اَنْتَ یا جَعْفَرُ فَوْقَ الْمَدْحِ وَالْمَدْحِ عَناءٌ اِنَّما الاَشْرافُ اَرْضٌ وَ لَهُمْ اَنْتَ سَماءٌ جازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ قَدْ وَلدَتْهُ الاَنْبِیاءُ
شیخ مفید رحمه اللَّه فرموده که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در میان برادران خود خلیفه پدرش امام محمدباقر علیه السلام و وصی و قائم به امر امامت بعد از آن حضرت بود و از تمامی برادران خود افضل و مبرّزتر بود و قدرش اعظم و جلالتش بیشتر بود در میان عامه و خاصه، و آن قدر مردمان از علوم آن جناب نقل کردهاند که به تمام بغداد و شهرها منتشر گشته و اصقاع عالم را فرا گرفته و نقل نشده از احدی از علماء اهل بیت آنچه از آن حضرت نقل شده، و نقله اخبار و سدنه آثار نقل نکردهاند از ایشان مانند آنچه از آن حضرت نقل کردهاند.
همانا اصحاب حدیث جمع کردهاند اصحاب راویان از آن جناب را از ثقات با اختلافشان در آراء و مقالات عددشان به چهار هزار رسیده، و آن قدر دلائل واضحه بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن نموده و زبان مخالف را گنگ کرده از طعن زدن در آن دلائل به ایراد شبهات انتهی.(333)
و سید شبلنجی شافعی گفته که مناقب آن حضرت بسیار است به حدی که محاسب نتواند تمام را در حساب آورد و مستوفی هشیار دانا از انواع آن در حیرت شود.
روایت کردهاند از آن جناب جماعتی از اعیان ائمه اهل سنت و اعلام ایشان مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و ثوری و ابن عیینه و ابوایوب سجستانی و غیر ایشان.(334) ابن قتیبه در کتاب ادب الکاتب گفته که کتاب جفر را امام جعفر صادق علیه السلام نوشته و در آن است آنچه مردم به دانستن آن احتیاج دارند تا روز قیامت و به همین جفر اشاره کرده ابوالعلاء معرّی در قول خود:
لَقَدْ عَجِبُوا لآلِ الْبَیْتِ لَمّا - اتاهُمْ عِلْمُهُمْ فی جِلْدِ جَفْرٍ
وَ مِراةُ الْمُنَجِّمِ وَ هِیَ صُغْری - تُریِه کُلِّ عامِرَةٍ وَقَفْرٍ(335)
یعنی مردم تعجب کردند از اهل بیت وقتی که آمد ایشان را علم اهل بیت در پوست بزغاله که جفر باشد، یعنی میگوید چگونه میشود که این همه علم در پوست بزغاله چهارماهه جمع شود، پس برای رفع استبعاد ایشان میگوید: آیینه منجم که اسطرلاب باشد با آنکه چیز کوچکی است مینمایاند به منجم آسمان و زمین و جاهای معمور و غیر معمور را.
و روایت شده که آن حضرت مجلسی داشت از برای عامه و خاصه، مردم از اقطار عالم به خدمتش میرسیدند و از حضرتش از حلال و حرام و از تأویل قرآن و فصل الخطاب سؤال مینمودند و احدی از خدمتش بیرون نمیآمد مگر با جوابی که مرضی و پسندیدهاش بود.
فقیر گوید: که ظاهراً این مجلس در ایام حج بوده برای آن حضرت.
و بالجمله؛ نقل نشده از احدی آنچه نقل شده از آن حضرت از علوم و با آنکه چهار هزار نفر از آن جناب روایت کردهاند و بطون کتب و اسفار دینیه از احادیث و علوم آن حضرت مملو است، هنوز عشری از اعشار علم آن حضرت نمایان نشده بلکه قطرهای ماند که از دریا برداشته شده و گفته شده که بعضی از علماء عامه از تلامذه و از خدّام و اتباع آن جناب بودهاند و از آن بزرگوار اخذ کردهاند مانند ابوحنیفه و محمّد بن حسن، و ابویزید طیفور سقّاء آن حضرت را خدمت کرده و سقایت نموده و ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار از غلامان آن حضرت بودهاند.(336)
مؤلف گوید: و شایسته باشد که ما در این مقام به ذکر چند روایت تبرک جوییم.
