اوّل - قالَ علیه السلام: صَدیقُ کُلِّ اَمرِی عَقْلُهُ وَ عَدوُُّهُ جَهْلُهُ.(861)
فرمود آن حضرت: که دوست هر مردی عقل او است و دشمن او نادانی او است.
دوم - قالَ علیه السلام: اِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ اِضاعَةَ الْمالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ؛(862) یعنی فرمود: خداوند دشمن دارد قیل و قال را و ضایع کردن مال را و کثرت سؤال را.
مؤلف گوید: ظاهراً مراد از قیل و قال، مراء و جدال مذموم است که در روایات نهی از آن وارد شده بلکه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمودند: اول چیزی که نهی کرد مرا از آن پروردگارم عز و جل، نهی کرد از پرستش بتان و شرب خمر و ملاحات با مردم(863) و ملاحات همان مجادله و مراء است. و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود چهار چیز است که میمیرانند دل را، گناه بالای گناه کردن و با زنان زیاد محادثه و هم صحبتی کردن و ممارات احمق. تو بگویی و او بگوید و آخرش برنگردد به خیر، و با مردگان مجالست کردن، عرض کردند: یا رسول اللَّه! مردگان کیانند؟ فرمود: کل غنی مترف(864)؛ یعنی هر توانگری که گذاشته شده بطور خود هرچه خواهد بکند یا هر توانگری که به ناز و نعمت پروریده شده. و نیز شیخ صدوق رحمه اللَّه روایت کرده که به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که این خلقی که میبینید تمام اینها از ناس و مردم محسوب میشوند، فرمود: بینداز از مردم بودن آن کسی را که ترک کرده مسواک کردن را و آن کسی را که چهار زانو مینشیند در جای تنگ و کسی که داخل میشود در چیزی که مهم او نیست و کسی که مراء و جدال میکند در چیزی که علم به آن ندارد، و کسی که سستی کند و بیماری به خود ببندد بدون علتی و کسی که موی خود را ژولیده گذارد بدون مصیبتی و کسی که مخالفت کند با یاران خود در حق در حالی که آنها متفق شده باشند بر آن و کسی که افتخار کند به پدران خود در حالی که خودش خالی است از کارهای خوب ایشان پس او به منزله خدنگ است یعنی پوست خدنگ. و آن چوب درختی است محکم برای تیر خوب است پوستهای آن را میکنند و دور میافکنند تا به جوهر و اصلش میرسد.(865) پس همچنان که پوست خدنگ را میکنند و دور میافکنند با آن مجاورت و نزدیکی به لب و اصل خود همچنین کسی که خالی است از فضایل و کمالات پدران خود او را دور میافکنند و اعتنا به آن نمیکنند.
وَ لَقَدْ اَحْسَنَ مَنْ قالَ: اَلْعاقِلُ یَفْتَخِرُ بَالْهِمَمِ الْعالِیَةِ لابِالرِّمَمِ الْبالِیَةِ.
