تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل چهارم: در ذکر چند کلمه موجزه منقوله از حضرت هادی علیه السلام‏

اول - قال علیه السلام: من رضی عن نفسه کثر الساخطون علیه؛ (1152) هر که راضی و خشنود شد از خود و پسندید خود را، بسیار شود خشمناکان بر او.
فقیر گوید: مناسب است در اینجا نقل این سه شعر از سعدی:
به چشم کسان در نیاید کسی - که از خود بزرگی نماید بسی‏
مگو تا بگویند شکرت هزار - چه خود گفتی از کس توقع مدار
بزرگان نکرده‏اند در خود نگاه - خدابینی از خویشتن‏بین مخواه‏
دوم - قالَ علیه السلام: اَلْمُصیبَة لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثنِتانِ.(1153)
فرمود: مصیبت شخص صبر کننده یکی است و برای جزع کننده دوتا است.
فقیر گوید: ظاهراً دوتا بودن مصیبت جزع کننده، یکی مصیبت وارده بر او است و دیگر مصیبت نابود شدن اجر او است. به جهت جزع و بی تابی او؛ چنانکه در بعض روایات است: فَاِنَّ الْمصابَ مَنْ حُرِمَ الثَّواب؛ یعنی مصیبت‏زده کسی است که از ثواب بی‏بهره ماند. و حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم در کاغذی که برای معاذ نوشته در تعزیت او به موت فرزندش، فرموده:
وَ قَدْ کانَ اِبْنُکَ مِنْ مُواهِبِ اللَّهِ الْهَنیئَةِ وَ عَواریةِ الْمُسْتَوْدَعَةِ مَتَّعَکَ اللَّهُ بِهِ فی غِبْطَةٍ وَ سُرُورٍ وَ قَبَضَُه مِنْکَ بِاَجْرٍ کَثیٍر الصَّلوةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْهُدی‏ اِنْ صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ فَلا تَجْمَعَنّ عَلَیْکَ مُصیبَتَیْنِ فَیَحْبِطَ لَکَ اَجْرُکَ وَ تَنْدَمَ عَلی‏ ما فاتَکَ.(1154)
و روایات و حکایات در مدح و ثواب صبر بسیار است و من در اینجا اکتفا می‏کنم به یک روایت و یک حکایت. اما روایت:
همانا از حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون مؤمن را داخل در قبر کنند نماز در طرف راست او واقع شود و زکات در طرف چپ او و برّ یعنی نیکویی و احسان او مشرف بر او شود و صبر او در ناحیه‏ای قرار گیرد. پس وقتی دو ملک سؤال بیایند صبر گوید به نماز و زکات و برّ دریابید شما صاحب خود را، یعنی میت را نگاهداری کنید پس هرگاه عاجز شدید از آن من هستم نزد او.(1155) و اما حکایت:
پس از بعضی تواریخ منقول است که کسری بر بزرجمهر حکیم غضب کرد و امر کرد او را در جای تاریکی حبس کنند و در قید آهن او را بند نمایند پس چند روز به آن حال بر او بگذشت. روزی کسی را فرستاد که از او خبر گیرد و از حال او بپرسد چون آن رسول آمد او را با سینه گشاده و نفس آرمیده دید، گفت: تو در این تنگی و سختی می‏باشی و لکن چنان هستی که در آسایش و فراخی زندگانی می‏کنی! گفت: من معجونی درست کرده‏ام از شش چیز و آن را استعمال کرده‏ام لاجرم مرا به این حال خوش گذاشته. گفت که آن معجون را تعلیم ما نیز بفرما که در بلاها استعمال کنیم شاید ما هم انتفاع از آن بریم.
