تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

ذکر قتل یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید شهید و ذکر بعضی اعقاب او

یحیی بن عمر مکنّی به ابوالحسین و مادرش امّ‏الحسن دختر حسین بن عبداللَّه بن اسماعیل بن عبداللَّه بن جعفر طیّار رضی اللَّه عنه است، در ایام متوکل در خراسان خروج کرد او را مأخوذ داشتند و به نزد متوکل بردند، متوکل امر کرد تا او را تازیانه چند بزدند و در محبس فتح بن خقان افکندند و مدتی محبوس بماند تا او را رها کردند. پس به جانب بغداد رفت و مدتی در بغداد بماند آنگاه به جانب کوفه کوچ کرد و در ایام خلافت مستعین خروج کرد، و هنگامی که اراده خروج کرد ابتدا نمود به زیارت قبر حضرت امام حسین علیه السلام و با جماعت زوار اراده خود را بگفت جماعتی از ایشان با وی همداستان شدند و به قریه شاهی آمدند و در آنجا بماندند تا شب داخل شد، آنگاه به کوفه رفتند.
اصحاب او مردم کوفه را به بیعت او دعوت کردند و پیوسته ندا در دادند که اَیُّهَا النّاسُ اَجیبُوا داعِیَ اللَّهِ خلق کثیری در بیعت او داخل شدند چون روز دیگر بشد آنچه اموال در بیت‏المال کوفه بود یحیی بگرفت و در میان مردم پخش کرد و پیوسته در میان ایشان به عدل و داد رفتار می‏نمود و مردم کوفه از جان و دل او را دوست می‏داشتند، عبداللَّه بن محمود که از جانب خلیفه در کوفه بود لشکر خود را جمع کرد و به جنگ یحیی بیرون شد، یحیی یک تنه بر او حمله نمود و ضربتی بر صورتش زده و او را با لشکرش هزیمت داد. و یحیی مردی قوی و شجاع و دلیر بود.
ابوالفرج از قوت او نقل کرده که او را عموی ثقیل بود از آهن هرگاه بر یکی از غلامان و کنیزانش خشم می‏کرد آن عمود را بر گردن او می‏پیچید و کسی نمی‏توانست او را باز کند مگر خودش که او را باز می‏کرد.(145)
و بالجمله؛ خبر یحیی در بلاد و امصار شایع شد، چون خبر او به بغداد رسید محمد بن عبداللَّه بن طاهر، پسرعمّ خود حسین بن اسماعیل را با جماعتی از لشکر به دفع یحیی فرستاد. بغدادیین به کره و بی‏رغبتی به حرب یحیی بیرون شدند؛ چه آنکه اهل بغداد در باطن به یحیی میل داشتند.
بالجمله؛ بعد از حروب و وقایعی مابین یحیی و لشکر حسین در قریه شاهی تلاقی شد و جنگ مابین دو طرف پیوسته گشت و هیضم که یکی از سرهنگان لشکر یحیی بود هنگامی که تنور جنگ تافته شد بگریخت و لشکر یحیی را دل بشکست و لشکر دشمن قوت گرفت، یحیی چون هزیمت هیضم را بدید قدم مردانگی را استوار داشت و پیوسته جنگ کرد تا زخم بسیاری برداشت و از کار افتاد و سعد ضبابّی نزدیک شد و سرش را از تن برید و به نزد حسین بن اسماعیل برد. و از کثرت جراحت و زخم که بر صورتش رسیده بود کسی درست او را نمی‏شناخت. پس آن سر را به جانب بغداد به نزد محمد بن عبداللَّه بن طاهر حمل دادند پس آن را به سامره برای مستعین فرستاد، دیگرباره به بغداد آوردند در بغداد نصب کردند.
مردم بغداد ضجّه کشیدند و انکار قتل او نمودند؛ چه آنکه در باطن میل داشتند به جهت آنچه از یحیی مشاهده کرده بودند از حسن معاشرت و تورع از اخذ مال و کفّ از دماء [ خون‏ریزی‏] و بسیاری عدل و احسان او. پس جماعتی بر محمد بن عبداللَّه بن طاهر وارد شدند و او را به فتح و ظفر تهنیت گفتند، و ابوهاشم جعفری نیز بر محمد داخل شد و گفت: اَیُّهَا اْلأَمیر! آمدم تو را تهنیت گویم به چیزی که اگر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم زنده بود باید او را تعزیت گفت! محمد او را جوابی نگفت، پس ابوهاشم بیرون آمد و این شعر بگفت:
یا بَنی طاهِر کُلُوهُ وَبِیّاً - اِنَّ لَحْمَ النَّبِیِّ غَیْرُ مَرِیٍ‏
اِنَّ وِتْراً یَکُوُنَ طالِبَهُ اللَّهُ - لَوِتْرٌ نَجاحُهُ بِالْحَرِیِ‏
پس محمد امر کرد اسیران اهل بیت یحیی را به جانب خراسان کوچ دهند و گفت سرهای اولاد پیغمبر در هر خانه‏ای که باشد باعث زوال نعمت آن خانه می‏شود.