کُنْ اِبْنَ مَنْ شِئْتَ وَ اکْتَسِبْ اَدَباً - یُغْنیکَ مَحْمُودُهُ عَنْ النَّسَبِ
اِنَّ الْفَتی مَنْ یَقُولُها اَنَاذا - لَیْسَ الْفَتی مَنْ یَقُولُ کانَ اَبی
دانش طلب و بزرگی آموز - تا به نگرند روزت از روز
جایی که بزرگ بایدت بود - فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باش - فرزند خصال خویشتن باش
سوم - فرمود: ما اهل بیتی میباشیم که وعدهای که به کسی دادهایم آن را دین خود میبینیم، یعنی ملتزمیم که مانند دین آن را ادا کنیم همچنان که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم چنین کرد.(866)
چهارم - فرمود: بیاید بر مردم زمانی که عافیت در آن زمان ده جزء باشد، نه جزء آن در اعتزال و کناره گزیدن از مردم و یک جزء دیگر در سکوت باشد.(867)
مؤلف گوید: که ما در فصل کلمات حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آنچه شایسته اعتزال بود ذکر کردیم به آنجا رجوع شود، و برای اینکه این محل را خالی نگذاریم این چند شعر را که مناسب مقام است ذکر مینماییم:
نان جوین و خرقه پشمین و آب شور - سی پاره کلام و حدیث پیمبری
هم نسخه سه چارز علمی که نافع است - در دین نه لغو بوعلی(868) و ژاژ بحتری
زین مردمان که دیو از ایشان حذر کند - در گوشهای نهان شده بنشسته چون پری
با یک دو آشنا که نیرزد به نیم جو - در پیش ملک همتشان ملک سنجری
این آن سعادت است که بروی حسد برد - آب حیات و رونق ملک سکندری
پنجم - روایت شده که خدمت آن حضرت عرض شد که چگونه صبح کردید؟
فرمود: صبح کردم به اجل منقوص، یعنی مدت عمرم پیوسته در کم شدن است، و عمل محفوظ هر چه میکنم ثبت و حفظ میشود و مرگ در گردن ما است و آتش پشت سر ما است و نمیدانم چه خواهد شد به ما.(869)
ششم - فرمود: در بنی اسرائیل عابد، عابد نمیگشت تا آنکه ده سال سکوت کند، چون ده سال سکوت اختیار میکرد عابد میگشت!(870)
مؤلف گوید: که روایات در مدح سکوت بسیار است و مقام را گنجایش نقل نیست و من در اینجا اکتفا میکنم به این چند شعر که از امیر خسرو نقل شده:
سخن گرچه هر لحظه دلکشتر است - چه بینی خموش از آن بهتر است
در فتنه بستن، دهان بستن است - که گیتی به نیک و بد آبستن است
پشیمان ز گفتار دیدم بسی - پشیمان نگشت از خموشی کسی
شنیدن ز گفتن به اردل نهی - کزین پر شود مردم از وی تهی
صدف زان سبب گشت جوهر فروش - که از پای تا سر همه گشت هوش
همه تن زبان گشت شمشیر تیز - به خون ریختن زان کند رستخیز
هفتم - فرمود: هر که راضی شد از حق تعالی به روزی کم، حق تعالی راضی میشود از او به عمل کنم.(871) و روایت شده از احمد بن عمر بن ابی شعبه حلبی و حسین بن یزید معروف به نوفلی که وارد شدیم بر حضر رضا علیه السلام پس گفتیم به آن حضرت که ما بودیم در وسعت رزق و فراخی عیش پس تغییر کرد حال ما بعض تغییرات یعنی فقیر شدیم، پس دعا کن که خدا برگرداند آن را به ما، فرمود: چه میخواهید بشوید آیا میخواهید پادشاهان باشید، آیا خوشحال میکند شما را که مانند طاهر و هرثمه(872) باشید، و لکن بوده باشید بر خلاف این عقیده و آیینی که بر آن میباشید؟! گفتم: نه واللَّه خوشحال نمیکند مرا آنکه از برای من باشد دنیا و آنچه در آن است طلا و نقره و من برخلاف این حال باشم که هستم، حضرت فرمود: حق تعالی میفرماید: اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور.(873)
