حضرت به علم امامت می‏دانست که منصور چنین اراده خواهد کرد آن جماعت را حسب ظاهر در وصیت شریک کرده بود، اول نامه او را نوشته بود و در باطن امام موسی علیه السلام مخصوص بود به وصیت، و از این وصیت نیز اهل علم می‏دانستند که وصایت و امامت مخصوص آن حضرت است چنانچه از روایت ابوحمزه که گذشت معلوم گشت.(435)