ابوالفرج از ابن عمّار حدیث کرده که هنگامی که اسیران اهل بیت یحیی و اصحاب او را به بغداد می‏آوردند به سختی تمام با پای برهنه ایشان را می‏دوانیدند و هرگاه یکی از ایشان از کثرت خستگی و تعب عقب می‏ماند او را گردن می‏زدند، و تا آن زمان شنیده نشده بود که با اسیری با این نحو بدرفتاری کنند.(146)
و بالجمله؛ در همان ایامی که در بغداد بودند مکتوب مستعین باللَّه رسید که اسیران را از بند و حبس رها کنند، پس محمد بن طاهر همگی را رها کرد مگر اسحاق بن جناح صاحب شرطه یحیی را که او را در حبس بداشت تا در محبس وفات کرد، پس جنازه او را در خرابه‏ای افکندند و دیواری بر روی او خراب کردند.
و بالجمله؛ یحیی مردی شریف و ورع و دیّن و خیّر و کثیرالإحسان و عطوف و رؤف بر رعیت و حامی اهل بیت خود از طالبیین بود، و پیوسته با ایشان نیکی و احسان می‏نمود و لهذا قتل او در قلوب مردم از خاصّه و عامّه و صغیر و کبیر و قریب و بعید سخت اثر کرد و شهادتش در حدود سنه دویست و پنجاه واقع شد و جماعت بسیاری او را مرثیه گفتند، از جمله بعض شعرای آن عصر گفته:
بَکَتِ الْخَیْلُ شَجْوَها(147) بَعْدَ یَحْیی‏ - وَ بَکاهْ الْمُهَنَّدُ الْمَصْقُولُ‏
وَ بَکاهُ الْعِراقُ شَرْقاً وَ غَرباً - وَ بَکاهُ الْکِتابُ وَ التَّنْزیلُ‏
وَ الْمُصَّلی‏ وَ الْبَیْتُ وَ الرُّکْن - وَ الْحِجْرُ جَمیعاً لَهُ عَلَیْهِ عِویلُ‏
کَیْفَ لَمْ تَسْقُطِ السِّماءُ عَلَیْنا - یَوْمَ قالُوا اَبُوالْحُسَیْنِ قَتیلُ‏
وَ بَناتُ النَّبیِّ یَنْدُبْنَ شَجْواً - مُوْجِعاتٌ دُمُوعُهُنَّ هُمُولُ‏
وَ یُرَثّینَ(148) لِلرَّزیَّةِ بَدْراً - فَقْدُهُ مُفْظِعٌ عَزیزٌ جَلیلُ‏
قَطَعَتْ وَجْهُهُ سُیُوفُ الاَعادی‏ - بِاَبِی وَجْهُهُ الْوَسیُم الْجَمیلُ‏
قَتْلُهُ مُذْکِرٌ لِقَتْلِ عَلِیٍّ - وَ حُسَیْنٍ یَوْمَ اوُذِی الرَّسُولُ‏
صَلَواتُ الاِلهِ وَقْفاً عَلَیْهِمْ - ما بَکی‏ مُوْجِعٌ وَحَنَّ ثَکُولُ‏
و نیز از اعقاب حسین ذوالدّمعة است: سید اجل نسّابه علامه نحریر بهاءالدین علی بن غیاث الدین عبدالکریم نیلی نجفی ابن عبدالحمید بن عبداللَّه بن احمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن غیاث‏الدین عالم تقی. و او همان است که جمعی از اعراب در شط سواره بر او حمله کردند و لباسهای او را ربودند و خواستند سراویل او را بربایند مانع شد او را شهید کردند. ابن سید جلال‏الدین عبدالحمید که محمد بن جعفر المشهدی در مزار کبیر از او روایت می‏کند ابن عالم فاضل محدث عبداللَّه التقی النّسابة ابن نجم‏الدین اسامه نقیب عراق ابن نقیب شمس الدین احمد بن نقیب ابوالحسین علی بن سید فاضل نسّاب ابوطالب محمد بن ابوعلی عمر الشریف رئیس جلیل امیر حاج بود و در سنه سیصد و سی و نهم حجرالأسود به دست او به جای خود برگشت. و در واقعه قرامطه که به مکه آمدند و حجرالأسود را کندند و به کوفه بردند و چندی او را در ستون هفتم مسجد نصب کردند.