آنگاه فرمود: نیکو کن ظن خود را به خدا پس بدرستی که هر کسی نیکو شد گمان او به خدا، بوده باشد خدا نزد گمان او و کسی که راضی شد به قلیل از رزق، قبول میفرماید حق تعالی از او قلیل از عمل را، و کسی که راضی شد به کم از حلال سبک میشود مؤنه او و سبز و تازه میباشند اهل او و بینا میکند خداوند او را به درد دنیا و دواء آن و بیرون برد او را از دنیا به سلامت به سوی دارالسلام.(874)
هشتم - شیخ صدوق به سند متبر از ریان بن صلت روایت کرده که گفت: خواند حضرت امام رضا علیه السلام برای من این اشعار را که از جناب عبدالمطلب است:
یَعیبُ النّاسُ کُلُّهُمُ زَماناً - وَ مالِزَمانِنا عَیْبٌ سِوانا
نَعیبُ زَمانَنا وَالْعَیْبُ فینا - وَ لَوْ نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا
وَ اِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْبٍ - وَ یَأْکُلُ بَعْضُنا بَعْضاً عَیاناً؛
یعنی تمام مردم روزگار را عیب میکنند و حال آنکه عیبی برای روزگار نیست سوای ما، حاصل آنکه عیب روزگار ماییم، اگر ما نبودیم روزگار عیب نداشت. و قریب به همین است قول آنکه گفته:
آبادی بتخانه ز ویرانی ما است - جمعیت کفر از پریشانی ما است
اسلام به ذات خود ندارد عیبی - هر عیب که هست از مسلمانی ما است؛
ما عیب میکنیم روزگار خود را و حال آنکه عیب در ما است و اگر روزگار تکلم کردی ما را هجو نمودی، و همانا گرگ ترک میکند خوردن گوشت گرگ را و لکن بعضی از ما میخورد بعضی دیگر را بالعیان. و در بعضی این شعر نیز اضافه شده:
لَبِسْنا لِلْخِداعِ مُسُوکَ ظَبْی - فَوَیْلٌ لِلْغَریبِ اِذا اَتانا(875)؛
یعنی پوشیدم برای گول زدن پوست آهو بر تن، پس وای بر غریب هرگاه بیاید نزد ما.
نهم - روایت شده که مأمون نوشت به آن حضرت که مرا موعظه کن، حضرت نوشت:
اِنَّکَ فی دُنْیا(876) لَها مُدَّةٌ - یَقْبَلُ فیها عَمَلُ الْعامِلِ
اَمّا تَرَی الْمَوْتَ مُحیطاً بِها - یَسْلُبُ مِنْها اَمَلَ اْلامِلِ
تُعَجِّلُ الذَّنْبَ بِما تَشْتَهی - وَ تَأْمُلُ التَّوْبَةَ مِنْ قابِلٍ
وَ الْمَوْتُ یَأْتی اَهْلَهُ بَغْتَةً - ماذاکَ فِعْلُ الْحازِمِ الْعاقِلِ(877)؛
یعنی به درستی که تو در دنیائی میباشی که از برای آن مدت و زمانی است که عمل، عمل کننده در آن مدت مقبول میشود، آیا نمیبینی که مرگ احاطه کرده است به آن و ربوده است از آن آرزوی آروز کننده را، شتاب و تعجیل میکنی به گناه کردن و به آنچه اشتها داری و آرزو میکنی توبه کردن را سال آینده و حال آنکه مرگ به ناگاه بر اهل خود وارد میشود، این نیست کار شخص هشیار و عاقل.
شیخ صدوق رحمه اللَّه از ابراهیم بن عباس نقل کرده که حضرت امام رضا علیه السلام در بسیاری از اوقات این شعر را میخواند:
اِذا کُنْتَ فی خَیْرٍ فَلا تَغْتَرِرْبِه - وَ لکِنْ قُلِ اللّهُمَّ سَلِّمْ وَ تَمِّم؛
یعنی چون در خوبی و استراحت باشی به آن مغرور مشو و لکن بگو خدایا! این نعمت را از تغییر سالم دار و تمام کن آن را بر من.
دهم - محمّد بن یحیی بن ابی عباد از عموی خود روایت کرده که گفت شنیدم من از حضرت رضا علیه السلام روزی که این شعر را خواند و کم بود آن حضرت شعر بخواند، فرمود:
کُلُّنا نَأْمُلُ مَدّاً فِی اْلاَجَلِ - وَ الْمَنایا هُنَّ آفاتُ اْلاَمَلِ
لاتَغُرَّنَّکَ اَباطیلُ الْمُنی - وَ اَلْزِمِ الْقَصْدَ وَدَعْ عَنْکَ الْعِلَل
اِنَّما الدُّنْیا کَظِلٍّ زائلٍ - حَلَّ فیها راکِبٌ ثُمَّ رَحَلَ؛
یعنی همه ما آرزو میکنیم که مدت عمرمان مدید شود و حال آنکه مرگها آفتهای آرزو است فریب ندهد ترا آرزوهای باطل و ملازم باش قصد و آهنگ نمودن را و بگذار از خود بهانهها را، این است و جز این نیست که دنیا مانند سایهای است برطرف شونده که سواری در آن فرود آمد پس کوچ کرد.
