تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل چهارم: در ذکر پاره‏ای از کلمات شریفه و مواعظ بلیغه آن جناب‏

و اکتفا می‏شود به ذکر چند خبر.
اوّل - قالَ علیه السلام یَوْماً: اصحابی! اِخْوانی! عَلَیْکُمْ بِدارِ الآخِرَةِ و لا اُوصیکُمْ بِدارِ الدُّنْیا فاِنَّکُمْ عَلَیْها وَ بِها مُتَمَسِّکُونَ اَما بَلَغَکُمْ ما قالَ عیسی بْنُ مَرْیَمَ لِلْحَواریینَ قالَ لَهُمْ: قَنْطَرَةٌ فَاعْبُروُها وَ لا تَعْمُرُوها وَ قالَ: اَیُّکُمْ یَبْنی عَلی‏ مَوْج الْبَحْرِ داراً تِلْکُمُ الدّارُ الدُّنیا و لاتَتَّخِذُوها قَراراً؛ یعنی آن حضرت روزی با جماعت اصحاب خود فرمود:
اصحاب من! برادران من! همانا وصیت می‏کنم شما را به تدارک و تهیه خانه آخرت و برای سرای دنیا شما را وصیت نمی‏کنم! زیرا که شما در دنیا حریص هستید و متمسک به آن می‏باشید، آیا به شما نرسیده است آنچه عیسی بن مریم علیهما السلام به حواریین گفت، فرمود به ایشان: که دنیا پلی است از این پل عبور کنید و به عمارتش مکوشید یعنی از پل باید گذشت نه به آرزوی اقامت نشست؛
و نیز عیسی علیه السلام فرمود: کدام یک از شما بر موج دریا عمارت می‏کنید، اینک دنیای شما را همین حالت است و بنا بر آن چون بنا بر موج بحر است پس چنین مکانی سست بنیان را آرام و قرار ندانید.(33)
در ره عقبی است دنیا چون پلی - بی بقا جایی و ویران منزلی‏
فوج مخلوقند همچون موج بحر - هالک اندر قعر یا در اوج بحر
دوم - فی جامِعِ الاخْبارِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَینِ علیه السلام قال: یَغْفِرُ اللَّهُ لِلمُؤْمِنینَ کُلَّ ذَنْبٍ وَ یَطْهُرُ مِنْهُ الآخِرَةِ ما خَلا ذَنْبَیْنِ تَرْکُ التَّقِیَّةِ وَ تَضْییعُ حُقوُقِ الاِخْوانِ؛
یعنی حضرت امام زین‏العابدین علیه السلام فرمود: می‏آمرزد حق تعالی هر گناهی را که مؤمن مرتکب آن شده و پاک می‏شود از آن در آخرت مگر دو گناه یکی ترک مواقع تقیه و دیگر ضایع ساختن حقوق برادران دینی.(34) مخفی نماند اینکه امام علیه السلام در این خبر ترک تقیه را گناهی بزرگ شمرد که در خور آمرزش نیست از آن است که بسیار می‏شود که ترک تقیه مورث مفاسد عظیمه می‏شود که لطمه‏ای بزرگ بر دین و مذهب وارد می‏کند و خونها ریخته و فتنه‏های بزرگ انگیخته که قلوب مخالفین را مستعد (نسخه بدل: مُسْتَبِدّ) بر لجاج و عناد و دوام و ثبات بر جهالت و غوایت می‏گرداند و این فرمایش عین حکمت است؛ چنانچه تضییع حقوق اخوان که دلیل بر خروج از مدارج عدل و دخول در ظلمات ظلم است نیز همان نتیجه را دارد.
مؤید این است آنچه روایت شده، که مرد مؤمنی فقیر حضور مبارک حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مشرف شد و از آن جناب درخواست کرد که مالی به او مرحمت کند که سد فاقه او شود حضرت به صورت او خندید و فرمود: از تو مسأله‏ای می‏پرسم هرگاه صواب جواب دادی ده برابر آنچه از من خواسته‏ای به تو عطا کنم؛ و آن مرد صد درهم از جناب خواسته بود که سرمایه خود کند و به آن معاش کند، پس آن مرد گفت: بپرس، حضرت فرمود: هرگاه به تو واگذار کنند که برای خود چیزی خواهش و تمنّی نمایی چه تمنّی خواهی کرد؟ گفت: تمنّی کنم که حق تعالی روزی فرماید ما را تقیه در دین و قضای حقوق اخوان مؤمنین، فرمود: چه شد تو را که خواهش نمی‏کنی ولایت ما اهل بیت را؟ عرض کرد: به جهت آن است که این را حق تعالی به من عطا فرموده و آن را عطا نفرموده پس من شکر می‏کنم خدا را بر آن نعمت که به من داده و مسئلت می‏کنم از او آنچه را که به من نداده. حضرت فرمود به او اَحْسَنْتَ و امر فرمود که دو هزار درهم به او دهند و فرمود که این را صرف کن در مازو یعنی مازو بخر و آن را سرمایه خود کرده به آن تجارت کن.(35)
سوّم - رُوِیَ عَنْهُ عَلیْهِ السَّلامُ قالَ: عَجِبْتُ لِمَنْ یَحْتَمی مِنَ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ کَیْفَ لایَحْتَمی مِنَ الذَّنْبِ لِمَعَرَّتِهِ.
