تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل دوم: در مختصری از مناقب و مفاخر و مکارم اخلاق ثامن‏الائمة علی بن موسی الرضا علیه السلام‏

مکشوف باد که فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام نه چندان است که در حیز بیان آید و یا کس احصاء آن تواند و فی الحقیقه فضائل آن جناب را احصاء نمودن ستارگان آسمان شمردن است.
وَ لَقَدْ اَجادَ اَبُونَواسٍ فی قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارون‏الرَّشید کَما فی الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَأْمُونِ کَما فی سائر الْکُتُبِ:
قیلَ لی اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّاً - فی عُلُوم الْوَری وَ شِعرِ البَدِیْةِ
لَکَ مِنْ جَوْهَرِ الْکَلامِ نِظامٌ - یُثْمِرُ الدُّرَّ فی یَدَیْ مُجْتَنیهِ‏
فَعَلی‏ ما تَرَکْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسی - وَ الْخِصالَ الَّتی تَجَمَّعْنَ فیهِ‏
قُلْتُ لااَسْتَطیعُ مَدْحَ اِمامٍ - کانَ جِبْریلُ خادِماً لاَبیهِ(811)
و ما به جهت تبرک و تیمن به ذکر چند خبری از فضائل آن بزرگوار که در جنب فضائل او به منزله قطره‏ای است از بحار اکتفا می‏کنیم:
اول - در کثرت علم آن حضرت است: شیخ طبرسی روایت کرده از ابوالصّلت هروی که گفت ندیدم عالمتری از علی بن الموسی الرضا علیه السلام و ندید او را عالمی مگر آنکه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم، و به تحقیق که جمع کرد مأمون در مجلسهای متعدده جماعتی از علماء ادیان و فقها و متکلمین را تا با آن حضرت مناظره و تکلم کنند و آن حضرت بر تمام ایشان غلبه کرد و همگی اقرار کردند بر فضیلت او و قصور خودشان و شنیدم از آن حضرت که می‏فرمود من می‏نشستم در روضه منوره و علما در مدینه بسیار بودند و هرگاه از مسأله‏ای عاجز می‏شدند جمیعاً به من رجوع می‏دادند و مسائل مشکله خود را برای من می‏فرستادند و من جواب می‏گفتم.(812)
ابوالصّلت گفت و حدیث کرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسی بن جعفر علیه السلام از پدرش که می‏گفت پدرم موسی بن جعفر علیه السلام با پسران خود می‏فرمود که ای اولاد من! برادر شما علی بن موسی علیه السلام عالم آل محمّد است از او سؤال کنید معالم دین خود را و حفظ کنید فرمایشات او را، همانا من شنیدم از پدرم حضرت جعفر بن محمّد علیه السلام که مکرر به من می‏گفت که عالم آل محمّد علیهم السلام در صلب تو است و ای کاش من او را درک می‏کردم همانا او همنام امیرالمؤمنین علیه السلام است.(813)
دوم - شیخ صدوق روایت کرده از ابراهیم بن العباس که گفت هرگز ندیدم که حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام کسی را به کلام خویش جفا کند و ندیدم که هرگز کلام کسی را قطع کند، یعنی در میان سخن او سخنی گوید تا فارغ شود از کلام خود، و رد نکرد حاجت احدی را که مقدور او بود برآورد و هیچگاهی در حضور کسی که با او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس، مقابل جلیس خود تکیه نمی‏فرمود، و هیچ وقتی ندیدم او را که به یکی از موالی و غلامان خود بد گوید و فحش دهد و هیچگاهی ندیدم که آب دهان خود را دور افکند و هیچگاهی ندید که در خنده خود قهقه کند بلکه خنده او تبسم بود و چون خلوت می‏فرمود و خوان طعام نزد او می‏نهادند ممالیک خود را تمام سر سفره می‏طلبید حتی دربان و میراخور او، و با آنها طعام میل می‏فرمود و عادت آن جناب آن بود که شبها کم می‏خوابید و بیشتر شبها را از اول شب تا به صبح