مکشوف باد که فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام نه چندان است که در حیز بیان آید و یا کس احصاء آن تواند و فی الحقیقه فضائل آن جناب را احصاء نمودن ستارگان آسمان شمردن است.
وَ لَقَدْ اَجادَ اَبُونَواسٍ فی قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارونالرَّشید کَما فی الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَأْمُونِ کَما فی سائر الْکُتُبِ:
قیلَ لی اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّاً - فی عُلُوم الْوَری وَ شِعرِ البَدِیْةِ
لَکَ مِنْ جَوْهَرِ الْکَلامِ نِظامٌ - یُثْمِرُ الدُّرَّ فی یَدَیْ مُجْتَنیهِ
فَعَلی ما تَرَکْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسی - وَ الْخِصالَ الَّتی تَجَمَّعْنَ فیهِ
قُلْتُ لااَسْتَطیعُ مَدْحَ اِمامٍ - کانَ جِبْریلُ خادِماً لاَبیهِ(811)
و ما به جهت تبرک و تیمن به ذکر چند خبری از فضائل آن بزرگوار که در جنب فضائل او به منزله قطرهای است از بحار اکتفا میکنیم:
اول - در کثرت علم آن حضرت است: شیخ طبرسی روایت کرده از ابوالصّلت هروی که گفت ندیدم عالمتری از علی بن الموسی الرضا علیه السلام و ندید او را عالمی مگر آنکه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم، و به تحقیق که جمع کرد مأمون در مجلسهای متعدده جماعتی از علماء ادیان و فقها و متکلمین را تا با آن حضرت مناظره و تکلم کنند و آن حضرت بر تمام ایشان غلبه کرد و همگی اقرار کردند بر فضیلت او و قصور خودشان و شنیدم از آن حضرت که میفرمود من مینشستم در روضه منوره و علما در مدینه بسیار بودند و هرگاه از مسألهای عاجز میشدند جمیعاً به من رجوع میدادند و مسائل مشکله خود را برای من میفرستادند و من جواب میگفتم.(812)
ابوالصّلت گفت و حدیث کرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسی بن جعفر علیه السلام از پدرش که میگفت پدرم موسی بن جعفر علیه السلام با پسران خود میفرمود که ای اولاد من! برادر شما علی بن موسی علیه السلام عالم آل محمّد است از او سؤال کنید معالم دین خود را و حفظ کنید فرمایشات او را، همانا من شنیدم از پدرم حضرت جعفر بن محمّد علیه السلام که مکرر به من میگفت که عالم آل محمّد علیهم السلام در صلب تو است و ای کاش من او را درک میکردم همانا او همنام امیرالمؤمنین علیه السلام است.(813)
دوم - شیخ صدوق روایت کرده از ابراهیم بن العباس که گفت هرگز ندیدم که حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام کسی را به کلام خویش جفا کند و ندیدم که هرگز کلام کسی را قطع کند، یعنی در میان سخن او سخنی گوید تا فارغ شود از کلام خود، و رد نکرد حاجت احدی را که مقدور او بود برآورد و هیچگاهی در حضور کسی که با او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس، مقابل جلیس خود تکیه نمیفرمود، و هیچ وقتی ندیدم او را که به یکی از موالی و غلامان خود بد گوید و فحش دهد و هیچگاهی ندیدم که آب دهان خود را دور افکند و هیچگاهی ندید که در خنده خود قهقه کند بلکه خنده او تبسم بود و چون خلوت میفرمود و خوان طعام نزد او مینهادند ممالیک خود را تمام سر سفره میطلبید حتی دربان و میراخور او، و با آنها طعام میل میفرمود و عادت آن جناب آن بود که شبها کم میخوابید و بیشتر شبها را از اول شب تا به صبح بیدار بود و روزه بسیار میگرفت و روزه سه روز از هر ماه که پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه میان ماه باشد از او فوت نشد و میفرمود: روزه این سه روز مقابل روزه دهر است، و آن حضرت بسیار احسان میکرد و صدقه میداد در پنهانی و بیشتر صدقات او در شبهای تار بود، پس اگر کسی گمان کند که مثل آن حضرت را در فضل دیده است پس تصدیق نکنید او را، و از محمّد بن ابی عباد منقول است که حضرت امام رضا علیه السلام در تابستانها بر روی حصیر مینشستند و در زمستان بر روی پلاس و جامههای غلیظ و درشت میپوشیدند و چون برای مردم بیرون میآمدند زینت میفرمودند.(814)
سوم - شیخ اجل احمد بن محمّد برقی از پدرش از معمر بن خلاد روایت کرده است که هرگاه حضرت امام رضا علیه السلام طعام میل میکرد کاسه بزرگی نزدیک سفره خود میگذاشت و از هر طعامی که در سفره بود از بهترین مواضع او مقداری بر میداشت و در آن کاسه میگذاشت پس امر میکرد که بر مساکین پخش کنند آن وقت تلاوت میکرد آیه فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَة(815) حاصل این آیه شریفه و آیات بعد از آن آنکه اصحاب میمنه و اهل بهشت در عقبه، یعنی امر سخت و مخالفت نفس داخل میشوند و آن عقبه آزاد کردن بندهای است از رقیت یا طعام خورانیدن است در روز گرسنگی به یتیمی که دارای قرابت و خویشی باشد یا مسکینی که از بیچارگی و فقر و خاکنشین باشد، پس حضرت امام رضا علیه السلام میفرمود که خداوند عز و جل دانا بود که هر انسانی قدرت آزاد کردن بنده ندارد پس قرار داد برای ایشان راهی به بهشت، یعنی مقابل آزاد کردن بنده اطعام را قرار داد که هر شخصی بتواند به سبب آن راه بهشت گیرد و به بهشت رود.(816)
شیخ صدوق در عیون روایت کرده از حاکم ابوعلی بیهقی از محمّد بن یحیی صوفی که گفت: حدیث کرد مرا مادر پدرم - و نام او غدر بود - گفت: که مرا با چند کنیز از کوفه خریدند و من خانهزاد بودم در کوفه، پس ما را نزد مأمون آوردند و گویا در خانه او در بهشتی بودیم از راه اکل و شرب و طیب و زر بسیار، پس مرا او به امام رضا علیه السلام بخشید و چون به خانه او آمدم آنها را نیافتم و زنی بر ما نگهبان بود که ما را در شب بیدار میکرد و به نماز وامیداشت و این از همه بر ما سختتر بود پس من آرزو میکردم که از خانه او بیرون آیم تا مرا به جد تو عبداللَّه بن عباس بخشید و چون به خانه او آمدم گفتی که در بهشت داخل شدم، صولی گفت: من هیچ زنی ندیدم عاقلتر از این جدهام و سخیتر از او، و او در سنه دویست و هفتاد بمرد و تخمیناً صد سال داشت و از او خبر امام رضا علیه السلام را میپرسیدند، او میگفت: من از احوال او هیچ چیز یاد ندارم غیر از اینکه میدیدم که به عود هندی بخور میکرد و بعد از آن گلاب و مشک به کار میبرد و نماز صبح که میکرد در اول وقت میکرد پس به سجده میرفت و سر بر نمیداشت تا آفتاب بلند میشد پس بر میخاست برای کارهای مردم مینشست یا سوار میشد، و کسی نمیتوانست آواز بلند کند در خانه او هر که بود و با مردم کم سخن میگفت و جد من عبداللَّه تبرک میجست به این جده من و روزی که امام او را به وی بخشید او را مدبّره ساخت، یعنی قرارداد که بعد از مرگ او آزاد باشد، وقتی خالوی او عباس بن احنف شاعر بر او داخل شد از این کنیز او را خوش آمد به جد من گفت این را به من ببخش، گفت: این مدبره است، عباس بخواند:
یاَ غَدْرُ زُیِّن بِاسْمِکِ الْغَدْرُ - وَ اَساءَ وَ لَمْ یُحْسِنْ بِکِ الدَّهرُ