یعنی آن حضرت فرمود عجب دارم من از آن کس که پرهیز از طعام می‏کند به جهت آنکه مبادا به او ضرر رساند چگونه پرهیز از گناه نمی‏کند که مبادا بدی و جزای بد به او عاید گردد!؟(36)
مؤلف گوید: که این کلمه شریفه شبیه است به فرمایش حضرت امام حسن علیه السلام:
عَجِبْتُ لِمَنْ یَتَفَکَّرُ فی مَأْکُولِهِ کَیْفَ لایَتَفَکَّرُ فِی مَعْقُولِهِ(37)
و این فرمایش از روی فرمایش پدر بزرگوارش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرموده:
مالی اَرَی النّاسَ اِذا قُرِّبَ اِلَیْهِمُ الطَّعامُ لِیْلاً تَکَلَّفوُا اِنارَةَ الْمَصابیحِ لِیُبْصِروُا ما یُدْخِلُونَ بُطوُنَهُمْ وَ لا یَتْتَمُّونَ بِغَذاءِ النَّفْسِ بِاَنْ یُنیروُا مَصابِیحَ اَلْبابِهِمْ بِالْعِلْمِ لَِیْسلَمُوا مِنْ لَواحِقِ الْجَهالَةِ وَ الذُّنوبِ فی اِعْتِقاداتِهِمْ وَ اَعْمالِهِمْ؛
یعنی برای چیست که می‏بینم مردم را هنگامی که در شب، طعام نزد ایشان حاضر می‏شود به مشقت و رنج روشن می‏کنند چراغ را تا آنکه ببینند چیست که داخل در شکم خود می‏کنند و لکن اهتمام نمی‏کنند در غذای نفس یعنی مطالبی که در سینه جای می‏دهند و اعتقاد به آن می‏نمایند به آنکه روشن کنند چراغ عقول خود را به علم تا سالم بمانند از آنچه به آنها ملحق می‏شود از ضرر جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال خود.
چهارم - در عین الحیاة است که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام منقول است که فرمود: به درستی که دنیا بار کرده است و پشت کرده است و می‏رود و آخرت بار کرده است و رو کرده است و می‏آید و هر یک از دنیا و آخرت را فرزندان و اصحاب است، پس شما از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان و کارکنان دنیا، ای گروه! از زاهدان در دنیا باشید و به سوی آخرت رغبت نمایید به درستی که زاهدان در دنیا زمین را بساط خود می‏دانند و خاک را فرش خود قرار داده‏اند و آب را بوی خوش خود می‏دانند و به آن خود را می‏شویند و خوشبو می‏سازند و خود را جدا کرده‏اند و بریده‏اند از دنیا بریدنی، به درستی که کسی که مشتاق بهشت است شهوتهای دنیا را فراموش می‏کند، و کسی که از آتش جهنّم می‏ترسد البتّه مرتکب محرمات نمی‏شود و کسی که ترک دنیا کرد مصیبتهای دنیا بر او سهل می‏شود، به درستی که خدا بندگانی هست که در مرتبه یقین چنان‏اند که گویا اهل بهشت را در بهشت دیده‏اند که مخلّدند و گویا اهل جهنم را در جهنم دیده‏اند که معذّبند، مردم از شر ایشان ایمن‏اند و دلهای ایشان پیوسته از غم آخرت محزون است و نفسهای ایشان عفیف است از محرمات و شبهات، و کارهای ایشان سبک است و بر خود دشوار نکرده‏اند. چند روزی اندک صبر کردند پس در آخرت راحتهای دور و دراز غیر متناهی برای خود مهیا کرده‏اند، چون شب می‏شود نزد خداوند خود بر پا می‏ایستند و آب دیده ایشان بر رویشان جاری می‏گردد و تضرع و زاری و استغاثه به پروردگار خود می‏کنند و سعی می‏کنند که بدنهای خود را از عذاب الهی آزاد کنند چون روز شد بردبارانند، حکیمانند، دانایانند، نیکوکاران و پرهیزکارانند. از اثر عبادت مانند تیر باریک شده‏اند و خوف الهی ایشان را چنان تراشیده و نحیف گرداندیه که چون اهل دنیا به ایشان نظر می‏کنند که ایشان بیمارند و ایشان را بیماری بدنی نیست بلکه بیمار خوف و عشق و محبت‏اند و بعضی گمان می‏برند که عقل ایشان به دیوانگی مخلوط شد است. و نه چنین است بلکه بیم آتش جهنم در دل ایشان جا کرده است.(38)
پنجم - در کشف الغمّه است که حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: وصیت کرد مرا پدرم به این کلمات فرمود: ای پسر جان من! با پنج طبقه از مردم مصاحبت مکن و سخن با ایشان مگوی و رفاقت مکن با ایشان در راه.