اول - ابن شهر آشوب از مسند ابوحنیفه نقل کرده که حسن بن زیاد گفت: شنیدم که از ابوحنیفه سؤال کردند که را دیدی که از تمامی مردم فقاهتش بیشتر باشد؟ گفت: جعفر بن محمّد! زمانی که منصور او را از مدینه طلبیده بود فرستاد نزد من و گفت ای ابوحنیفه مردم مفتون جعفر بن محمّد شدهاند مهیا کن برای سؤال از او مسألههای مشکل و سخت خود را، پس من آماده کردم برای او چهل مسأله، پس منصور مرا به نزد خود طلبید، و در آن وقت و در حیره بود من به سوی او رفتم، پس چون وارد شدم بر او دیدم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در طرف راست منصور نشسته بود همین که نگاهم به او افتاد هیبتی از آن جناب بر من داخل شد که از منصور فتّاک بر من داخل نشد، پس سلام کردم به او، اشاره کرد بنشین، من نشستم آن وقت رو کرد به جناب صادق علیه السلام گفت: ای ابوعبداللَّه! این ابوحنیفه است. فرمود: بلی میشناسم او را، آنگاه منصور رو به من کرد و گفت: بپرس از ابوعبداللَّه سؤالات خود را، پس من میپرسیدم از آن حضرت او جواب میداد، میفرمود شما در این مسأله چنین میگویید و اهل مدینه چنین میگویند و فتوای خودش گاهی موافق ما بود و گاهی موافق اهل مدینه و گاهی مخالف جمیع و یک یک را جواب داد تا چهل مسأله تمام شد و در جواب یکی از آنها اخلال ننمود، آن وقت ابوحنیفه گفت: پس کسی که اعلم مردم باشد به اختلاف اقوال، از همه علمش بیشتر و فقاهتش زیادتر خواهد بود.(337)
دوم - شیخ صدوق از مالک بن انس فقیه اهل مدینه و امام اهل سنّت روایت کرده که گفت: من وارد میشدم بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام پس برای من ناز بالش میآورد که تکیه کنم بر آن و میشناخت قدر مرا و میفرمود: ای مالک! من تو را دوست میدارم، پس من مسرور میگشتم به این و حمد میکردم خدا را بر آن، و چنان بود آن حضرت که خالی نبود از یکی از سه خصلت: یا روزهدار بود و یا قائم به عبادت بود و یا مشغول به ذکر؛ و آن حضرت از بزرگان عبّاد و اکابر زهاد و از کسانی بود که دارا بودند خوف و خشیت از حق تعالی را، و آن حضرت کثیرالحدیث و خوش مجالست و کثیرالفوائد بود. و هرگاه میخواست بگوید: قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله و سلم رنگش تغییر میکرد! گاه سبز میگشت و گاهی زرد به حدی که نمیشناخت او را کسی که میشناخت او را؛ و همانا با آن حضرت در یک سال به حج رفتیم همین که شترش ایستاد در محل احرام خواست تلبیه گوید چنان حالش منقلب شد که هرچه کرد تلبیه بگوید صدا در حلق شریفش منقطع شد و بیرون نیامد و نزدیک شد که از شتر به زمین افتد، من گفتم یابن رسول اللَّه! تلبیه را بگو و چاره نیست جز گفتن آن، فرمود: ای پسر ابی عامر! چگونه جرأت کنم بگویم لَبَّیْکَ اَللّهُمَّ لَبَّیْکَ و میترسم که حق عز و جل بفرماید لالَبَّیْکَ وَ لاسَعْدَیْکَ.(338)