بیدار بود و روزه بسیار می‏گرفت و روزه سه روز از هر ماه که پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه میان ماه باشد از او فوت نشد و می‏فرمود: روزه این سه روز مقابل روزه دهر است، و آن حضرت بسیار احسان می‏کرد و صدقه می‏داد در پنهانی و بیشتر صدقات او در شبهای تار بود، پس اگر کسی گمان کند که مثل آن حضرت را در فضل دیده است پس تصدیق نکنید او را، و از محمّد بن ابی عباد منقول است که حضرت امام رضا علیه السلام در تابستانها بر روی حصیر می‏نشستند و در زمستان بر روی پلاس و جامه‏های غلیظ و درشت می‏پوشیدند و چون برای مردم بیرون می‏آمدند زینت می‏فرمودند.(814)
سوم - شیخ اجل احمد بن محمّد برقی از پدرش از معمر بن خلاد روایت کرده است که هرگاه حضرت امام رضا علیه السلام طعام میل می‏کرد کاسه بزرگی نزدیک سفره خود می‏گذاشت و از هر طعامی که در سفره بود از بهترین مواضع او مقداری بر می‏داشت و در آن کاسه می‏گذاشت پس امر می‏کرد که بر مساکین پخش کنند آن وقت تلاوت می‏کرد آیه فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَة(815) حاصل این آیه شریفه و آیات بعد از آن آنکه اصحاب میمنه و اهل بهشت در عقبه، یعنی امر سخت و مخالفت نفس داخل می‏شوند و آن عقبه آزاد کردن بنده‏ای است از رقیت یا طعام خورانیدن است در روز گرسنگی به یتیمی که دارای قرابت و خویشی باشد یا مسکینی که از بیچارگی و فقر و خاک‏نشین باشد، پس حضرت امام رضا علیه السلام می‏فرمود که خداوند عز و جل دانا بود که هر انسانی قدرت آزاد کردن بنده ندارد پس قرار داد برای ایشان راهی به بهشت، یعنی مقابل آزاد کردن بنده اطعام را قرار داد که هر شخصی بتواند به سبب آن راه بهشت گیرد و به بهشت رود.(816)
شیخ صدوق در عیون روایت کرده از حاکم ابوعلی بیهقی از محمّد بن یحیی صوفی که گفت: حدیث کرد مرا مادر پدرم - و نام او غدر بود - گفت: که مرا با چند کنیز از کوفه خریدند و من خانه‏زاد بودم در کوفه، پس ما را نزد مأمون آوردند و گویا در خانه او در بهشتی بودیم از راه اکل و شرب و طیب و زر بسیار، پس مرا او به امام رضا علیه السلام بخشید و چون به خانه او آمدم آنها را نیافتم و زنی بر ما نگهبان بود که ما را در شب بیدار می‏کرد و به نماز وامی‏داشت و این از همه بر ما سخت‏تر بود پس من آرزو می‏کردم که از خانه او بیرون آیم تا مرا به جد تو عبداللَّه بن عباس بخشید و چون به خانه او آمدم گفتی که در بهشت داخل شدم، صولی گفت: من هیچ زنی ندیدم عاقلتر از این جده‏ام و سخی‏تر از او، و او در سنه دویست و هفتاد بمرد و تخمیناً صد سال داشت و از او خبر امام رضا علیه السلام را می‏پرسیدند، او می‏گفت: من از احوال او هیچ چیز یاد ندارم غیر از اینکه می‏دیدم که به عود هندی بخور می‏کرد و بعد از آن گلاب و مشک به کار می‏برد و نماز صبح که می‏کرد در اول وقت می‏کرد پس به سجده می‏رفت و سر بر نمی‏داشت تا آفتاب بلند می‏شد پس بر می‏خاست برای کارهای مردم می‏نشست یا سوار می‏شد، و کسی نمی‏توانست آواز بلند کند در خانه او هر که بود و با مردم کم سخن می‏گفت و جد من عبداللَّه تبرک می‏جست به این جده من و روزی که امام او را به وی بخشید او را مدبّره ساخت، یعنی قرارداد که بعد از مرگ او آزاد باشد، وقتی خالوی او عباس بن احنف شاعر بر او داخل شد از این کنیز او را خوش آمد به جد من گفت این را به من ببخش، گفت: این مدبره است، عباس بخواند:
یاَ غَدْرُ زُیِّن بِاسْمِکِ الْغَدْرُ - وَ اَساءَ وَ لَمْ یُحْسِنْ بِکِ الدَّهرُ