نام کنیز غالباً غدر است، به غین با نقطه و دال بی نقطه، یعنی بی وفایی و عرب امثال این نامها نام میکنند مثل غادره که هم از نامهای کنیزان ایشان است؛ یعنی ای مسمی به بی وفایی زینت گرفت به نام تو بیوفایی، و بد کرد و خوب نکرد با تو روزگار که نام تو را بیوفایی نهاد.(817)
پنجم - و نیز به سند سابق از ابوذکوان از ابراهیم بن عباس روایت کرده که گفت ندیدم هرگز حضرت امام رضا علیه السلام را که از او چیزی بپرسند و نداند، و ندیدم از او داناتر به احوالی که در زمان پیش تا زمان او گذشته است و مأمون او را امتحان مینمود به هر سؤالی و او جواب میگفت و همه سخن او و جواب او و مثلها که میآورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم میکرد و میگفت: اگر خواهم در کمتر از سه روز ختم میکنم اما هرگز به آیهای نمیگذرم مگر آنکه فکر میکنم در آن و تفکر میکنم که در چه چیز فرود آمده بود و در کدام وقت نازل شده از این روی به هر سه روز ختم میکنم.(818)
ششم - و نیز در کتاب مذکور از ابراهیم حسنی روایت کرده که مأمون برای حضرت رضا علیه السلام جاریهای فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند کنیزک اثر پیری و موی سفید در آن حضرت علیه السلام بدید گرفته شد و برمید چون حضرت آن بدید او را به مأمون باز گردانید و این ابیات را به او نگاشت:
نَعی نَفْسِی اِلی نَفْسِی الْمشیبُ - وَ عِنْدَ الشَّیْبِ یَتََّعِظُ الْلَّبیبُ
فَقَدْ وَلَی الشَّبابُ اِلی مَداهُ - فَلَسْتُ اَری مَواضِعَةُ یَؤُوبُ
سَاَبْکیِه وَاَنْدُ بُهُ طَویلاً - وَ اَدْعُوهُ اِلَیَّ عَسی یُجیبُ
وَ هَیْهاتَ الَّذی قَدْفاتَ مِنْهُ - تُمَنّینی بِهِ النَّفْسُ الکَذُوبُ
وَراعَ الغانِیاتِ بَیاض رَأْسی - وَ مَنْ مُدَّ الْبَقاءُ لَهُ یَشیبُ
أَرَی البیْضَ الْحِسان یَجُدْنَ عَنّی - و فی هجرانهن لنا نصیب
فَاِنْ یَکُنِ الشَّبابُ مَضی حبیباً - فَاِنَّ الشَّیْبَ اَیْضاً لی حبیبُ
سَأَصْحَبُهُ بِتَقْوَی اللَّهِ حَتّی - یُفَرِّقَ بَیْنَنَا اْلاَجَلُ الْقَریبُ؛
یعنی پیری و موی سفید خبر مرگ مرا به من داد و نزد پیری پند میگیرد عاقل به تحقیق جوانی پشت کرد به سوی نهایت خود پس نمیبینم که او باز گردد به موضع خود زود باشد که بگریم بر جوانی و نوحه کنم بر او زمانی دراز و بخوانمش سوی خود شاید اجابت کند و هیهات جوانی که رفت از دست باز نیاید، نفس دروغ اندیش مرا در آرزوی او میافکند و بترسانید و برمانید زنان با جمال را سفیدی سر من و هر که دیر بماند و بقاء او امتداد یابد پیر گردد، میبینم که زنان سفید نیکو کناره میکنند از من و در هجران ایشان مرا نصیب و بهره است پس اگر جوانی رفت در حالتی که دوست بود پیری هم دوست من است زود باشد با او همراهی کنم به تقوای خدا تا جدا کند میان ما اجل نزدیک.(819)
مؤلف گوید: که شیخ نظامی در این معنی چند شعری گفته که بی مناسبت نیست ذکرش در اینجا، فرموده:
جوانی گفت پیری را چه تدبیر - که یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار - که در پیری تو هم بگریزی از یار
بر آن سر کآسمان سیماب ریزد - چو سیماب از همه شادی گریزد
هفتم - شیخ کلینی روایت کرده از الیسع بن حمزه قمی که گفت: من در مجلس حضرت امام رضا علیه السلام بودم سخن میگفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بسیاری و سؤال میکردند از حلال و حرام که ناگاه داخل شد مردی بلند قامت گندمگون پس گفت: اَلسَّلامُ عَلَیک یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ!