مؤلف گوید: که خوب تأمل کن در حال حضرت صادق علیه السلام و تعظیم و توقیر او از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم که در وقت نقل حدیث از آن حضرت و بردن اسم شریف آن جناب چگونه حالش تغییر میکرده با آنکه پسر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم و پاره تن او است، پس یاد بگیر این را و با نهایت تعظیم و احترام اسم مبارک حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم را ذکر کن و صلوات بعد از اسم مبارکش بفرست و اگر اسم شریفش را در جایی نوشتی صلوات را بدون رمز و اشاره بعد از اسم مبارکش بنویس و مانند بعضی از محرومین از سعادت به رمز ص و یا صلعم و نحو آن اکتفا مکن بلکه بدون وضو و طهارت اسم مبارکش را مگو و ننویس و با همه اینها باز از حضرتش معذرت بخواه که در وظیفه خود نسبت به آن حضرت کوتاهی نمودی و به زبان عجز و لابه بگو:
هزار مرتبه شویم دهان به مشک و گلاب - هنوز نام تو بردن کمال بیادبی است
از ابیهارون مولی آل جعده روایت است که گفت: من در مدینه جلیس حضرت صادق علیه السلام بودم، پس چند روزی در مجلسش حاضر نشدم، بعد که خدمتش مشرف گشتم فرمود: ای ابوهارون! چند روز است که تو را نمیبینم؟ گفتم: جهتش آن بود که پسری برای من متولد شده بود، فرمود: بارَکَ اللَّهُ لَکَ فیهِ، چه نام نهادی او را؟ گفتم: محمّد، حضرت چون نام محمّد شنید صورتش را برد نزدیک به زمین و گفت: محمّد، محمّد، محمّد! تا آنکه نزدیک شد صورتش بچسبد به زمین پس از آن فرمود: جانم، مادرم، پدرم و تمامی اهل زمین فدای رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم باد، پس فرمود: دشنام مده این پسر را و مزن او را و بد مکن با او و بدان که نیست خانهای که در آن اسم محمّد باشد مگر آنکه آن خانه در هر روزی پاکیزه و تقدیس کرده شود.(339)
سوم - در کتاب توحید مفضّل است که مفضل بن عمر در مسجد حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم بو، شنید ابن ابی العوجا با یکی از اصحابش مشغول است به گفتن کلمات کفرآمیز، مفضل خودداری نتوانست کرد فریاد زد بر او که یا عَدُوَّاللَّهِ! اَلْحَدْتِ فِی دینِ اللَّهِ وَ اَنْکَرْتَ الْباری جَلَّ قُدْسُه؛ ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد ورزیدی و منکر باری تعالی شد. و از این نحو کلمات با وی گفت؛ اب ابی العوجا گفت: ای مرد! اگر تو از اهل کلامی بیا با هم تکلم کنیم، هرگاه تو اثبات حجت کردی ما متابعت تو مینماییم و اگر از علم کلام بهره نداری ما با تو حرفی نداریم، و اگر تو از اصحاب جعفر بن محمدی آن حضرت با ما به این نحو مخاطبه نمیکند و به مثل تو با ما مجادله نمینماید. و به تحقیق که شنیده است از این کلمات بیشتر از آنچه تو شنیدی و هیچ فحش به ما نداده است و در جواب ما به هیچ وجه تعدی ننموده و همانا او مردی است حلیم باوقار، عاقل محکم و ثابت که از جای خود به در نرود و از طریق رفق و مدارا پا بیرون نگذارد و غضب او را سبک ننماید، بشنود کلام ما را و گوش دهد به تمام، حجت و دلیلهای ما تا آنکه ما هرچه دانیم بگوییم و هر حجت که داریم بیاوریم به نحوی که گمان کنیم بر او غلبه کردیم و حجت او را قطع نمودیم، آن وقت شروع کند به کلام پس باطل کند حجت و دلیل ما را به کلام کمی و خطاب غیر بلندی ملزم کند ما را به حجت خود و عذر ما را قطع کند و ما را از رد جواب خود عاجز نماید فَاِنْ کُنْتَ مِنْ اَصْحابِهِ فَخاطِبْنا بِمِثْلِ خِطابِهِ: پس هرگاه تو از اصحاب آن جنابی با ما مخاطبه کن به مثل خطاب او.(340)