من عرض کردم که این شعرها از کیست خداوند امیر را عزیز دارد، فرمود: مردی از شما عراقی این شعرها را گفته، من گفتم: این شعرها را ابوالعتاهیه خواند برای من از خودش، حضرت فرمود: بیاور اسمش را و واگذار این را، یعنی نام بردن او را به ابوالعتاهیه به درستی که خداوند میفرماید: وَ لاتَنابَروا بِالاَلْقابِ(878) و شاید کراهت داشته این مرد از این لقب.(879)
مؤلف گوید: که ابوالعتاهیه ابواسحاق اسماعیل بن قاسم شاعر است که وحید زمان و فریداوان خود بوده در طلاقت طبع و رشاقت نظم خصوصاً در زهدیات و مذمت دنیا؛ و او در طبقه بشار و ابونواس بوده و در حدود سنه صد و سی در عین التمر قرب مدینه منوره متولد شده و در بغدا سکنی داشته، گفتهاند که گفتن شعر نزد او سهل بود به نحوی که میگفت اگر بخواهم تمام کلام خود را شعر قرار دهم میتوانم، و از اشعار او است:
اَلا اِنَّنا کُلُّنا بائدٌ - وَ اَیُّ بَنی آدَمَ خالِدٌ
وَ بَدْؤُهُمُ کانَ مِنْ رَبِّهِمْ - وَ کُلٌّ اِلیْ رَبِّهِ عائدٌ
فَیا عَجَباً کَیْفَ یُعْصَی اْلاِلهُ - اَمْ کَیْفَ یَجحَدُهُ الْجاحِدُ
وَ فی کُلِّ شَیْءٍ آیَةٌ - تَدُلُّ عَلی اَنَّهُ واحِدٌ
وَ لَهُ ایضاً
اِذِا الْمَرْءُ لَمْ یَعْتِقْ مِنَ الْمالِ نَفْسَهُ - تَمَلَّکَهُ الْمالُ الَّذی هُوَ مالِکُهُ
اَلا اِنَّما مالِی الَّذی اَنَا مُنْفِقٌ - وَ لَیْسَ لِیَ الْمالُ الَّذی اَنَا تارِکُهُ
اِذا کُنْتَ ذامالٍ فَبادِرْ بِهِ الَّذی - یَحِقُّ وَ اِلاَّ اسْتَهْلَکَتْهُ مَهالِکُهُ
وفات کرد در سنه دویست و یازده در بغداد و وصیت کرد به قبرش بنویسند:
اِنَّ عَیْشاً یَکُونُ آخِرُهُ الْمَوْتُ - لَعَیْشٌ مُعَجَّلُ التَّنْغیصِ
و عتاهیة بر وزن کراهیة، یعنی کم عقلی و گمراهی و مردم گمراه و بی عقل، و ظاهراً به ملاحظه این معنی است که حضرت فرمود به آن مرد که اسم او (ابوالعتاهیه) را بیار و این لقب را بگذار، شاید که کراهت داشته از آن.(880) و بدان که یکی از ادباء اهل سنت در کتاب خود (881) قصیدهای از حضرت امام رضا علیه السلام نقل کرده که مشتمل است بر حکم و مواعظ کثیره و من آن قصیده شریفه را در کتاب نفثة المصدور نقل کردم و در اینجا به جهت تبرک و تیمن به چند شعر از آن بدون ترجمه بیان میکنم.
[