نام کنیز غالباً غدر است، به غین با نقطه و دال بی نقطه، یعنی بی وفایی و عرب امثال این نامها نام می‏کنند مثل غادره که هم از نامهای کنیزان ایشان است؛ یعنی ای مسمی به بی وفایی زینت گرفت به نام تو بی‏وفایی، و بد کرد و خوب نکرد با تو روزگار که نام تو را بی‏وفایی نهاد.(817)
پنجم - و نیز به سند سابق از ابوذکوان از ابراهیم بن عباس روایت کرده که گفت ندیدم هرگز حضرت امام رضا علیه السلام را که از او چیزی بپرسند و نداند، و ندیدم از او داناتر به احوالی که در زمان پیش تا زمان او گذشته است و مأمون او را امتحان می‏نمود به هر سؤالی و او جواب می‏گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها که می‏آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم می‏کرد و می‏گفت: اگر خواهم در کمتر از سه روز ختم می‏کنم اما هرگز به آیه‏ای نمی‏گذرم مگر آنکه فکر می‏کنم در آن و تفکر می‏کنم که در چه چیز فرود آمده بود و در کدام وقت نازل شده از این روی به هر سه روز ختم می‏کنم.(818)
ششم - و نیز در کتاب مذکور از ابراهیم حسنی روایت کرده که مأمون برای حضرت رضا علیه السلام جاریه‏ای فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند کنیزک اثر پیری و موی سفید در آن حضرت علیه السلام بدید گرفته شد و برمید چون حضرت آن بدید او را به مأمون باز گردانید و این ابیات را به او نگاشت:
نَعی‏ نَفْسِی اِلی نَفْسِی الْمشیبُ - وَ عِنْدَ الشَّیْبِ یَتََّعِظُ الْلَّبیبُ‏
فَقَدْ وَلَی الشَّبابُ اِلی مَداهُ - فَلَسْتُ اَری‏ مَواضِعَةُ یَؤُوبُ‏
سَاَبْکیِه وَاَنْدُ بُهُ طَویلاً - وَ اَدْعُوهُ اِلَیَّ عَسی یُجیبُ‏
وَ هَیْهاتَ الَّذی قَدْفاتَ مِنْهُ - تُمَنّینی بِهِ النَّفْسُ الکَذُوبُ‏
وَراعَ الغانِیاتِ بَیاض رَأْسی - وَ مَنْ مُدَّ الْبَقاءُ لَهُ یَشیبُ‏
أَرَی البیْضَ الْحِسان یَجُدْنَ عَنّی - و فی هجرانهن لنا نصیب‏
فَاِنْ یَکُنِ الشَّبابُ مَضی حبیباً - فَاِنَّ الشَّیْبَ اَیْضاً لی حبیبُ‏
سَأَصْحَبُهُ بِتَقْوَی اللَّهِ حَتّی - یُفَرِّقَ بَیْنَنَا اْلاَجَلُ الْقَریبُ؛
یعنی پیری و موی سفید خبر مرگ مرا به من داد و نزد پیری پند می‏گیرد عاقل به تحقیق جوانی پشت کرد به سوی نهایت خود پس نمی‏بینم که او باز گردد به موضع خود زود باشد که بگریم بر جوانی و نوحه کنم بر او زمانی دراز و بخوانمش سوی خود شاید اجابت کند و هیهات جوانی که رفت از دست باز نیاید، نفس دروغ اندیش مرا در آرزوی او می‏افکند و بترسانید و برمانید زنان با جمال را سفیدی سر من و هر که دیر بماند و بقاء او امتداد یابد پیر گردد، می‏بینم که زنان سفید نیکو کناره می‏کنند از من و در هجران ایشان مرا نصیب و بهره است پس اگر جوانی رفت در حالتی که دوست بود پیری هم دوست من است زود باشد با او همراهی کنم به تقوای خدا تا جدا کند میان ما اجل نزدیک.(819)
مؤلف گوید: که شیخ نظامی در این معنی چند شعری گفته که بی مناسبت نیست ذکرش در اینجا، فرموده:
جوانی گفت پیری را چه تدبیر - که یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار - که در پیری تو هم بگریزی از یار
بر آن سر کآسمان سیماب ریزد - چو سیماب از همه شادی گریزد
هفتم - شیخ کلینی روایت کرده از الیسع بن حمزه قمی که گفت: من در مجلس حضرت امام رضا علیه السلام بودم سخن می‏گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بسیاری و سؤال می‏کردند از حلال و حرام که ناگاه داخل شد مردی بلند قامت گندم‏گون پس گفت: اَلسَّلامُ عَلَیک یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ!