چهارم - در برآوردن آن حضرت حاجت شقرانی و موعظه فرمودن او را:
در تذکره سبط ابن الجوزی است که از مکارم اخلاق حضرت صادق علیه السلام است آن چیزی که زمخشری در ربیعالأبرار نقل کرده از اولاد یکی از آزاد کردههای حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: در ایامی که منصور شروع کرده بود به عطا و جایزه دادن به مردم، من کسی نداشتم که برای من نزد منصور شفاعت کند و جایزه برای من بگیرد، لاجرم رفتم بر در خانه او متحیر ایستادم که ناگاه دیدم جعفر بن محمّد علیه السلام پیدا شد و من حاجت خود را به آن جناب عرض کردم، حضرت داخل شد بر منصور و بیرون آمد در حالی که عطا برای من گرفته بود و در آستین نهاده بود پس عطای مرا به من داد و فرمود:
اِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ اِنَّهُ مِنْکَ اَحْسَنُ لِمَکانِکَ مِنّا؛
یعنی خوبی از هرکس باشد نیکو است و لکن از تو نیکوتر است به سبب مکان و منزلت تو از ما، یعنی انتساب تو به ما که مردم تو را مولی و آزاد کرده ما میدانند، و بدی و قبیح از هرکس بد است و لکن از تو قبیحتر است به جهت مکانت تو از ما.
و این فرمایش حضرت صادق علیه السلام به او برای آن بود که شقرانی شراب میخورد، و این از مکارم اخلاق آن جناب بود، او را ترحیب کرد و حاجتش را برآورد با علمش به حال او و او را به نحو تعریض و کنایه موعظه فرمود: بدون تصریح به عمل زشت او، وَ هذا مِنْ اَخْلاقِ الاَنْبیاءِ علیهم السلام.(341)
پنجم - در حفظ کردن آن حضرت است لباس زینت خود را به لباس وصلهدار:
روایت شه که روزی یکی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بر آن حضرت وارد شد دید آن جناب پیراهنی پوشیده که گریبان آن را وصله زدهاند، آن مرد پیوسته نظرش بر آن پینه بود و گویا از پوشیدن آن حضرت آن پیراهن را تعجب داشت، حضرت فرمود: چه شده ترا که نظر به سوی من دوختهای؟ گفت: نظرم به پینهای است که در گریبان پیراهن شما است، فرمود: بردار این کتاب را و بخوان آن چیزی که در آن نوشته است.
روای گفت: مقابل آن حضرت یا نزدیک آن حضرت کتابی بود پس آن مرد نظر افکند در آن دید نوشته است در آن:
لاایمانَ لِمَن لاحَیاءَ لَهُ وَ لامالَ لِمَنْ لاتَقْدیرَ لَهُ وَ لاجَدیدَ لِمَنْ لاخَلِقَ لَهُ؛
یعنی ایمان ندارد کسی که حیاء ندارد، و مال ندارد کسی که در معاش خود تقدیر و اندازه ندارد، و نو ندارد کسی که کهنه ندارد.(342)
مؤلف گوید: که گذشت در ذیل مواعظ و کلمات حکمتآمیز حضرت امام محمّدباقر علیه السلام کلماتی در حیا و بیانی در تقدیر معیشت، به آنجا رجوع شود.