من مردی میباشم از دوستان تو و دوستان پدران و اجداد تو علیهم السلام از حج برگشتهام و گم کردهام نفقهام را و نیست با من چیزی که به سبب آن یک منزل خود را برسانم پس اگر فکری میکردید که مرا راه میانداختید به سوی شهرم و خداوند بر من نعمت داده (یعنی من در شهرم غنی و مالدارم) پس در وقتی که برسم به شهر خود تصدق میدهم از جانب شما به آن چیزی که عطاء میفرمایی به من چون که من فقیر و مستحق صدقه نیستم، حضرت به او، فرمود: بنشین خدا ترا رحمت کند و رو کرد به مردم و برای ایشان سخن میگفت تا آنکه پراکنده شدند و باقی ماند آن خراسانی و سلیمان جعفری و خیثمه و من، پس فرمود: آیا رخصت میدهید مرا در دخول، یعنی رفتن به حرم؟ پس سلیمان گفت: خداوند کار تو را پیش آورد. پس برخاست و داخل حجره شد و ساعتی ماند پس بیرون آمد و در را بست و بیرون آورد دست مبارک را از بالای در و فرمود: کجا است خراسانی؟ عرض کرد: حاضرم در اینجا، پس فرمود: بگیر این دویست اشرفی را و استعانت جوی به او برای مخارج و کلفتهای خود و متبرک شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بیرون رو که من ترا نبینم و تو مرا نبینی، پس بیرون آمد، سلیمان گفت: فدای تو شوم! عطای وافر دادی و رحم فرمودی پس چرا روی مبارک را از او پوشاندی؟ فرمود: از ترس آنکه ببینم ذلت سؤال را در روی او به جهت برآوردن حاجتش! آیا نشنیدی حدیث رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را که پنهان کننده نیکی معادل است با هفتاد حج یعنی عملش، و افشاء کننده بدی مخذول است و پوشاننده آن آمرزیده شده است، آیا نشنیدی کلام اول را:
مَتی آتِهِ یَوْماً اُطالِبُ حاجَةً - رَجَعْتُ اَهلی وَ وَجْهی بِمائِهِ؛
حاصل مضمون آن است که ممدوح من کسی است که اگر روزی به جهت حاجتی نزد او روم بر میگردم به سوی اهل خود و آبروی من به جای خود باقی است، نحوی رفتار میکند که به مذلت سؤال گرفتار نمیشوم.(820)
مؤلف گوید: که ابن شهر آشوب در مناقب این روایت را نقل کرده پس از آن فرموده که آن حضرت علیه السلام در خراسان در یک روز عرفه تمام مال خود را بخش کرد! فضل بن سهل گفت که این غرامت است. فرمود: بلکه غنیمت است، پس فرمود: غرامت نشمر البته چیزی را که به آن طلب میکنی اجر و کرامت را انتهی.(821)
و بدان که توسل جستن به حضرت امام رضا علیه السلام برای سلامتی در سفر برّ و بحر و رسیدن به وطن و خلاصی از اندوه و غم و غربت نافع است و گذشت در کلام حضرت صادق علیه السلام که تعبیر فرموده از آن حضرت به دادرس و فریادرس امت، و در زیارت آن حضرت است:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ علی غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان، خراسانَ.
سلام بر فریادرس بیچارگان و کسی که گردید به سبب او زمین خراسان محل خورشید، این معنی را حموی در معجم از خراسان نموده.(822)
هشتم - ابن شهر آشوب روایت کرده از موسی بن سیار که گفت من با حضرت امام رضا علیه السلام بودم و نزدیک شده بود آن حضرت به دیوارهای طوس که شنیدم صدای شیون و فغان، پس پی آن صدا رفتم ناگاه برخوردیم به جنازهای چون نگاهم به جنازه افتاد دیدم سیدم پا از رکاب خالی کرد و از اسب پیاده شد و نزدیک جنازه رفت و او را بلند کرد پس خود را به آن جنازه چسبانید چنانکه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو کرد به من و فرمود: ای موسی بن سیار! هرکه مشایعت کند جنازه دوستی از دوستان ما را از گناهان خود بیرون شود مانند روزی که از مادر متولد شده که هیچ گناهی بر او نیست. و چون جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند دیدم سید خود امام رضا علیه السلام را به طرف میت رفت و مردم را کنار کرد تا خود را به جنازه رسانید پس دست خود را به سینه او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان! بشارت باد ترا به بهشت بعد از این ساعت دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست. من عرض کردم: فدای تو شوم! آیا میشناسی این شخص میت را و حال آنکه به خدا سوگند که این بقعه زمین را تا به حال ندیده و نیامده بودید؟ فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که بر ما گروه ائمه عرضه میشود اعمال شیعه ما در هر صبح و شام پس اگر تقصیری در اعمال ایشان دیدیم از خدا میخواهیم که عفو کند از او و اگر کار خوب از او دیدیم از خدا مسئلت مینماییم شکر، یعنی پاداش از برای او.(823)