و به این واقعه اشاره کرده بود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیّه خود که روزی در کوفه فرمود: لابُدَّ اَنْ یُصْلَبَ فِی هذِهِ السّارِیَةِ؛ نیست چاره‏ای از آن که آویخته شود در این ستون و اشاره فرمود به ستون هفتم؛ و این قصه طولانی است. و این سید جلیل همان است که قبّه جدش امیرالمومنین علیه السلام را بنا کرد از خلّص مال خود. ابن یحیی النّسابه نقیب النّقباء القائم به کوفه ابن الحسین النّسابة النّقیب الطّاهر ابن ابی عاتقة احمد محدّث ابن ابی علی عمر بن یحیی بن الحسین ذوالدّمعة ابن زید الشّهید ابن امام زین‏العابدین علیه السلام.
و بالجمله؛ بهاءالدین علی مذکور جلالت شأنش بسیار و مناقبش بی‏شمار و از جمله تألیفات شریفه او است که نقده اخبار و سدنه آثار بر آن رکون و اعتماد نموده، و از آن نقل کرده‏اند مانند کتاب انوار المضیئة والدّر النّضید و کتاب سرور اهل الإیمان فی علامات ظهور صاحب الزّمان صلوات اللَّه علیه و کتاب الغیبة و الإنصاف فی الرّد علی صاحب الکشّاف و شرح مصباح صغیر شیخ و غیر ذلک.
استاد شیخ حسن بن سلیمان حلّی صاحب مختصر البصائر و ابن فهد حلّی و تلمیذ شیخ شهید و فخرالمحققین و سید عمیدالدّین است و جد او محمد الشریف الجلیل ابن عمر بن یحیی بن الحسین النّسابه ابن ابی عاتقه احمد محدث است و احمد محدث همان است که صاحب عمدة الطّالب در حق او گفته که او مردی وجیه و متمول بود و هیچیک از علویین را آن مقدار اموال و املاک و زراعت و فلاحت نبود، بعضی گفته‏اند در یک سال به تنهایی هفتاد و هشت هزار جریب زمین را زراعت می‏فرمود.
و از غرائب حکایت او این است که وقتی در دیوان جلوس فرموده بود و مطهّر بن عبداللَّه وزیر عزّالدّولة بن بویه در دیوان حاضر بود در این حال توقیع به او رسید که رسول قرامطه به کوفه می‏رسد و شایسته چنان است که برای تهیه اسباب دفاع او چیزی به کوفه مکتوب شود. مطهر بن عبداللَّه وزیر آن توقیع را به شریف نشان داد و به او اشارت کرد که یکی را به عنوان این خدمت به آن شخص رسول به کوفه روانه دارد و منزل و مایحتاج او را فراهم کند از آن پس وزیر به بعض مهمات دیوان مشغول گردید و ساعتی به آن حال بود. چون ملتفت گشت شریف را فارغ‏البال و آسوده خیال بر جای خود نشسته دید و از روی تعجب گفت که ای شریف! این امر و قضیه از آن امور نباشد که به تهاون و تکاسل بگذرد. شریف گفت: همانا من به جانب کوفه رسول بفرستادم و جواب بازآمد که در تهیه اسباب کار هستند، وزیر از این امر تعجب کرد و از وی از چگونگی امر پرسیدن گرفت، شریف او را خبر داد که او را در بغداد مرغهای کوفی و در کوفه طیور بغدادیه است و چون تو به آنچه رأی زدی مرا اشارت فرمودی من فرمان کردم تا به توسط مرغ به کوفه مکتوب بفرستد و هم اکنون خبر باز رسید که آن مکتوب به کوفه وصول یافت و اینک به اطاعت امر مشغول هستند.(149)
و نیز از اعقاب حسین ذوالدّمعة است سید اجل بهاءالشّرف نجم‏الدین ابوالحن محمد بن الحسن بن احمد بن علی بن محمد بن عمر بن یحیی ابن الحسین النّسابة بن احمد المحّدث ابن عمر بن یحیی بن الحسین ذوالدّمعة که در اول صحیفهة کامله اسمش هست و عمیدالرؤساء از او روایت می‏کند و جماعت بسیاری غیر از عمیدالرؤساء نیز از او روایت می‏کنند مانند ابن سکون و جعفر بن علی والد شیخ محمد بن المشهدی و شیخ هبة اللَّه بن نما و غیر ایشان علیهم الرّضوان.