شیخ کلینی رحمه اللَّه روایت کرده که مردی آمد خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: یابن رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم! دیدم در خواب که گویا بیرون شدم از شهر کوفه رفتم در موضعی که میشناسم آنجا را دیدم گویا شیخی از خشت یا مردی تراشیده از چوب را که سوار است بر اسبی از چوب میدرخشاند شمشیر خود را و من مشاهده میکنم آن را در حالی که ترسان و مرعوبم. حضرت فرمود: تو مردی هستی که اراده کردهای هلاک کردن مردی را در معیشتش، یعنی میخواهی آن چیزی که اسباب زندگی و ماده حیات او است از او بگیری، پس بترس از خداوندی که تو را خلق کرده و میمیراند تو را، آن مرد گفت: شهادت میدهم که علم به تو عطا شده و بیرون آوردهای آن را از معدنش، خبر بدهم تو را یابن رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم از آن چیزی که برایم بیان کردی، همانا مردی از همسایگان من آمد به نزد من و بر من عرضه کرد ملک خود را که من بخرم از او، پس من قصد کردم که آن را مالک شوم به قیمت بسیار کم چون دانستم که طالبی غیر از من ندارد. حضرت فرمود: آن مرد دوست میدارد ما را و از دشمنان ما بیزاری میجوید؟ عرض کرد: آری، یابن رسول اللَّه! او مردی است بصیرتش نیکو و دینش مستحکم است و من توبه میکنم به سوی خدای تعالی و به سوی تو از آنچه که قصد کرده بودم و نیت نموده بودم، آنگاه گفت: خبر بده مرا یابن رسول اللَّه که اگر این مرد ناصبی بود حلال بود بر من اغتیال او، یعنی این کار را با او بکنم؟ حضرت فرمود: ادا کن امانت را به کسی که تو را امین دانست و از تو خواست نصیحت را اگرچه قاتل امام حسین علیه السلام باشد.(414)