ششم - در تسلیت والد دختران از اندوه روزی ایشان است:
شیخ صدوق روایت کرده که روزی حضرت صادق علیه السلام پرسید از حال یکی از اهل مجلسش که کجا است؟ گفتند: علیل است. پس حضرت به عیادت او تشریف برد و نشست نزد سر او دید که آن مرد نزدیک به مردن است، فرمود به او احسن ظنّک باللَّه، نیکو کن گمان خود را به خدا، آن مرد گفت: گمانم به خدا نیک است و لکن غم من برای دخترانم است مرا ناخوش نکرد مگر غصه آنها، حضرت فرمود:
اَلَّذی تَرْجُوهُ لِتَضْعیفِ حَسَناتِکَ وَ مَحْوِ سَیِّئاتِکَ فَارْجِهِ لاِصْلاحِ بَناتِکَ؛
آن خدایی که امیدواری به او برای مضاعف کردن حسناتت و نابود کردن گناهانت پس امیدوار باش برای اصلاح حال دخترانت، آیا ندانستی که حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود که در لیلةالمعراج زمانی که گذشتم از سدرةالمنتهی و رسیدم به شاخههای آن دیدم بعضی میوههای آن شاخهها را که پستانهای آنها آویزان است بیرون میآید از بعضی از آنها شیر و از بعض دیگر عسل و از بعضی روغن و از بعضی دیگر مانند آرد خوب سفید و از بعضی جامه و از بعضی چیزی مانند سدر و اینها پایین میرفتند به سوی زمین، پس من در دل خود گفتم که این چیزها کجا فرود میآید و نبود با من جبرییل؛ زیرا که من از مرتبه او تجاوز کرده بودم و او مانده بود از مقام من، پس ندا کرد مرا پروردگار عز و جل در سرّ من که ای محمّد! من اینها را رویانیدم از این مکان که بالاترین مکانها است به جهت غذای دختران مؤمنین از امت تو و پسران ایشان، پس بگو به پدران دخترها که سینهتان تنگی نکند بر بیچیزی ایشان پس همچنان که من آفریدم ایشان را روزی [هم ]میدهم ایشان را.(343)
مؤلف گوید: مناسب دیدم که در این مقام این چند شعر را از شیخ سعدی نقل کنم، فرموده:
یکی طفل دندان برآورده بود - پدر سر بفرکت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش - مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت - نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور هول ابلیس تا جان دهد - که هرکس که دندان دهد نان دهد
توانا است آخر خداوند روز - که روزی رساند تو چندین مسوز
نگارنده کودک اندر شکم - نویسنده عمر و روزیست هم
خداوندگاری که عبدی خرید - بدارد فکیف آنکه عبد آفرید
ترا نیست این تکیه بر کردگار - که مملوک را بر خداوندگار
هفتم - در عفو کرم آن حضرت است:
از مشکاةالأنوار نقل است که مردی خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: پسر عمویت فلان، اسم جناب تو را برد و نگذاشت چیزی از بدگویی و ناسزا مگر آنکه برای تو گفت. حضرت کنیز خود را فرمود که آب وضو برایش حاضر کند، پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوی گفت من در دلم گفتم که حضرت نفرین خواهد کرد بر او، پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت و گفت: ای پروردگار من! این حق من بود من بخشیدم برای او، و تو جود و کرمت از من بیشتر است پس ببخش او را و مگیر او را به کردارش و جزا مده او را به عملش، پس رقت کرد آن حضرت و پیوسته برای او دعا کرد و من تعجب کردم از حال آن جناب.(344)
هشتم - در نان بردن آن حضرت است برای فقراء ظلّه بنی ساعده در شب:
شیخ صدوق روایت کرده از معلّی بن خنیس که گفت: شبی حضرت صادق علیه السلام از خانه بیرون شد به قصد ظلّه بنی ساعده، یعنی سایبان بنی ساعده که روز در گرما در آنجا جمع میشدند و شب فقراء و غرباء در آنجا میخوابیدند و آن شب از آسمان باران میبارید، من نیز از عقب آن حضرت بیرون شدم و میرفتم که ناگاه چیزی از دست آن حضرت بر زمین افتاد آن جناب گفت: بِسْمِ اللَّهِ اَللّهُمَّ رُدَّهُ عَلَیْنا؛ خداوندا! آنچه افتاد به من برگردان. پس من نزدیک رفتم و سلام کردم فرمود: معلّی! گفتم: لَبَّیْک! فدای تو شوم، فرمود: دست بمال بر زمین و هرچه به ست بیاید جمع کن و به من رد کن، گفت دست بر زمین مالیدم دیدم نان است که بر زمین ریخته شده است پس جمع میکردم و به آن حضرت میدادم که ناگاه انبانی از نان یافتم پس عرض کردم: فدای تو شوم! بگذار من این انبان را به دوش کشم و بیاورم. فرمود: نه بلکه من اولی هستم به برداشتن آن و لکن تو را رخصت میدهم که همراه من بیایی. گفت پس با آن حضرت رفتم تا به ظله بنی ساعده رسیدیم، پس یافتم در آنجا گروهی از فقراء را که در خواب بودند حضرت یک قرص یا دو قرص نان در زیر جامه آنها مینهاد تا به آخر جماعت رسید و نان او را نیز زیر رخت او گذاشت و برگشتیم، من گفتم: فدای تو شوم! این گروه حق را میشناسند، یعنی از شیعیانند؟ قالَ: لَوْ عَرَفُوا لَوْ اَسَیْناهُمْ بالدُّقَةِ (وَالدُّقَة هِیَ الْمِلْح نمک کوبیده) فرمود: اگر میشناختید با آنها از خورش نیز مساوات میکردم و نمکی نیز بر نانشان اضافه میکردم.(345)
فقیر گوید: که در کلمه طیبه این عبارت از خبر به این نحو معنی شده فرمود: اگر حق را میشناختند هر آینه مواسات میکردیم با ایشان به نمک یعنی در هرچه داشتیم تا نمک ایشان را شریک میکردیم.(346)
نهم - در عطای پنهانی آن حضرت است:
ابن شهر آشوب از ابوجعفر خثعمی نقل کرده که گفت: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام همیانی زر به من داد و فرمود: این را بده فلان مرد هاشمی و مگو کدام کس داده، راوی گفت: آن مال را چون به آن مرد دادم گفت: خدا جزای خیر دهد به آنکه این مال را برای من فرستاده که همیشه برای من میفرستد و من به آن زندگانی میکنم و لکن جعفر صادق علیه السلام یک درهم برای من نمیدهد با آنکه مال بسیار دارد.(347)
دهم - در عطوفت و رحم آن حضرت است:
از سفیان ثوری روایت شده که روزی به خدمت آن حضرت رسید آن جناب را متغیرانه دیدار کرد، سبب تغیر رنگ را پرسید آن حضرت فرمود که من نهی کرده بودم که در خانه کسی بالای بام برود، این وقت داخل خانه شدم یکی از کنیزان را که تربیت یکی از اولادهای مرا مینمود یافتم که طفل مرا در بردارد و بالای نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحیر شد و لرزید و طفل از دست او افتاد بر زمین و بمرد و تغیر رنگ من از جهت غصه مردن طفل نیست بلکه به سبب آن ترسی است که آن کنیزک از من پیدا کرد و با این حال آن حضرت کنیزک را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد کردم باکی بر تو نیست، باکی نباشد تو را.(348)
یازدهم - در طول دادن آن حضرت است رکوع را:
ثقةالإسلام در کافی مسنداً از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت: وارد شدم بر حضرت صادق علیه السلام هنگامی که مشغول نماز بود پس شمردم تسبیحات او را در رکوع و سجود تا شصت تسبیحه.(349)
و نیز در آن کتاب روایت کرده که چون حضرت صادق علیه السلام روزه میگرفت بوی خوش استعمال مینمود و میفرمود: الطیب تحفة الصائم؛ بوی خوش تحفه روزهدار است.(350)