فرمود: آن شش چیز، یکی اعتماد به خداوند عز و جل است، دوم آنکه هرچه مقدر شده خواهد شد، سوم آنکه صبر بهترین چیزی است که آدم ممتحن استعمال آن کند، چهارم آنکه اگر صبر نکنم چه بکنم، پنجم آنکه شاید مصیبتی وارد شود که از آن مصیبت سخت‏تر باشد، ششم آنکه از ساعت تا به ساعت، فرج است. چون این مطلب را به کسری اطلاع دادند امر کرد او را از زندان و بند رها کردند و او را احترام نمودند.(1156)
سوم - قالَ علیه السلام: اَلْهَزْلُ فَکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ؛ (1157) بیهودگی خوش منشی بیخردان و صفت نادانان است.
فقیر گوید: این معنی در صورتی است که هزل با لام باشد و اگر هزل با همزه باشد چنانکه در بعض نسخ است یعنی ریشخند و فسوس و مسخرگی، و شکی نیست که این عمل شیوه اراذل و اوباش و پست فطرتان است و صاحب این عمل را از دین و ایمان خبری و از عقل و دانایی اثری نیست و به مراحل بسیار از منزل انسانیت دور و نام انسانیت از او مهجور است.
چهارم - قالَ علیه السلام: اَلسَّهْرُ اَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ یَزیدُ فی طیبِ الطَّعاِم؛(1158)
فرمود: بیداری لذیذ کننده‏تر است خواب را و گرسنگی زیاد می‏کند در خوبی و پاکیزگی طعام.
پنجم - قالَ علیه السلام: اُذْکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَیْ اَهْلِکَ فَلا طَبیبٌ یَمْنَعُکَ وَ لا حَبیبٌ یَنْفَعُکَ؛(1159)
فرمود: یاد کن آن وقتی را که افکنده شده‏ای بر زمین مقابل اهل خود پس طبیبی نیست که منع کند تو را از مردن و نه دوستی که نفع رساند تو را در آن حال.
مؤلف گوید: که اشاره فرموده حضرت در این فرمایش به حال احتضار آدمی به همان حالی که حق تعالی به آن اشاره فرموده فی کلامه المجید اِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ وَ قیلَ مَنْ راقٍ؛(1160) چون برسد روح به چنبره گردن و گفته شود یعنی کسان محتضر گویند کیست افون کننده به ادعیه و علاج نماینده به ادویه، یا گویند ملائکه: آیا ملائکه رحمت او را مرتقی سازند به آسمان یا ملائکه عذاب به نیران وَ ظَنّ اَنَّهُ الْفِراقُ(1161)
و یقین کند محتضر که آنچه به او نازل شده مفارقت است. و در حدیث آمده که بنده علاج شدائد مرگ کند و حال آنکه هر یک از مفصلهای او بر یکدیگر سلام کنند و گویند بر تو باد سلام جدا می‏شوی از من و من از تو تا روز قیامت وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ (1162) و بپیچید ساق محتضر به ساق او، یعنی پاهای او از هول مرگ و سختی جان کندن در هم پیچد، و بعضی گفته‏اند معنی آن است که جمع شود شدت موت به شدت آخرت.
فقیر گوید: اینک مناسب دیدم این دعای شریف را در این محل نقل کنم تا ناظرین به فیض خواندن آن خود را نائل کنند:
اِلهی کَیْفَ اَصْدُرُ عَنْ بابِکَ بِخَیْبَةٍ مِنْکَ وَ قَدْ قَصَدْتُهُ عَلی‏ ثِقَةٍ بِکَ، اِلهی کَیْفَ تُؤیِسْنی مِنْ عَطائِکَ وَ قَدْ اَمَرْتَنی بِدُعائِکَ، صَلِّ عَلی‏ مَحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْحَمْنی اِذَا اَشْتَدَّ الأَنینُ وَ حُظِرَ عَلَیَّ الْعَمَلُ وَ انْقَطَعَ مِنّی الاَمَلُ وَ اَفْضَیْتُ اِلَی الْمَنُونِ وَبَکَتْ عَلیَّ الْعُیُونُ وَ وَدَّعَنی الاَهْلُ وَ الاَحبْابُ وَ حُثِی عَلَیَّ التُّرابُ وَ نُسِیَ اسْمی وَ بَلِیَ جِسْمی وَ انْطَمَسَ ذِکْری وَ هُجِرَ قَبْری فَلَمْ یَزُرْنی زائرٌ وَ لَمْ یَذْکُرْنی ذاکِرٌ. وَ ظَهَرَت مِنّی الْمَاثِمُ و اسْتَوْلَتْ عَلَیَّ الْمَظالِمُ وَ طالَتْ شِکایَةُ الخُصُومِ وَ اتَّصَلَتْ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ، صَلِّ اللّهُمَّ عَلی‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْضِ خُصُومی عَنّی بِفَضْلِکَ وَ اَحْسانِکَ وَ جُدْ عَلَیَّ بِعَفْوِکَ وَ رِضْوانِکَ، اِلهی ذَهَبَتْ اَیّامُ لَذّاتی وَ بَقِیَتْ مَأثِمی وَ تَبِعاتِی وَ قَدْ اَتَیْتُکَ مُنیباً تائباً فَلا تَرُدَّنی مَحْروماً وَ لا خائِبَاً، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتی وَاغْفِرْ زَلَّتی وَ تُبْ عَلَیَّ اِنَّکَ اَنْتَ التَّوابُ الرَّحیمُ.(1163)
الهی تویی آگه از حال من - عیان است پیش تو احوال من‏
تویی از کرم دلنواز همه - به بیچارگی چاره‏ساز همه‏
بود هرکسی را امیدی به کس - امید من از رحمت تو است و بس‏
الهی به عزت که خوارم مکن - به جرم گنه شرمسارم مکن‏
اگر طاعتم رد کنی ور قبول - من و دست و دامان آل رسول‏
ششم - قالَ علیه السلام: اَلْمَقادیرُ تُریکَ ما لایَخْطُرُ بِبالِکَ:(1164)
یعنی مقدرات و چیزهایی که تقدیر شده بنمایاند به تو چیزهایی را که خطور نکرده بود به دل تو.
هفتم - قالَ علیه السلام: اَلْحِکْمَةُ لاتَنْجَعُ فِی الطِباعِ الفاسِدَةِ؛(1165) فرمود حکمت تأثیر نمی‏کند در طبع‏های فاسد.
فقیر گوید: به همین ملاحظه است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: لاتَعْلِقوا الْجَواهِرَ فی اَعْناقِ الْخَنازیرِ؛ (1166) یعنی آویخته نکنید در گردنهای خوکان جواهر را. و وارد شده که حضرت عیسی علیه السلام ایستاد به خطبه خواندن در میان بنی اسرائیل و فرمود: ای بنی اسرائیل! حکمت را برای جهال حدیث نکنید، و اگر نه ظلم کرده‏اید بر حکمت، و منع نکنید آن را از اهلش، وگرنه ظلم کرده‏اید ایشان را.(1167)
وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قال:
اِنَّهُ لُِکلِّ تُرْبَةٍ غَرْساً - وَ لِکُلَّ بِناءٍ اُسّاً
وَ ما کُلُّ رَأْسٍ یَسْتَحِقُّ الْتِیجانَ - وَلا کُلُّ طَبیعَةٍ یَسْتَحِقُّ اَفادَةَ الْبَیانِ(1168)
قالَ الْعالِمُ علیه السلام: لاتَدْخُلُ الْمَلائِکَةَ بَیْتَاً فیهِ کَلْبٌ:(1169)
کسی درآید فرشته تا نکنی - سگ ز در دور و صورت از دیوار
فَاِنْ کانَ لابُدَّ فَاقْتَصِرْ مَعَهُ عَلی‏ مَقْدارٍ یَبْلُغُهُ فَهْمُهُ وَ یَسَعُهُ ذِهْنُهُ فَقَدْ قیلَ کَما اَنَّ لُبَّ الثِّمارِ مُعَدِّ لِلأَنامِ فَالتَّبْنُ مُتاحٌ لِلأنعامِ فَلُبُّ الْحِکْمَةِ مُعَدٌّ لِذَوِی الاَلْبابِ وَ قُشُورُها مَجْعُولَةٌ لِلأَغْنامِ.
