تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

پانزدهم - محمّد بن علی بن نعمان کوفی ابوجعفر معروف به مؤمن الطّاق و به احول نیز

و مخالفین، او را شیطان الطاق می‏گفتند، دکانی داشت در کوفه در موضعی معروف به طاق المحامل، و در زمان او پول قلبی [ تقلّبی‏] پیدا شده بود کته کسی نمی‏شناخت به ملاحظه آنکه باطن آن پولها قلب بود نه ظاهرش لکن به دست او که می‏دادند می‏فهمید و بیرون می‏آورد قلب آن را از این جهت مخالفین او را شیطان الطاق گفتند.(528) و او یکی از متکلمین است و چند کتاب تصنیف کرده از جمله کتاب افعل لاتفعل و احتجاج او با زید بن علی علیه السلام و هم محاجّه او با خوارج مشهور است و مکالمات او با ابوحنیفه معروف است.
روزی ابوحنیفه به وی گفت که شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت: بلی، گفت: پس پانصد اشرفی (درهم) به من قرض بده و در رجعت که به دنیا برگشتم از من بگیر، ابوجعفر فرمود از برای من ضامنی بیاور که چون به دنیا بر می‏گردی به صورت انسان برگردی تا من پول بدهم؛ زیرا که می‏ترسم به صورت بوزینه برگردی و من نتوانم از تو وجه خود را دریافت نمایم.(529) و هم روایت شده که چون حضرت صادق علیه السلام رحلت فرمود، ابوحنیفه به مؤمن الطّاق گفت: یا اباجعقر! امام تو وفات کرد، مؤمن گفت: لکِن امامُکَ مِنَ المُنْظَرین اِلی‏ یَوْمِ الْوَقْتِ المَعْلُومِ؛ اگر امام من وفات نمود امام تو شیطان نمی‏میرد تا وقت معلوم.
و در مجالس المؤمنین است که روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در یکی از مجالس نشسته بود که ابوجعفر از دور پیدا شده و متوجه جانب ایشان شد و چون ابوحنیفه را نظر بر او افتاد از روی تعصب و عناد به اصحاب خود گفت که قَدْ جاءَکُمُ الشِّیْطانُ؛ یعنی شیطان به سوی شما آمد. ابوجعفر چون این سخن بشنید و نزدیک رسید این آیه را بر ابوحنیفه و اصحاب او خواند: اِنّا اَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ اَزّاً(530).(531)
و ایضاً مروی است که چون ضحاک که یکی از خارجیان بود و در کوفه خروج نمود و نام خود را امیرالمؤمنین نهاد و مردم را به مذهب خود می‏خواند، مؤمن الطاق نزد او رفت و چون اصحاب ضحاک او را دیدند بر روی او جستند و او را گرفته نزد صاحب خود بردند، پس مؤمن الطاق به ضحّاک گفت که من مردی‏ام که در دین خود بصیرتی دارم و شنیده‏ام که تو به صفت عدل و انصاف اتصاف داری، بنابراین دوست داشتم که در اصحاب تو داخل باشم، پس ضحاک به اصحاب خود گفت که اگر این مرد با ما یار شود کار ما رواجی خواهد یافت آنگاه مؤمن الطاق به ضحاک خطاب نمود و گفت که چرا تبرا از علی بن ابی طالب علیه السلام می‏کنی و قتل و قتال او را حلال دانسته‏اید؟ ضحاک گفت: برای آنکه او حکم گرفت در دین خدا و هرکه در دین خدای تعالی حکم گیرد قتل و قتال او و بیزاری از او حلال است، مؤمن الطاق گفت: پس مرا از اصول دین خود آگاه ساز تا با تو مناظره کنم و هرگاه حجت تو بر حجت من غالب آمد در سلک اصحاب تو درآیم و مناسب آن است که جهت تمیز صواب و خطای هریک از من و تو در مناظره، کسی را تعیین کنی تا مخطی را در خطای او ادب نماید و از برای مصیب به صواب حکم نماید. پس ضحاک به یکی از اصحاب خود اشاره نمود و گفت: این مرد در میان من و تو حکم باشد که عالم و فاضل است، مؤمن الطاق گفت: البته این مرد را حکم می‏سازی در دینی که من آمده‏ام تا با تو در آن مناظره نمایم، ضحاک گفت: بلی، پس مؤمن الطاق روی به اصحاب ضحاک نموده گفت: اینک صاحب شما حکم گرفت در دین خدای، دیگر شما دانید! چون اصحاب ضحاک آن مقاله را شنیدند چندان چوب و شمشیر حواله ضحاک نمودند که هلاک شد.(532)