]
نقل است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را غلامی بود که هرگاه آن حضرت سواره به مسجد میرفت آن غلام همراه بود چون آن حضرت از استر پیاده میگشت و داخل مسجد میشد آن غلام استر را نگاه میداشت تا آن جناب مراجعت کند، اتفاقاً در یکی از روزها که غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگاه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکی از آنها رو کرد به او گفت: ای غلام! میل داری که از آقای خود حضرت صادق علیه السلام خواهش کنی که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جای تو بمانم و مالم را به تو بدهم و من مال بسیار از هرگونه دارم تو برو و آن مالها را برای خود قبض کن و من به جای تو اینجا بمانم. غلام گفت: از آقای خود خواهش میکنم این را، پس رفت خدمت حضرت صادق علیه السلام و عرض کرد: فدایت شوم! میدانی خدمت مرا نسبت خود و طول خدمتم را، پس هرگاه حق تعالی خیری را برای من رسانیده باشد شما منع آن خواهید کرد؟ فرمود: من آن را به تو خواهم داد از نزد خودم و از غیر خودم منع میکنم تو را.
پس غلام قصه آن مرد خراسانی را با خود برای آن جناب حکایت کرد، حضرت فرمود اگر تو بیمیل شدهای در خدمت ما و آن مرد رغبت کرده به خدمت ما قبول کردیم ما او را و فرستادیم تو را، پس چون غلام پشت کرد به رفتن، حضرت او را طلبید و فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزدیک ما یک نصیحتی تو را بنمایم آن وقت مختاری در کار خود، و آن نصیحت این است که چون روز قیامت شود حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم آویخته و چسبیده باشد به نوراللَّه و امیرالمؤمنین علیه السلام آویخته باشد به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و شیعیان ما آویخته باشند به ما پس داخل شوند در جایی که ما داخل شویم و وارد شوند آنجا که ما وارد شویم، غلام چون این را شنید عرض کرد: من از خدمت شما جایی نمیروم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار میکنم آخرت را به دنیا و بیرون رفت به سوی آن مرد.
آن مرد خراسانی گفت: ای غلام! بیرون آمدی از نزد حضرت صادق علیه السلام به غیر آن رویی که با آن خدمت آن حضرت رفتی، غلام کلام آن حضرت را برای او نقل کرد و او را برد خدمت آن جناب، حضرت قبول فرمود ولاء او را و امر فرمود که هزار اشرفی (دینار) به غلام دادند.(550)
ابن فقیر عباس قمی خدمت آن حضرت عرض میکنم: که ای آقای من! من تا خود را شناختهام خود را بر در خانه شما دیدهام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پرودهام، رجاء واثق و امید صادق که در این آخر عمر از من نگهداری فرمایید و از این در خانه مرا دور نفرمایید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض میدارم.
شاها چه تو را سگی بباید - گر من بوم آن سگ تو شاید
هستم سگکی ز حبس جسته - بر شاخ گل هوات بسته
از مدح تو با قلاده زر - زنجیر وفا به حلقم اندر
خود را به خودی کشیده از جل - پیش تو کشیده از سر ذل
خود را به قبول رایگانت - بستم به طویله سگانت
افکن نظری بر این سگ خویش - سنگم مزن و مرانم از پیش
وَ اَقُولُ اَیْضَاً:
عَنْ حِماکُمْ کَیْفَ اَنْصَرِفُ - وَ هَواکُمْ لی بِهِ شَرَفُ
سَیّدِی لا عِشْتُ یَوْمَ اُری - فی سِوی اَبْوابِکُمْ اَقِفُ