نهم - شیخ کلینی از سلیمان جعفری روایت کرده که گفت: من با حضرت امام رضا علیه السلام بودم در شغلی پس چون خواستم بروم به منزلم فرمود: برگرد با من و امشب نزد من بمان. پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه وقت غروب آفتاب پس نظر کرد به غلامان خود دید مشغول گل کاری میباشند برای ساختن اخیه برای رستوران یا غیر آن ناگاه دید سیاهی را با ایشان که از ایشان نیست فرمود چیست کار این مرد با شما؟ گفتند: کمک میکند ما را و ما چیزی به او میدهیم، فرمود: مزدش را گفتگو کردهاید؟ گفتند: نه، این مرد راضی میشود از ما به هرچه به او بدهیم. پس حضرت رو آورد و زد ایشان را به تازیانه و غضب کرد برای این کار غضب سختی، من گفتم: فدای تو شوم! برای چه اذیت بر خودتان وارد میآورید، فرمود: من مکرر ایشان را نهی کردم از مثل این کار و اینکه کسی با ایشان کاری بکند مگر مقاطعه کنند با او در اجرتش و بدان که نیست احدی که کار بکند برای تو بدون مقاطعه پس تو زیاد کنی برای آن کارش سه مقابل اجرتش را مگر آنکه گمان میکند که تو کم دادی مزدش را و اگر مقاطعه کردی با او پس بدهی به او مزدش را ستایش میکند ترا به آنکه وفا کردی و اگر زیاد کردی بر مزدش یک حبه میداند آن را و منظور دارد آن زیادتی را.(824)
دهم - روایت شده از یاسر خادم که گفت: چون حضرت امام رضا علیه السلام خلوت میکرد جمع میکرد تمام حشم خود را از کوچک و بزرگ نزد خود و با ایشان سخن میگفت و انس میگرفت با ایشان و انس میداد ایشان را، و آن حضرت چنان بود که هرگاه مینشست بر خوان طعام نمیگذاشت کوچک و بزرگی تامیر آخور و حجام را مگر آنکه مینشاند او را با خودش سر سفرهاش، و یاسر گفت که فرمود حضرت به ما اگر ایستادم بالای سر شما و شما غذا میخورید برنخیزید تا فارغ شوید و بسا میشد که آن حضرت بعضی از ماها را میخواند عرض میکردند که ایشان مشغول غذا خوردنند میفرمود بگذارید ایشان را تا فارغ شوید.(825)
یازدهم - شیخ کلینی روایت کرده از مردی از اهل بلخ که گفت: بودم با حضرت امام رضا علیه السلام در مسافرتش به خراسان پس روزی طلبید خوان طعام خود را و جمع کرد بر آن موالی خود را از سیاهان و غیر ایشان پس گفتم فدایت شوم! کاش خوان طعام آنها را سوار میکردی، فرمود: ساکت باش! همانا پروردگار ما تبارک و تعالی یک است و مادر و پدر و ما یک است و جزاء به اعمال است.(826)
مؤلف گوید: که این بود حال آن حضرت با فقراء و رعایا لکن وقتی فضل بن سهل ذوالریاستین بر آن حضرت وارد شد، یک ساعت ایستاد تا آنکه حضرت سر به جانب او بلند کرد و فرمود: چه حاجت داری؟ عرض کرد که ای آقای من! این نوشتهای است که امیرالمؤمنین یعنی مأمون برای من نوشته و اشاره کرد به کتاب حبوه که مأمون به او عطا کرده بود و در آن بود آنچه او خواسته بود از مال و املاک و سلطنت، و عرض کرد به آن حضرت که شما اولی میباشید از مأمون به عطا کردن به مثل آنچه او عطا کرده؛ زیرا که شما ولیعهد مسلمین میباشید. حضرت فرمود: بخوان آن را و آن کتابی بود در جلد بزرگی پس پیوسته ایستاده بود و میخواند آن را پس چون فارغ شد از خواندن آن، حضرت فرمود: یا فَضْلُ! لَکَ عَلَینا هذا مَا اَتَّقَیْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ. یعنی ای فضل! از برای تو است بر ما این نوشته مادامی که بپرهیزی از مخالفت خداوند عز و جل. و حضرت به این یک کلمه محکم کاری او را به هم شکست و تاب آن را باز کرد. غرض آن است که حضرت اجازه نشستن به فضل نداد تا آنکه بیرون رفت.