من مردی می‏باشم از دوستان تو و دوستان پدران و اجداد تو علیهم السلام از حج برگشته‏ام و گم کرده‏ام نفقه‏ام را و نیست با من چیزی که به سبب آن یک منزل خود را برسانم پس اگر فکری می‏کردید که مرا راه می‏انداختید به سوی شهرم و خداوند بر من نعمت داده (یعنی من در شهرم غنی و مالدارم) پس در وقتی که برسم به شهر خود تصدق می‏دهم از جانب شما به آن چیزی که عطاء می‏فرمایی به من چون که من فقیر و مستحق صدقه نیستم، حضرت به او، فرمود: بنشین خدا ترا رحمت کند و رو کرد به مردم و برای ایشان سخن می‏گفت تا آنکه پراکنده شدند و باقی ماند آن خراسانی و سلیمان جعفری و خیثمه و من، پس فرمود: آیا رخصت می‏دهید مرا در دخول، یعنی رفتن به حرم؟ پس سلیمان گفت: خداوند کار تو را پیش آورد. پس برخاست و داخل حجره شد و ساعتی ماند پس بیرون آمد و در را بست و بیرون آورد دست مبارک را از بالای در و فرمود: کجا است خراسانی؟ عرض کرد: حاضرم در اینجا، پس فرمود: بگیر این دویست اشرفی را و استعانت جوی به او برای مخارج و کلفتهای خود و متبرک شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بیرون رو که من ترا نبینم و تو مرا نبینی، پس بیرون آمد، سلیمان گفت: فدای تو شوم! عطای وافر دادی و رحم فرمودی پس چرا روی مبارک را از او پوشاندی؟ فرمود: از ترس آنکه ببینم ذلت سؤال را در روی او به جهت برآوردن حاجتش! آیا نشنیدی حدیث رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم را که پنهان کننده نیکی معادل است با هفتاد حج یعنی عملش، و افشاء کننده بدی مخذول است و پوشاننده آن آمرزیده شده است، آیا نشنیدی کلام اول را:
مَتی‏ آتِهِ یَوْماً اُطالِبُ حاجَةً - رَجَعْتُ اَهلی وَ وَجْهی بِمائِهِ؛
حاصل مضمون آن است که ممدوح من کسی است که اگر روزی به جهت حاجتی نزد او روم بر می‏گردم به سوی اهل خود و آبروی من به جای خود باقی است، نحوی رفتار می‏کند که به مذلت سؤال گرفتار نمی‏شوم.(820)
مؤلف گوید: که ابن شهر آشوب در مناقب این روایت را نقل کرده پس از آن فرموده که آن حضرت علیه السلام در خراسان در یک روز عرفه تمام مال خود را بخش کرد! فضل بن سهل گفت که این غرامت است. فرمود: بلکه غنیمت است، پس فرمود: غرامت نشمر البته چیزی را که به آن طلب می‏کنی اجر و کرامت را انتهی.(821)
و بدان که توسل جستن به حضرت امام رضا علیه السلام برای سلامتی در سفر برّ و بحر و رسیدن به وطن و خلاصی از اندوه و غم و غربت نافع است و گذشت در کلام حضرت صادق علیه السلام که تعبیر فرموده از آن حضرت به دادرس و فریادرس امت، و در زیارت آن حضرت است:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ علی غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان، خراسانَ.
سلام بر فریادرس بیچارگان و کسی که گردید به سبب او زمین خراسان محل خورشید، این معنی را حموی در معجم از خراسان نموده.(822)
هشتم - ابن شهر آشوب روایت کرده از موسی بن سیار که گفت من با حضرت امام رضا علیه السلام بودم و نزدیک شده بود آن حضرت به دیوارهای طوس که شنیدم صدای شیون و فغان، پس پی آن صدا رفتم ناگاه برخوردیم به جنازه‏ای چون نگاهم به جنازه افتاد دیدم سیدم پا از رکاب خالی کرد و از اسب پیاده شد و نزدیک جنازه رفت و او را بلند کرد پس خود را به آن جنازه چسبانید چنانکه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو کرد به من و فرمود: ای موسی بن سیار! هرکه مشایعت کند جنازه دوستی از دوستان ما را از گناهان خود بیرون شود مانند روزی که از مادر متولد شده که هیچ گناهی بر او نیست. و چون جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند دیدم سید خود امام رضا علیه السلام را به طرف میت رفت و مردم را کنار کرد تا خود را به جنازه رسانید پس دست خود را به سینه او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان! بشارت باد ترا به بهشت بعد از این ساعت دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست. من عرض کردم: فدای تو شوم! آیا می‏شناسی این شخص میت را و حال آنکه به خدا سوگند که این بقعه زمین را تا به حال ندیده و نیامده بودید؟ فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که بر ما گروه ائمه عرضه می‏شود اعمال شیعه ما در هر صبح و شام پس اگر تقصیری در اعمال ایشان دیدیم از خدا می‏خواهیم که عفو کند از او و اگر کار خوب از او دیدیم از خدا مسئلت می‏نماییم شکر، یعنی پاداش از برای او.(823)
