تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

ششم - علی بن یقطین کوفی الأصل بغدادی المسکن‏

ثقه جلیل‏القدر از اجلاء اصحاب و محل توجه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است و پدرش یقطین از وجوه دعاة عباسیین بود، و در زمان مروان حمار در محنت عظیم بود؛ چه آنکه مروان در طلب او بود و او از وطن فرار کرده و مختفی بود و در سنه صد و بیست و چهار در کوفه علی پسرش متولد شد، زوجه یقطین با دو پسران خود علی و عبید فرزندان یقطین نیز از ترس مروان به جانب مدینه فرار کردند و پیوسته مختفی بودند تا مروان به قتل رسید و دولت عباسیین ظهور کرد، آنگاه یقطین خود را ظاهر کرد و زوجه‏اش نیز با پسرانش به وطن خود کوفه عود نمودند و یقطین در خدمت سفاح و منصور بود، با این حال شیعی مذهب و قائل به امامت بود و هکذا پسرانش و گاهگاهی اموال به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حمل می‏کرد و نزد منصور و مهدی از برای یقطین سعایت کردند، حق تعالی او را از کید و شرّ ایشان حفظ کرد و یقطین بعد از علی به نه سال زنده بود و در سنه صد و هشتاد و پنج وفات نمود، و اما علی پسرش، پس او را در خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام منزلتی عظیم و مرتبتی رفیع بود و حضرت بهشت را از برای او ضامن شده بود، و در چند روایت است که آن حضرت فرموده: ضمنت لعلیّ بن یقطین ان لاتمسّه النّار ابداً.(754)
از داود رقیّ روایت شده که خمن روز نحر، یعنی عید قربان خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شدم آن حضرت ابتدا فرمود که نگذشت در دل من احدی در وقتی که در موقف عرفات بودم مگر علی بن یقطین و پیوسته او با من بوده یعنی در نظر من و در قلب من بود و از من مفارقت نکرد تا افاضه کردم. و نیز روایت شده که در یک سال در موقف عرفات احصا کردند صد و پنجاه نفر را که از برای علی بن یقطین تلبیه می‏گفتند، و ایشان کسانی بودند که علی به ایشان پول داده بود و به مکه روانه کرده بود.
و روایت شده که علی در زمان طفولیت خود با برادرش عبید خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و علی در آن وقت گیسوانی بر سر داشت حضرت فرمود که صاحب گیسوان را نزد من آورید. پس نزدیک آن حضرت آمد، آن جناب او را در بر گرفت و دعا کرد برای او به خیر و خوبی. و احادیث در فضیلت علی بن یقطین بسیار وارد شده.(755)
و وقتی به حضرت امام موسی علیه السلام شکایت کرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجالست و مصاحبت و وزارت هارون الرشید، حضرت فرمود:
یا عَلِیُّ! اِنَّ للَّهِ تَعالی‏ اَوْلِیاء مَعَ اَوْلیاء الظَّلَمَةِ لِیَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِیائِه وَ اَنْتَ مِنْهُمْ یا عَلِیٌّ؛ یعنی از برای خداوند تعالی اولیائی است با اولیاء ظلمه تا دفع کند به واسطه ایشان ظلم و اذیت را از اولیاء خود، تو از ایشانی ای علی.(756)
وَ فِی الْبِحار عَنْ کِتابِ حُقُوقِ الْمُؤمِنینَ لاَبی طاهِرٍ، قالَ اِسْتَأْذَنَ عَلِیُّ بْنِ یَقْطینَ مَوْلایَ الْکاظِمَ علیه السلام فی تَرْکَ عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ یَأْذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَیْه السَلامِ: لا تَفْعَلَ فَاِنَّ لَنابِک اُنْساً وَ لاِخْوانِکَ بِکَ عِزَّاً وَ عَسی‏ اَنْ یَجْبِرَ اللَّهُ بِکَ کَسراً وَ یَکْسِرَ بِکَ نائِرَةَ الْمُخالِفینَ عَنْ اَوْلِیائِهِ، یا عَلِیُّ! کَفّارَةُ اَعْمالِکُمْ اَلاِحْسانُ اِلی اِخْوانِکُمْ أَضْمِنْ لی واحِدَةً وَ اَضْمِنُ لَکَ ثَلاثاً، اَضمِنْ لِی اَنْ لاتُلْقِیَ اَحَداً مِنْ اَوْلیائنا اِلاّ قَضَیْتَ حاجَتَهُ وَ اَکْرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَکَ اَنْ لایُضِلَّکَ سَقَُف سِجْنٍ اَبَداً وَ لایَنالَکَ حَدُّ سَیْفٍ اَبَداً وَ لایَدْخُلَ الْفَقْرُ بَیْتَکَ اَبَداً یا عَلِیُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَبِاللَّهِ بَدَأَ وَ بَالنَّبِیِّ صلی اللَّه علیه و آله و سلم ثَنّیَ وَ بِنا ثَلَّثَ.(757)