دوازدهم - در استعمال آن حضرت است طیب را در حال روزه:
و نیز در آن کتاب روایت کرده که چون حضرت صادق علیه السلام روزه میگرفت بوی خوش استعمال مینمود و میفرمود: الطّیبُ تُحْفَة الصّائِم؛ بوی خوش تحفه روزهدار است.(351)
سیزدهم - در عملهگری آن حضرت در بستان خود:
و نیز در آن کتاب از ابوعمرو شیبانی روایت کرده که گفت: دیدم حضرت صادق علیه السلام را که بیلی بر دست گرفته و پیراهن غلیظی پوشیده بود و در بستان خویش عملهگری میکرد و عرق از پشت مبارکش میریخت. گفتم: فدای تو شوم بیل را به من بده تا اعانت تو کنم، فرمود: همانا من دوست میدارم که مرد اذیت بکشد به حرارت آفتاب در طلب معیشت.(352)
چهاردهم - در مزد دادن آن حضرت است به عمله در اول وقت فراغش از کار:
و نیز از شعیب روایت کرده که گفت: جماعتی را اجیر کردیم که در بستان حضرت صادق علیه السلام عملهگری کنند و مدت عمل ایشان وقت عصر بود چون از کار خود فارغ شد حضرت به معتب غلام خود فرمود که مزد این جماعت را بده پیش از آنکه عرقشان خشک شود.(353)
پانزدهم - در خریدن آن حضرت است خانهای در بهشت برای دوست جبلی خود:
قطب راوندی و ابن شهر آشوب از هشام بن الحکم روایت کردهاند که مردی از ملوک جبل از دوستان حضرت صادق علیه السلام بود و هر سال به جهت ملاقات آن جناب به حج میرفت و چون مدینه میآمد حضرت او را منزل میداد و او از کثرت محبت و ارادتی که به آن جناب داشت طول میداد مکث خود را در خدمت آن حضرت تا یک نوبت که به مدینه آمد پس از آنکه از خدمت آن جناب مرخص شده به عزم حج خواست حرکت کند ده هزار درهم به آن حضرت داد تا برای او خانهای بخرد که هرگاه مدینه بیاید مزاحم آن جناب نشود آن مبلغ را تسلیم آن حضرت نمود و به جانب حج رفت، چون از حج مراجعت کرد و خدمت آن جناب شرفیاب شد عرض کرد: برای من خانه خریدید؟ فرمود: بلی و کاغذی به او مرحمت فرمود و گفت: این قباله آن خانه است، آن مرد چون آن قباله را خواند دید نوشتهاند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ. این قباله خانهای است که جعفر بن محمّد خریده از برای فلان بن فلان جبلی و آن خانه واقع است در فردوس برین محدود به حدود اربعه: حد اول به خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم، حد دوم امیرالمؤمنین علیه السلام، حد سوم حسن بن علی علیه السلام و حد چهارم حسین بن علی علیه السلام. چون آن مرد نوشته را خواند عرض کرد: فدایت شوم راضی هستم به این خانه. فرمود که من پول خانه را پخش کردم در فرزندان حسن و حسین علیهما السلام و امیدوار که حق تعالی از تو قبول فرموده باشد و عوض در بهشت به تو عطا فرماید. پس آن مرد آن قباله را بگرفت و با خود داشت تا هنگامی که ایام عمرش منقضی شد و علت موت او را دریافت، پس جمیع اهل و عیال خود را در وقت وفات جمع کرد و ایشان را قسم داد و وصیت کرد که چون من مردم این نوشته را در قبر من بگذارید، ایشان نیز چنین کردند روز دیگر که سر قبرش رفتند همان نوشته را یافتند که در روی قبر است و بر آن نوشته شده است که به خدا سوگند! جعفر بن محمّد علیه السلام وفا کرد به آنچه برای من گفته و نوشته بود.(354)
شانزدهم - در ضمانت آن حضرت بهشت را برای همسایه ابوبصیر:
ابن شهر آشوب از ابوبصیر روایت کرده که من همسایهای داشتم که از اعوان سلطان جور بود و مالی به دست کرده بود و کنیزان مغنّیه گرفته بود و پیوسته انجمنی از جماعت اهل لهو و لعب و عیش و طرب آراسته و شراب میخورد و مغنّیات برای او میخواندند و به جهت مجاورت با او پیوسته من در اذیت و صدمه بودم از شنیدن این منکرات لاجرم چند دفعه به سوی او شکایت کردم او مرتدع نشد بالاخره در این باب اصرار و مبالغه بیحد کردم جواب گفت من را، که ای مرد! من مردی هستم مبتلا و اسیر شیطان و هوا و تو مردی هستی معافی، پس اگر حال مرا عرضه داری خدمت صاحب یعنی حضرت صادق علیه السلام امید میرود که خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصیر گفت کلام آن مرد در من اثر کرد پس صبر کردم تا هنگامی که از کوفه به مدینه رفتم چون شرفیاب شدم خدمت امام علیه السلام حال همسایه را برای آن جناب نقل کردم فرمود: هنگامی که به کوفه برگشتی آن مرد به دیدن تو میآید پس بگو به او که جعفر بن محمّد میگوید ترک کن آنچه را که به جا میآوری از منکرات الهی تا من ضامن تو شوم از برای تو بر خدا بهشت را.
پس چون به کوفه مراجعت کردم مردمان به دیدن من آمدند آن مرد نیز به دیدن من آمد، چون خواست برود من او را نگاه داشتم تا آنکه منزلم از واردین خالی شد، پس گفتم او را، ای مرد! همانا من حال ترا به جناب صادق علیه السلام عرض کردم، فرمود که او را سلام برسان و بگو ترک کند آن حال خود را و من ضامن میشوم بهشت را برای او، آن مرد از شنیدن این کلمات گریست و گفت: ترا به خدا سوگند که جعفر بن محمّد علیه السلام چنین گفت؟ من قسم یاد کردم که چنین فرمود، گفت همین بس است مرا، این بگفت و برفت. پس چند روزی که گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبید، چون در خانه او رفتم دیدم برهنه در پشت در است و میگوید: ای ابوبصیر! آنچه در منزل خود از اموال داشتم بیرون کردم و الآن برهنه و عریانم چنانکه مشاهده میکنی، چون حال آن مرد را دیدم نزد برادران دینی خود رفتم و از برای او لباس جمع کردم و او را به آن پوشانیدم، چند روز نگذشت که باز به سوی من فرستاد که من علیل شدهام به نزد من بیا، پس من پیوسته به نزد او میرفتم و میآمدم و معالجه میکردم او را تا هنگامی که مرگش در رسید، من در بالین او نشسته بودم و او مشغول به جان کندن بود که ناگاه غشی او را عارض شد چون به هوش آمد گفت: ای ابوبصیر! صاحبت حضرت جعفر بن محمّد علیه السلام وفا کرد برای من به آنچه فرموده بود این بگفت و دنیا را وداع نمود.
پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همین که مدینه رسیدم خواستم خدمت امام خود برسم در خانه استیذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم یک پایم در دالان بود و یک پایم در صحن خانه که حضرت صادق علیه السلام از داخل اطاق مرا صدا زد ای ابوبصیر ما وفا کردیم برای رفیقت آنچه را که ضامن شده بودیم.(355)
هفدهم - در حلم آن حضرت است:
شیخ کلینی روایت کرده از حفص بن ابی عایشه که حضرت صادق علیه السلام فرستاد غلام خود را پی حاجتی، پس طول کشید آمدن او. حضرت به دنبال او شد تا ببیند او را که در چه کار است، یافت او را که خوابیده، حضرت نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب خود بیدار شد آن وقت حضرت به او فرمود: ای فلان! واللَّه نیست برای تو اینکه شب و روز بخوابی، از برای تو باشد شب، و از برای ما باشد روز.(356)