نهم - شیخ کلینی از سلیمان جعفری روایت کرده که گفت: من با حضرت امام رضا علیه السلام بودم در شغلی پس چون خواستم بروم به منزلم فرمود: برگرد با من و امشب نزد من بمان. پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه وقت غروب آفتاب پس نظر کرد به غلامان خود دید مشغول گل کاری می‏باشند برای ساختن اخیه برای رستوران یا غیر آن ناگاه دید سیاهی را با ایشان که از ایشان نیست فرمود چیست کار این مرد با شما؟ گفتند: کمک می‏کند ما را و ما چیزی به او می‏دهیم، فرمود: مزدش را گفتگو کرده‏اید؟ گفتند: نه، این مرد راضی می‏شود از ما به هرچه به او بدهیم. پس حضرت رو آورد و زد ایشان را به تازیانه و غضب کرد برای این کار غضب سختی، من گفتم: فدای تو شوم! برای چه اذیت بر خودتان وارد می‏آورید، فرمود: من مکرر ایشان را نهی کردم از مثل این کار و اینکه کسی با ایشان کاری بکند مگر مقاطعه کنند با او در اجرتش و بدان که نیست احدی که کار بکند برای تو بدون مقاطعه پس تو زیاد کنی برای آن کارش سه مقابل اجرتش را مگر آنکه گمان می‏کند که تو کم دادی مزدش را و اگر مقاطعه کردی با او پس بدهی به او مزدش را ستایش می‏کند ترا به آنکه وفا کردی و اگر زیاد کردی بر مزدش یک حبه می‏داند آن را و منظور دارد آن زیادتی را.(824)
دهم - روایت شده از یاسر خادم که گفت: چون حضرت امام رضا علیه السلام خلوت می‏کرد جمع می‏کرد تمام حشم خود را از کوچک و بزرگ نزد خود و با ایشان سخن می‏گفت و انس می‏گرفت با ایشان و انس می‏داد ایشان را، و آن حضرت چنان بود که هرگاه می‏نشست بر خوان طعام نمی‏گذاشت کوچک و بزرگی تامیر آخور و حجام را مگر آنکه می‏نشاند او را با خودش سر سفره‏اش، و یاسر گفت که فرمود حضرت به ما اگر ایستادم بالای سر شما و شما غذا می‏خورید برنخیزید تا فارغ شوید و بسا می‏شد که آن حضرت بعضی از ماها را می‏خواند عرض می‏کردند که ایشان مشغول غذا خوردنند می‏فرمود بگذارید ایشان را تا فارغ شوید.(825)
یازدهم - شیخ کلینی روایت کرده از مردی از اهل بلخ که گفت: بودم با حضرت امام رضا علیه السلام در مسافرتش به خراسان پس روزی طلبید خوان طعام خود را و جمع کرد بر آن موالی خود را از سیاهان و غیر ایشان پس گفتم فدایت شوم! کاش خوان طعام آنها را سوار می‏کردی، فرمود: ساکت باش! همانا پروردگار ما تبارک و تعالی یک است و مادر و پدر و ما یک است و جزاء به اعمال است.(826)
مؤلف گوید: که این بود حال آن حضرت با فقراء و رعایا لکن وقتی فضل بن سهل ذوالریاستین بر آن حضرت وارد شد، یک ساعت ایستاد تا آنکه حضرت سر به جانب او بلند کرد و فرمود: چه حاجت داری؟ عرض کرد که ای آقای من! این نوشته‏ای است که امیرالمؤمنین یعنی مأمون برای من نوشته و اشاره کرد به کتاب حبوه که مأمون به او عطا کرده بود و در آن بود آنچه او خواسته بود از مال و املاک و سلطنت، و عرض کرد به آن حضرت که شما اولی می‏باشید از مأمون به عطا کردن به مثل آنچه او عطا کرده؛ زیرا که شما ولیعهد مسلمین می‏باشید. حضرت فرمود: بخوان آن را و آن کتابی بود در جلد بزرگی پس پیوسته ایستاده بود و می‏خواند آن را پس چون فارغ شد از خواندن آن، حضرت فرمود: یا فَضْلُ! لَکَ عَلَینا هذا مَا اَتَّقَیْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ. یعنی ای فضل! از برای تو است بر ما این نوشته مادامی که بپرهیزی از مخالفت خداوند عز و جل. و حضرت به این یک کلمه محکم کاری او را به هم شکست و تاب آن را باز کرد. غرض آن است که حضرت اجازه نشستن به فضل نداد تا آنکه بیرون رفت.