دوازدهم - شیخ صدوق از جابر بن ابی الضحاک روایت کرده است که گفت: مأمون مرا فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به مرو آورم و امر کرد مرا که آن جناب را از راه بصره و اهواز و فارس حرکت دهم و از طریق قم نبرم او را، و نیز امر کرد که آن جناب را در شب و روز حفظ کنم تا به او برسانم. پس من در خدمت آن حضرت بودم از مدینه تا به مرو و به خدا سوگند که ندیدم مردی را مثل آن حضرت در تقوی و کثرت ذکر خدا در جمیع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالی، و عادت آن جناب چنان بود که چون صبح میشد نماز صبح را ادا میکرد و بعد از سلام نماز در مصلای خود مینشست و پیوسته تسبیح و تحمید و تکبیرو تهلیل میگفت و صلوات بر حضرت رسول و آل او میفرستاد تا آفتاب طلوع میکرد پس از آن سجده میرفت و سجده را چندان طول میداد تا روز بلند میشد، پس سر از سجده بر میداشت و یا از مردم حدیث میکرد و ایشان را موعظه میفرمود تا نزدیک زوال آفتاب، پس از آن وضوی خود را تجدید مینمود و به مصلای خود عود میکرد و چون زوال میشد بر میخاست و شش رکعت نافله ظهر میگذاشت و قرائت میکرد در رکعت اول بعد از حمد، سوره قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُن و در رکعت دوم و چهار رکعت دیگر بعد از حمد قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ میخواند و در هر رکعتی سلام میداد و پیش از رکوع رکعت دوم بعد از قرائت قنوت میخواند و چون از این شش رکعت فارغ میشد بر میخاست و اذان نماز میگفت و دو رکعت دیگر نافله بعد از اذان به جا میآورد و پس از آن اقامه نماز میگفت و دو رکعت دیگر نافله بعد از اذان به جا میآورد و پس از آن اقامه نماز میگفت و شروع به نماز ظهر میکرد و چون سلام نماز میداد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل میگفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شکر به جا میآورد و در سجده صد مرتبه میگفت: شُکْراً للَّهِ، پس سر بر میداشت و بر میخاست برای نافله عصر، پس شش رکعت نماز نافله به جا میآورد و در هر دو رکعت بعد از حمد، سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ میخواند و در هر رکعتی قنوت میخواند و سلام میگفت و چون فارغ میشد از این شش رکعت اذان نماز عصر میگفت، پس دو رکعت دیگر نافله عصر را با قنوت به جا میآورد، پس اقامه میگفت و شروع میکرد به نماز عصر و چون سلام میداد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل میگفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده میرفت و صد مرتبه میگفت حمد اللَّه و چون روز به پایان میرسید و آفتاب غروب میکرد وضو میگرفت و اذان و اقامه میگفت و سه رکعت نماز مغرب را ادا میکرد و در رکعت دوم پیش از رکوع و بعد از قرائت، قنوت میخواند و چون سلام نماز میداد از مصلای خود حرکت نمیکرد و تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل میگفت آنچه خدا خواسته باشد.