هشتم - فرمود: هرگاه زمانی باشد که عدل غلبه کرد بر جور پس حرام است که گمان بد بری به احدی تا آنکه علم پیدا کنی به بدی او؛ و هرگاه زمانی باشد که جور غلبه کند بر عدل پس نیست برای احدی که گمان خوبی برد به احدی تا آنکه ببیند آن را از او. (1170) مؤلف گوید: که مناسب دیدم این خبر را در اینجا نقل کنم:
روایت شده از حمران که از امام محمّد باقر علیه السلام پرسید که دولت حق شما کی ظاهر خواهد شد؟ فرمود که ای حمران! تو دوستان و برادران و آشنایان داری و از احوال ایشان احوال زمان خود را می‏توانی دانست این زمان زمانی نیست که امام حق خروج تواند کرد، به درستی که شخصی بود از علما در زمان سابق و پسری داشت که رغبت نمی‏نمود در علم پدر خود و از او سؤال نمی‏کرد و آن عالم همسایه‏ای داشت که می‏آمد و از او سؤال می‏کرد و علم از او اخذ می‏نمود پس مرگ آن مرد عالم رسید پس طلبید فرزند خود را و گفت: ای پسرک من! تو اخذ نکردی از علم من و کم رغبت بودی در آن و از من چیزی نپرسیدی و مرا همسایه‏ای است که از من سؤال می‏کرد و علم مرا اخذ می‏نمود و حفظ می‏کرد، اگر تو را احتیاج شود به علم من برو به نزد همسایه من و او را نشان داد و او را شناسانید، پس آن عالم به رحمت ایزدی واصل شد و پسر او ماند. پس پادشاه آن زمان خوابی دید و از برای تعبیر خواب سؤال کرد از احوال آن عالم، گفتند: فوت شد. پرسید که آیا از او فرزندی مانده است؟ گفتند: بلی پسری از او مانده است، پس آن پسر را طلبید. چون ملازم پادشاه به طلب او آمد گفت: واللَّه! نمی‏دانم که پادشاه از برای چه من را می‏خواهد و من علمی ندارم و اگر از من سؤالی کند رسوا خواهم شد، پس در این حال وصیت پدرش به یادش آمد و رفت به خانه آن شخص که از پدرش علم آموخته بود، گفت: پادشاه مرا طلبیده است و نمی‏دانم که از برای چه مطلب مرا خواسته است و پدرم مرا امر کرده است که اگر محتاج شوم به علمی به نزد تو بیایم. آن مرد گفت: من می‏دانم پادشاه تو را از برای چه کار طلبیده است اگر تو را خبر دهم آنچه از برای تو حاصل شود میان من و خود قسمت خواهی کرد؟ گفت: بلی، پس او را سوگند داد و نوشته‏ای در این باب از او گرفت که وفا کند به آنچه شرط کرده است، پس گفت که پادشاه خوابی دیده است و تو را طلبیده است که از تو بپرسد که این زمان چه زمان است، تو در جواب بگو که زمان گرگ است پس چون پسر به مجلس پادشاه رفت پرسید که من تو را از برای چه مطلب طلبیده‏ام، گفت: مرا طلبیده‏ای از برای خوابی که دیده‏ای که این چه زمان است، پادشاه گفت: راست گفتی، پس بگو که این زمان چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پس پادشاه امر کرد که جایزه به او دادند پس جایزه را گرفت و به خانه برگشت و وفا به شرط خود نکرد و حصه‏ای به آن شخص نداد و گفت شاید پیش از اینکه این مال را تمام کنم بمیرم و بار دیگر محتاج نشوم که از آن مرد سؤال کنم.