دوازدهم - شیخ صدوق از جابر بن ابی الضحاک روایت کرده است که گفت: مأمون مرا فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به مرو آورم و امر کرد مرا که آن جناب را از راه بصره و اهواز و فارس حرکت دهم و از طریق قم نبرم او را، و نیز امر کرد که آن جناب را در شب و روز حفظ کنم تا به او برسانم. پس من در خدمت آن حضرت بودم از مدینه تا به مرو و به خدا سوگند که ندیدم مردی را مثل آن حضرت در تقوی و کثرت ذکر خدا در جمیع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالی، و عادت آن جناب چنان بود که چون صبح می‏شد نماز صبح را ادا می‏کرد و بعد از سلام نماز در مصلای خود می‏نشست و پیوسته تسبیح و تحمید و تکبیرو تهلیل می‏گفت و صلوات بر حضرت رسول و آل او می‏فرستاد تا آفتاب طلوع می‏کرد پس از آن سجده می‏رفت و سجده را چندان طول می‏داد تا روز بلند می‏شد، پس سر از سجده بر می‏داشت و یا از مردم حدیث می‏کرد و ایشان را موعظه می‏فرمود تا نزدیک زوال آفتاب، پس از آن وضوی خود را تجدید می‏نمود و به مصلای خود عود می‏کرد و چون زوال می‏شد بر می‏خاست و شش رکعت نافله ظهر می‏گذاشت و قرائت می‏کرد در رکعت اول بعد از حمد، سوره قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُن و در رکعت دوم و چهار رکعت دیگر بعد از حمد قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ می‏خواند و در هر رکعتی سلام می‏داد و پیش از رکوع رکعت دوم بعد از قرائت قنوت می‏خواند و چون از این شش رکعت فارغ می‏شد بر می‏خاست و اذان نماز می‏گفت و دو رکعت دیگر نافله بعد از اذان به جا می‏آورد و پس از آن اقامه نماز می‏گفت و دو رکعت دیگر نافله بعد از اذان به جا می‏آورد و پس از آن اقامه نماز می‏گفت و شروع به نماز ظهر می‏کرد و چون سلام نماز می‏داد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می‏گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شکر به جا می‏آورد و در سجده صد مرتبه می‏گفت: شُکْراً للَّهِ، پس سر بر می‏داشت و بر می‏خاست برای نافله عصر، پس شش رکعت نماز نافله به جا می‏آورد و در هر دو رکعت بعد از حمد، سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ می‏خواند و در هر رکعتی قنوت می‏خواند و سلام می‏گفت و چون فارغ می‏شد از این شش رکعت اذان نماز عصر می‏گفت، پس دو رکعت دیگر نافله عصر را با قنوت به جا می‏آورد، پس اقامه می‏گفت و شروع می‏کرد به نماز عصر و چون سلام می‏داد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می‏گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده می‏رفت و صد مرتبه می‏گفت حمد اللَّه و چون روز به پایان می‏رسید و آفتاب غروب می‏کرد وضو می‏گرفت و اذان و اقامه می‏گفت و سه رکعت نماز مغرب را ادا می‏کرد و در رکعت دوم پیش از رکوع و بعد از قرائت، قنوت می‏خواند و چون سلام نماز می‏داد از مصلای خود حرکت نمی‏کرد و تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می‏گفت آنچه خدا خواسته باشد.