وَ عَنْ اِبْراهیم بْنِ اَبی مَحْمُودَ قالَ، قالَ عَلِیّ بْنُ یقْطینَ قُلْتُ لاَبیِ الْحَسَنِ علیه السلام ما تَقولُ فی اَعْمالِ هؤُلاءِ؟ قالَ علیه السلام: اِنْ کُنْتَ لابُدَّ فاعِلاً فَاتَّقِ اَمْوالَ الشّیعَةِ قالَ فَاخْبِرْنِی عَلیٌّ اَنَّهُ کانَ یُجْبیها مِنَ الشّیعَةِ عَلانِیَةً وَ یَرُدُّها عَلَیْهِم فِی السِّرِّ.(758)
و علامه مجلسی رحمه اللَّه در بحار از کتاب عیون المعجزات روایت کرده که وقتی ابراهیم جمال که یکی از شیعیان بوده خواست خدمت علی بن یقطین برسد چون ابراهیم ساربان بود و علی بن یقطین وزیر بود و به حسب ظاهر شأن ابراهیم نبود که بر علی وارد شود، لهذا او را راه نداد، و اتفاقاً در همان سال علی بن یقطین به حج مشرف شد در مدینه خواست خدمت موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شود حضرت او را راه نداد!
روز دوم در بیرون خانه، علی آن حضرت را ملاقات نمود و عرضه داشت که ای سید من! تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید؟ فرمود: به جهت آنکه راه ندادی برادرت ابراهیم جمال را و حق تعالی ابا فرمود از آنکه سعی تو را قبول فرماید مگر بعد از آنکه ابراهیم تو را عفو نماید، علی گفت، گفتم: ای سید و مولای من! ابراهیم را من در این وقت کجا ملاقات کنم من در مدینه‏ام او در کوفه است؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها برو به بقیع بدون آنکه کسی از اصحاب و غلامان تو بفهمند در آنجا شتری زین کرده خواهی دید آن شتر را سوار می‏شوی و به کوفی می‏روی، علی شب به بقیع رفت و همان شتر را سوار شد به اندک زمانی در خانه ابراهیم جمال رسید شتر را خوابانید و در را کوبید، ابراهیم گفت: کیست؟
گفت: علی بن یقطین! ابراهیم گفت علی بن یقطین در خانه من چه می‏کند؟ فرمود: بیرون بیا که امر من عظیم است و قسم داد او را که اذن دخول دهد، چون داخل شد گفت: ای ابراهیم! آقا و مولی ابا فرمود که عمل مرا قبول فرماید مگر آنکه تو از من بگذری، گفت: غَفَرَ اللَّهُ لَکَ، پس علی بن یقطین صورت خود را بر خاک گذاشت و ابراهیم را قسم داد که پا روی صورت من گذار و صورت مرا زیر پای خود بمال! ابراهیم امتناع نمود و علی او را قسم داد که چنین کند، پس ابراهیم پا بر صورت علی گذاشت و رخ او را زیر پای خود بمالید و علی می‏گفت: اَللّهُمَّ اَشْهَدْ؛ خدایا تو شاهد باش. پس بیرون آمد و سوار شد و همان شب به مدینه برگشت و شتر را بر در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام خوابانید آن وقت حضرت او را اذن داد و بر آن جناب وارد شد و حضرت از او قبول فرمود.(759) از ملاحظه این حدیث معلوم می‏شود که حقوق اخوان به چه اندازه است.
و از عبداللَّه بن یحیی الکاهلی روایت است که من نزد حضرت امام موسی علیه السلام بودم که رو کرد علی بن یقطین به آمدن، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود و فرمود: هر که مسرور می‏شود از اینکه ببیند مردی از اصحاب پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم پس نظر کند به این کس که رو کرده به آمدن، پس یکی از آن جماعت گفت پس علی بن یقطین رد این حال از اهل بهشت است، حضرت فرمود: اما من پس شهادت می‏دهم که او از اهل بهشت است.(760) و در عبداللَّه بن یحیی الکاهلی گذشت کفالت علی بن یقطین از او و عیال او به امر حضرت کاظم علیه السلام، وفات کرد علی بن یقطین در زمان حضرت امام موسی علیه السلام در سنه صد و هشتاد و حضرت محبوس بود و بعضی گفته‏اند که وفاتش در سنه صد و هشتاد و دو بوده. و از یعقوب بن یقطین روایت است که گفت: شنیدم از ابوالحسن خراسانی علیه السلام که فرمود همانا علی بن یقطین گذشت و رفت از دنیا و صاحبش یعنی امام موسی علیه السلام از او راضی بود.(761)