تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

حکایت پیشنهاد مرد خراسانی به غلام امام صادق علیه السلام‏

]
نقل است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را غلامی بود که هرگاه آن حضرت سواره به مسجد می‏رفت آن غلام همراه بود چون آن حضرت از استر پیاده می‏گشت و داخل مسجد می‏شد آن غلام استر را نگاه می‏داشت تا آن جناب مراجعت کند، اتفاقاً در یکی از روزها که غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگاه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکی از آنها رو کرد به او گفت: ای غلام! میل داری که از آقای خود حضرت صادق علیه السلام خواهش کنی که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جای تو بمانم و مالم را به تو بدهم و من مال بسیار از هرگونه دارم تو برو و آن مالها را برای خود قبض کن و من به جای تو اینجا بمانم. غلام گفت: از آقای خود خواهش می‏کنم این را، پس رفت خدمت حضرت صادق علیه السلام و عرض کرد: فدایت شوم! می‏دانی خدمت مرا نسبت خود و طول خدمتم را، پس هرگاه حق تعالی خیری را برای من رسانیده باشد شما منع آن خواهید کرد؟ فرمود: من آن را به تو خواهم داد از نزد خودم و از غیر خودم منع می‏کنم تو را.
پس غلام قصه آن مرد خراسانی را با خود برای آن جناب حکایت کرد، حضرت فرمود اگر تو بی‏میل شده‏ای در خدمت ما و آن مرد رغبت کرده به خدمت ما قبول کردیم ما او را و فرستادیم تو را، پس چون غلام پشت کرد به رفتن، حضرت او را طلبید و فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزدیک ما یک نصیحتی تو را بنمایم آن وقت مختاری در کار خود، و آن نصیحت این است که چون روز قیامت شود حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم آویخته و چسبیده باشد به نوراللَّه و امیرالمؤمنین علیه السلام آویخته باشد به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم و شیعیان ما آویخته باشند به ما پس داخل شوند در جایی که ما داخل شویم و وارد شوند آنجا که ما وارد شویم، غلام چون این را شنید عرض کرد: من از خدمت شما جایی نمی‏روم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار می‏کنم آخرت را به دنیا و بیرون رفت به سوی آن مرد.
آن مرد خراسانی گفت: ای غلام! بیرون آمدی از نزد حضرت صادق علیه السلام به غیر آن رویی که با آن خدمت آن حضرت رفتی، غلام کلام آن حضرت را برای او نقل کرد و او را برد خدمت آن جناب، حضرت قبول فرمود ولاء او را و امر فرمود که هزار اشرفی (دینار) به غلام دادند.(550)
ابن فقیر عباس قمی خدمت آن حضرت عرض می‏کنم: که ای آقای من! من تا خود را شناخته‏ام خود را بر در خانه شما دیده‏ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروده‏ام، رجاء واثق و امید صادق که در این آخر عمر از من نگهداری فرمایید و از این در خانه مرا دور نفرمایید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض می‏دارم.
شاها چه تو را سگی بباید - گر من بوم آن سگ تو شاید
هستم سگکی ز حبس جسته - بر شاخ گل هوات بسته‏
از مدح تو با قلاده زر - زنجیر وفا به حلقم اندر
خود را به خودی کشیده از جل - پیش تو کشیده از سر ذل‏
خود را به قبول رایگانت - بستم به طویله سگانت‏
افکن نظری بر این سگ خویش - سنگم مزن و مرانم از پیش‏
وَ اَقُولُ اَیْضَاً:
عَنْ حِماکُمْ کَیْفَ اَنْصَرِفُ - وَ هَواکُمْ لی بِهِ شَرَفُ‏
سَیّدِی لا عِشْتُ یَوْمَ اُری‏ - فی سِوی‏ اَبْوابِکُمْ اَقِفُ‏