پس چون مدتی از این بگذشت پادشاه خواب دیگر دید و فرستاد و آن پسر را طلبید و آن پسر پشیمان شد که وفا به عهد خود نکرد و با خود گفت: من علمی ندارم که به نزد پادشاه روم و چگونه به نزد آن عالم بروم و از او سؤال کنم و حال آنکه با او مکر کردم و وفا به عهد خود نکردم پس گفت به هر حال بار دیگر می‏روم به نزد او و از او عذر می‏طلبم و باز سوگند می‏خورم که در این مرتبه وفا کنم شاید که تعلیم من بکند. پس نزد آن عالم آمد و گفت: کردم آنچه کردم و وفا به پیمان تو نکردم و آنچه در دست من بود همه پراکنده شده است و چیزی در دست نمانده است و اکنون محتاج شده‏ام به تو، تو را به خدا سوگند می‏دهم که مرا محروم مکن و پیمان می‏کنم با تو و سوگند می‏خورم که آنچه در این مرتبه به دست من آید میان تو و خود قسمت کنم و در این وقت نیز پادشاه مرا طلبیده است و نمی‏دانم که از برای چه چیز می‏خواهد سؤال نماید از من. آن عالم گفت: تو را طلبیده است که از تو سؤال کند باز از خوابی که دیده است که این چه زمان است بگو زمان گوسفند است. پس چون به مجلس پادشاه داخل شد از او پرسید که از برای چه کاری تو را طلبیده‏ام؟ گفت: خوابی دیده‏ای و می‏خواهی که از من سؤال کنی که چه زمان است؟ پادشاه گفت: راست گفتی و اکنون بگو که چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پس پادشاه فرمود که صله به او دادند و چون به خانه برگشت، متردد شد که آیا وفا کند به عالم یا مکر کند و حصه او را ندهد، پس بعد از تفکر بسیار گفت شاید من بعد از این محتاج نشوم به او و عزم کرد بر آنکه غدر کند و وفا به عهد او نکند.
پس بعد از مدتی دیگر پادشاه او را طلبید پس او بسیار نادم شد از غدر خود و گفت بعد از دو مرتبه غدر چگونه به نزد آن عالم بروم و خود علمی ندارم که جواب پادشاه بگویم، باز رأیش بر آن قرار گرفت که به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت او رسید او را به خدا سوگند داد و التماس کرد که باز تعلیم او کند و گفت: در این مرتبه وفا خواهم کرد و دیگر مکر نخواهم کرد بر من رحم کن و مرا بدین حال مگذار، پس آن عالم پیمان و نوشته‏ها از او گرفت و گفت: باز تو را طلبیده است که سؤال کند از خوابی که دیده است که این زمان چه زمان است بگو زمان ترازو است، چون به مجلس پادشاه رفت از او پرسید که از برای چه کار تو را طلبیده‏ام؟ گفت: مرا طلبیده‏ای برای خوابی که دیده‏ای و می‏خواهی بپرسی که این چه زمان است، گفت: راست گفتی اکنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر کرد که صله به او دادند پس آن جایزه‏ها را به نزد عالم آوردو در پیش او گذاشت و گفت این مجموع آن چیزی است که برای من حاصل شده است و آورده‏ام که میان خود من قسمت نمایی، آن عالم گفت که زمان اول چون زمان گرگ بود تو از گرگان بودی لهذا در اول مرتبه جزم کردی که وفا به عهد خود نکنی، و در زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم می‏کند که کاری بکند و نمی‏کند تو نیز اراده کردی که وفا کنی و نکردی و این زمان چون زمان ترازو است و ترازو و کارش وفا کردن به حق است تو نیز وفا به عهد کردی مال خود را بردار که مرا احتیاجی به آن نیست.
علامه مجلسی رحمه اللَّه فرموده: گویا غرض آن حضرت از نقل این قصه آن بود که احوال هر زمان متشابه است، هرگاه یاران و دوستان خود را می‏بینی که با تو در مقام غدر و مکرند چگونه امام علیه السلام اعتماد نماید بر عهدهای ایشان و خروج کند بر مخالفان و چون زمانی در آید که در مقام وفاء به عهود باشند و خدا داند که وفاء به عهد امام علیه السلام خواهند نمود، امام علیه السلام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانید، حق تعالی اهل زمان ما را به اصلاح آورد و این عطیه عظمی را نصب کند بمحمد و آله الطاهرین.