در کشف الغمّه و دیگر از کتب معتبره روایت است که وقتی حضرت امام زینالعابدین علیه اسلام با اصحاب خود نشسته بود که ناگاه ماده آهویی از بیابان نمایان گشت و همی آمد تا حضور مبارک امام علیه السلام و همی دم با دست بر زمین زد و همهمه و صدا نمود بعضی از آن جماعت عرض کردند: یابن رسول اللَّه! این ماده آهو چه میگوید؟ فرمود:
میگوید فلان ابن فلان قرشی بچه او را روز گذشته در فلان وقت گرفته و از دیروز تاکنون شیر نخورده. از این کلام در دل مردی از آن جماعت چیزی خطور کرد یعنی حالت انکاری پدید گشت و امام علیه السلام به علم خود بدانست، پس بفرمود آن مرد قرشی را حاضر کردند و به او فرمود: چیست این آهو را که از تو شکایت میکند؟ عرض کرد: چه میگوید؟! فرمود: میگوید تو بچه او را روز گذشته در فلان وقت گرفتهای و از آن هنگام که او را مأخوذ داشتهای به او شیر نداده است و از من خواستار میشود که از تو بخواهم این بچه آهو را بیاوری تا شیر بدهد و دیگرباره به تو باز گرداند، آن مرد گفت: سوگند به آنکه محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را به رسالت مبعوث داشت راست فرمودی. فرمود این بچه آهو را به من فرست، چون مادرش بچه خود را بدید، همهمه نمود دم و دست خود را بر زمین زد و بچهاش را شیر بداد. امام علیه السلام به او فرمود: ای فلان! به حق من بر تو این بچه آهو را بمن ببخش، پس به آن حضرت بخشید، امام علیه السلام نیز او را به آهو بخشید و تکلم فرمو با وی به کلام او، آهو همهمه کرد و دم به زمین مالید و با بچهاش روان گشت، عرض کردند: یابن رسول اللَّه! چه میگفت؟ فرمود: دعا کرد برای شما و شما را جزای خیر گفت.(94)