پس سجده شکر به جا میآورد سپس سر از سجده برمیداشت و با کسی تکلم نمیکرد تا برخیزد و چهار رکعت نماز نافله به دو سلام به قنوت به جا آورد و در رکعت اول از این چهار رکعت حمد و قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُنَ و در رکعت دوم حمد و توحید میخواند و چون این چهار رکعت فارغ میشد مینشست و تعقیب میخواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار میکرد پس مکث میفرمود تا قریب ثلث شب پس بر میخاست و چهار رکعت عشاء را به جا میآورد با قنوت در رکعت دوم و بعد از سلام در مصلای خود مینشست و ذکر خدا به جا میآورد آنچه خدا خواسته باشد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل میگفت و بعد از تعقیب سجده شکر به جا میآورد. پس به رختخواب میرفت و چون ثلث آخر شب میشد از فراش خواب برمیخاست در حالی که مشغول بود به تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل و استغفار پس مسواک میکرد و وضو میگرفت و مشغول هشت رکعت نماز نافله شب میشد بدین طریق که بعد از هر دو رکعتی سلام میداد و در رکعت اول در هر رکعت آن یک مرتبه حمد و سی مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ میخواند و بعد از این دو رکعت، چهار رکعت نماز جعفر به جا میآورد و از نماز شب حساب میکرد و چون از این شش رکعت فارغ میشد دو رکعت دیگر را به جا میآورد و در رکعت اول حمد و سوره تَبارَکَ المُلک و در رکعت دوم حمد و سوره هَلْ اَتی عَلَی الاِنْسانِ میخواند و چون سلام نماز میداد بر میخاست و دو رکعت نماز شفع به جا میآورد در هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ میخواند و در رکعت دوم قنوت میخواند و چون از نماز شفع فارغ میشد بر میخاست و یک رکعت نماز وتر را به جا میآورد و در این رکعت بعد از حمد، سه مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ و یک مرتبه قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس و یک مرتبه قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق میخواند، پس شروع میکرد به خواند قنوت، و در قنوت میخواند:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فیمَنْ هَدَیْتَ وَ عافِنا فیمَنْ عافَیْتَ وَ تَوَلَّنا فیمَنْ تَوَلَّیْتَ وَ بارَکْ لَنا فیما اَعْطَیْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَیْتَ فَاِنَّکَ تَقْضی وَ لایُقْضی عَلَیْکَ اِنَّهُ لایَذِلُّ مَنْ والَیْتَ وَ لایَعِزُّ مَنْ عادَیْتَ تَبارَکْتَ رَبَّنا وَ تَعالَیْتَ.
پس هفتاد مرتبه میگفت اَسْتَغْفر اللَّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَةَ و چون سلام نماز میداد مینشست به جهت خواندن تعقیب و چون فجر نزدیک میشد بر میخاست برای دو رکعت نافله فجر و در رکعت اول حمد و قُلْ یا اَیُّهَا الکافِروُنَ و در رکعت دوم حمد و توحید میخواند و چون فجر طلوع میکرد اذان و اقامه میگفت و دو رکعت فریضه صبح را به جا میآورد و چون سلام نماز میگفت تعقیب میخواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شکر به جا میآورد و چون سلام نماز میگفت تعقیب میخواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شکر به جا میآورد و چندان طول میداد تا روز بالا آید و عادت آن جناب آن بود در جمیع نمازهای واجبه یومیه در رکعت اول حمد و سوره اِنّا اَنَزَلْناهُ و در رکعت دوم حمد و سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ میخواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز که در رکعت اول حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم حمد و سوره منافقین میخواند و در نماز عشاء شب جمعه در رکعت اول حمد و جمعه و در رکعت دوم حمد و سَبَّحِ اسْمَ رَبَّکَ الأَعلی میخواند و در نماز صبح دوشنبه و پنجشنبه در رکعت اول حمد و هَلْ اَتی عَلَی الانسانِ و در رکعت دوم حمد هَلْ اَتیک حَدیثُ الغاشیة میخواند، و به جهر و آشکارا میخواند قرائت نمازهای مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت میکرد نمازهای ظهر و عصر را و در نمازهای چهار رکعتی در دو رکعت آخر سه مرتبه میخواند سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَکْبَرُ و در فنوت جمیع نمازهایش این دعا را میخواند:
رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَکْرَمُ.