پس سجده شکر به جا می‏آورد سپس سر از سجده برمی‏داشت و با کسی تکلم نمی‏کرد تا برخیزد و چهار رکعت نماز نافله به دو سلام به قنوت به جا آورد و در رکعت اول از این چهار رکعت حمد و قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُنَ و در رکعت دوم حمد و توحید می‏خواند و چون این چهار رکعت فارغ می‏شد می‏نشست و تعقیب می‏خواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار می‏کرد پس مکث می‏فرمود تا قریب ثلث شب پس بر می‏خاست و چهار رکعت عشاء را به جا می‏آورد با قنوت در رکعت دوم و بعد از سلام در مصلای خود می‏نشست و ذکر خدا به جا می‏آورد آنچه خدا خواسته باشد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می‏گفت و بعد از تعقیب سجده شکر به جا می‏آورد. پس به رختخواب می‏رفت و چون ثلث آخر شب می‏شد از فراش خواب برمی‏خاست در حالی که مشغول بود به تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل و استغفار پس مسواک می‏کرد و وضو می‏گرفت و مشغول هشت رکعت نماز نافله شب می‏شد بدین طریق که بعد از هر دو رکعتی سلام می‏داد و در رکعت اول در هر رکعت آن یک مرتبه حمد و سی مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ می‏خواند و بعد از این دو رکعت، چهار رکعت نماز جعفر به جا می‏آورد و از نماز شب حساب می‏کرد و چون از این شش رکعت فارغ می‏شد دو رکعت دیگر را به جا می‏آورد و در رکعت اول حمد و سوره تَبارَکَ المُلک و در رکعت دوم حمد و سوره هَلْ اَتی‏ عَلَی الاِنْسانِ می‏خواند و چون سلام نماز می‏داد بر می‏خاست و دو رکعت نماز شفع به جا می‏آورد در هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ می‏خواند و در رکعت دوم قنوت می‏خواند و چون از نماز شفع فارغ می‏شد بر می‏خاست و یک رکعت نماز وتر را به جا می‏آورد و در این رکعت بعد از حمد، سه مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ و یک مرتبه قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس و یک مرتبه قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق می‏خواند، پس شروع می‏کرد به خواند قنوت، و در قنوت می‏خواند:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فیمَنْ هَدَیْتَ وَ عافِنا فیمَنْ عافَیْتَ وَ تَوَلَّنا فیمَنْ تَوَلَّیْتَ وَ بارَکْ لَنا فیما اَعْطَیْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَیْتَ فَاِنَّکَ تَقْضی وَ لایُقْضی‏ عَلَیْکَ اِنَّهُ لایَذِلُّ مَنْ والَیْتَ وَ لایَعِزُّ مَنْ عادَیْتَ تَبارَکْتَ رَبَّنا وَ تَعالَیْتَ.
پس هفتاد مرتبه می‏گفت اَسْتَغْفر اللَّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَةَ و چون سلام نماز می‏داد می‏نشست به جهت خواندن تعقیب و چون فجر نزدیک می‏شد بر می‏خاست برای دو رکعت نافله فجر و در رکعت اول حمد و قُلْ یا اَیُّهَا الکافِروُنَ و در رکعت دوم حمد و توحید می‏خواند و چون فجر طلوع می‏کرد اذان و اقامه می‏گفت و دو رکعت فریضه صبح را به جا می‏آورد و چون سلام نماز می‏گفت تعقیب می‏خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شکر به جا می‏آورد و چون سلام نماز می‏گفت تعقیب می‏خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شکر به جا می‏آورد و چندان طول می‏داد تا روز بالا آید و عادت آن جناب آن بود در جمیع نمازهای واجبه یومیه در رکعت اول حمد و سوره اِنّا اَنَزَلْناهُ و در رکعت دوم حمد و سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ می‏خواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز که در رکعت اول حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم حمد و سوره منافقین می‏خواند و در نماز عشاء شب جمعه در رکعت اول حمد و جمعه و در رکعت دوم حمد و سَبَّحِ اسْمَ رَبَّکَ الأَعلی می‏خواند و در نماز صبح دوشنبه و پنجشنبه در رکعت اول حمد و هَلْ اَتی‏ عَلَی الانسانِ و در رکعت دوم حمد هَلْ اَتیک حَدیثُ الغاشیة می‏خواند، و به جهر و آشکارا می‏خواند قرائت نمازهای مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت می‏کرد نمازهای ظهر و عصر را و در نمازهای چهار رکعتی در دو رکعت آخر سه مرتبه می‏خواند سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَکْبَرُ و در فنوت جمیع نمازهایش این دعا را می‏خواند:
رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَکْرَمُ.
و در هر بلدی که ده روز قصد اقامت می‏کرد روزها روزه می‏گرفت و چون شب داخل می‏شد ابتداء می‏کرد به نماز پیش از افطار و در بین راه که مقیم نبود نمازهای واجبی را دو رکعت به جا می‏آورد مگر مغرب را که همان سه رکعت را به جا می‏آورد و ترک نمی‏کرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو رکعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نوافل نهاریه را در سفر ترک می‏کرد و بعد از هر نماز مقصوره که نماز ظهر و عصر و عشاء باشد سی مرتبه می‏گفت: سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا اِلهَ اَلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَکبَرُ و می‏فرمود این به جهت تمامی نماز است. وَ ما رَاَیْتُهُ صَلّی صَلوةَ الضُحی‏ فی سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ؛ و ندیدم که آن حضرت نماز ضحی گزارد در سفر و نه در حضرت. و در سفر هیچ روزه نیمی‏گرفت و عادت آن جناب آن بود که در دعا کردن ابتداء می‏کرد به ذکر صلوات بر رسول و آل او علیهم السلام و بسیار می‏کرد این کار را در نماز و غیر نماز و شبها که در فراش خوابیده بود تلاوت قرآن بسیار می‏نمود و هرگاه می‏گذشت به آیه‏ای که در او ذکر بهشت یا آتش شده گریه می‏کرد و از حق تعالی سؤال بهشت می‏کرد و پناه می‏جست به خدا از آتش و در جمیع نمازهای شبانه روزی خود بسم اللَّه را بلند می‏گفت و چون قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدُ تلاوت می‏کرد، آهسته بعد از این آیه می‏گفت اَللَّهُ اَحَدٌ و چون از آن سوره فارغ می‏شد، سه مرتبه می‏گفت کَذلِکَ اللَّهُ رَبُّنا و چون می‏خواند قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُن، آهسته در دل می‏گفت یا اَیُّهَا الْکافِروُن و چون از آن فارغ می‏شد، سه مرتبه می‏گفت رَبیَّ اللَّهُ وَ دینِی الاِسْلامُ و چون سوره والتین والزیتون تلاوت می‏کرد بعد از فراغ، می‏گفت بَلی‏ وَ اَنَا عَلی ذلِکَ مِنَ الشّاهِدینَ و چون سوره لااُقْسِمُ بِیَوْمِ القِیامَةِ می‏خواند بعد از فراغ، می‏گفت سُبْحانَکَ اَللُّهمَّ بَلی‏ و چون سوره جمعه قرائت می‏کرد بعد از قُلْ ما عِنْدَاللَّهِ خَیْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارة، می‏گفت لِلَّذین اتَّقَوْا پس می‏گفت وَاللَّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ و چون از سوره فاتحه فارغ می‏شد، می‏گفت اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ و چون می‏خواند سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعلی، آهسته می‏گفت سُبْحان‏ رَبِّیَ الأَعلی و چون در قرآن یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا قرائت می‏کرد، آهسته می‏گفت لَبَّیْکَ اللّهم لَبَّیک.
و در هیچ بلدی وارد نمی‏شد مگر اینکه مردم قصد خدمتش می‏نمودند و چون خدمتش شرفیاب می‏شدند از معالم دین خود می‏پرسیدند حضرت ایشان را جواب می‏فرمود و حدیث می‏کرد ایشان را احادیث بسیار مروی از پدرش از پدرانش از علی علیه السلام از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم پس چون آن حضرت را به نزد مأمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بین راه پرسید من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده کرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حرکت و اقامت آن حضرت، پس مأمون گفت بلی یابن ابی الضحاک علی بن موسی بهترین اهل زمین و اعلم و اعبد ایشان است پس خبر مده مردم را به آنچه از آن جناب دیده‏ای به جهت آنکه می‏خواهم ظاهر نشود فضل آن مگر بر زبان من و به خدا استعانت می‏جویم بر این نیت که دارم که او را بلند کنم و قدر او را رفیع سازم. تمام شد حدیث شریف.(827)
بِاللَّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللَّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سَهِّلْ لی حُزوُنَةَ اَمْری کُلِّهِ وَ یَسِّرْلی صُعُوبَتَهُ، اِنَّکَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ اُمُّ الْکِتابِ.
و نقل فرموده از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که هیچگاهی مهموم نشدم و برای امری و تنگ نشد بر من معاشم و مقابل نشدم با حریف شجاعی و این دعا خواندم مگر آنکه خداوند هم و غم مرا برطرف کرد و روزی فرمود مرا نصرت بر دشمنانم.(828)
سُبْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَةِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِیاهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمواتِ، سُبْحانَ خالِقِ الاَرَضینَ، سُبْحانَ خالِقِ الرِّیاحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحَیاة و الْمُوْتِ، سُبْحانَ خالِقِ الثَّری‏ وَ الفَلَواتِ، سُبْحان‏ اللَّه وَ بِحَمْدِهِ.(829)
فقیر گوید: که در فصل بعد از این نیز ذکر شود بسیاری از مناقب و مکارم اخلاق حضرت امام رضا علیه آلاف التّحیّة و التّسلیم و لا قوّة الاّ بِاللَّهِ العلیِّ العَظیم.