و در هر بلدی که ده روز قصد اقامت میکرد روزها روزه میگرفت و چون شب داخل میشد ابتداء میکرد به نماز پیش از افطار و در بین راه که مقیم نبود نمازهای واجبی را دو رکعت به جا میآورد مگر مغرب را که همان سه رکعت را به جا میآورد و ترک نمیکرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو رکعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نوافل نهاریه را در سفر ترک میکرد و بعد از هر نماز مقصوره که نماز ظهر و عصر و عشاء باشد سی مرتبه میگفت: سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا اِلهَ اَلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَکبَرُ و میفرمود این به جهت تمامی نماز است. وَ ما رَاَیْتُهُ صَلّی صَلوةَ الضُحی فی سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ؛ و ندیدم که آن حضرت نماز ضحی گزارد در سفر و نه در حضرت. و در سفر هیچ روزه نیمیگرفت و عادت آن جناب آن بود که در دعا کردن ابتداء میکرد به ذکر صلوات بر رسول و آل او علیهم السلام و بسیار میکرد این کار را در نماز و غیر نماز و شبها که در فراش خوابیده بود تلاوت قرآن بسیار مینمود و هرگاه میگذشت به آیهای که در او ذکر بهشت یا آتش شده گریه میکرد و از حق تعالی سؤال بهشت میکرد و پناه میجست به خدا از آتش و در جمیع نمازهای شبانه روزی خود بسم اللَّه را بلند میگفت و چون قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدُ تلاوت میکرد، آهسته بعد از این آیه میگفت اَللَّهُ اَحَدٌ و چون از آن سوره فارغ میشد، سه مرتبه میگفت کَذلِکَ اللَّهُ رَبُّنا و چون میخواند قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُن، آهسته در دل میگفت یا اَیُّهَا الْکافِروُن و چون از آن فارغ میشد، سه مرتبه میگفت رَبیَّ اللَّهُ وَ دینِی الاِسْلامُ و چون سوره والتین والزیتون تلاوت میکرد بعد از فراغ، میگفت بَلی وَ اَنَا عَلی ذلِکَ مِنَ الشّاهِدینَ و چون سوره لااُقْسِمُ بِیَوْمِ القِیامَةِ میخواند بعد از فراغ، میگفت سُبْحانَکَ اَللُّهمَّ بَلی و چون سوره جمعه قرائت میکرد بعد از قُلْ ما عِنْدَاللَّهِ خَیْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارة، میگفت لِلَّذین اتَّقَوْا پس میگفت وَاللَّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ و چون از سوره فاتحه فارغ میشد، میگفت اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ و چون میخواند سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعلی، آهسته میگفت سُبْحان رَبِّیَ الأَعلی و چون در قرآن یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا قرائت میکرد، آهسته میگفت لَبَّیْکَ اللّهم لَبَّیک.
و در هیچ بلدی وارد نمیشد مگر اینکه مردم قصد خدمتش مینمودند و چون خدمتش شرفیاب میشدند از معالم دین خود میپرسیدند حضرت ایشان را جواب میفرمود و حدیث میکرد ایشان را احادیث بسیار مروی از پدرش از پدرانش از علی علیه السلام از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم پس چون آن حضرت را به نزد مأمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بین راه پرسید من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده کرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حرکت و اقامت آن حضرت، پس مأمون گفت بلی یابن ابی الضحاک علی بن موسی بهترین اهل زمین و اعلم و اعبد ایشان است پس خبر مده مردم را به آنچه از آن جناب دیدهای به جهت آنکه میخواهم ظاهر نشود فضل آن مگر بر زبان من و به خدا استعانت میجویم بر این نیت که دارم که او را بلند کنم و قدر او را رفیع سازم. تمام شد حدیث شریف.(827)
بِاللَّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللَّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سَهِّلْ لی حُزوُنَةَ اَمْری کُلِّهِ وَ یَسِّرْلی صُعُوبَتَهُ، اِنَّکَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ اُمُّ الْکِتابِ.
و نقل فرموده از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که هیچگاهی مهموم نشدم و برای امری و تنگ نشد بر من معاشم و مقابل نشدم با حریف شجاعی و این دعا خواندم مگر آنکه خداوند هم و غم مرا برطرف کرد و روزی فرمود مرا نصرت بر دشمنانم.(828)
سُبْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَةِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِیاهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمواتِ، سُبْحانَ خالِقِ الاَرَضینَ، سُبْحانَ خالِقِ الرِّیاحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحَیاة و الْمُوْتِ، سُبْحانَ خالِقِ الثَّری وَ الفَلَواتِ، سُبْحان اللَّه وَ بِحَمْدِهِ.(829)
فقیر گوید: که در فصل بعد از این نیز ذکر شود بسیاری از مناقب و مکارم اخلاق حضرت امام رضا علیه آلاف التّحیّة و التّسلیم و لا قوّة الاّ بِاللَّهِ العلیِّ العَظیم.