عرض کردم که فدایت شوم این جماعت کیانند؟
فرمود: لاتَصْحَبَنَّ فَاِنَّهُ یَبیعُکَ بِاَکْلَةٍ فَمادُونَها؛ یعنی البته با فاسق یار مشو زیرا که او تو را به یک خوراک یا به یک لقمه بلکه کمتر از آن می‏فروشد. عرض کردم: ای پدر، و کمتر از آن چیست؟
فرمود: به طمع لقمه تو را می‏فروشد لکن به آن نمی‏رسد. گفتم: ای پدر، دوم کیست؟
فرمود: با بخیل مصاحبت مکن زیرا که تو را محروم می‏نماید از مالش در وقتی که نهایت احتیاج به آن داری.
عرض کردم: سوم کیست؟
فرمود: با کذّاب مصاحبت مکن زیرا که او به منزله سراب است دور می‏کند از تو نزدیک را و نزدیک می‏کند به تو دور را، و سراب آن است که شعاع آفتاب در نیمروز به زمین مسوی افتد لمعات آن درخشنده در نظر آید چون آب موج زنند پس گمان برده شود که آن آبی است بر زمین جاری می‏شود و آن صورت است و حقیقت ندارد.
گفتم: ای پدر، چهارم کیست؟
فرمود: احمق است زیرا که او می‏خواهد تو را نفع رساند از حمق و نادانی خود تو را ضرر می‏رساند.
عرض کردم: ای پدر پنجم کیست؟
فرمود: مصاحبت مکن با قاطع رحم زیرا که من یافتم او را ملعون در سه موضع از کتاب خدای تعالی.(39)
ششم - در بحار و غیر آن از جمله وصایای آن حضرت است به فرزند خویش که فرمود:
یا بُنیَ‏َّ اصْبِرْ عَلَی النَّوائِبِ وَ لا تَتَعَرَّضْ لِلْحُقُوقِ وَ لا تُجِبْ اَخاکَ اِلَی اْلاَمرِ الَّذی مَضَرَّتُهُ عَلَیْکَ اَکْثَرُ مَنْ مَنْفَعَتِهِ لَهُ: ای پسرک من! صبر کن بر نوائب و مصائب روزگار و خود را در معرض حقوق در نیاور، و اجابت مکن برادر خود را در امری که ضرر آن بر تو بیشتر است از منفعتش برای او.(40)
هفتم - در کشف الغمّه است که حضرت امام زین‏العابدین علیه السلام فرمود: هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرْشِدُهُ وَ ذَلَّ لَهُ سَفیهٌ یَعْضُدُهُ؛
یعنی هلاک می‏شود آن کسی که حکیم دانشمند او را از ارشاد ننماید، و خوار و زار می‏شود آن کسی که سفیهی او را هم بازو نشود.(41) و چه بسا شود که از نادان کارها ساخته شود که از دانایان نشود.
هشتم - روایت شده که آن حضرت فرمود: آگاه باشید که هر بنده را چهار چشم است با دو چشم که چشم ظاهر باشد می‏بیند امر دین و دنیای خود را و با دو چشم دیگر که چشم باطن باشد می‏بیند امر آخرت خود را و چون حق تعالی بخواهد خیر بنده را، بگشاید برای او دو چنشم دل او را تا ببیند به آن دو چشم غیب و امر آخرت خود را، و اگر اراده فرموده باشد به او غیر آن را، بگذارد دل او را به همان حال که هست.(42)
نهم - قالَ علیه السلام: خَیْرُ مَفاتیحِ الاُمُوِر الصِّدْقُ وَ خَیْرُ خَواتیمِها الْوَفاءُ؛
فرمود که بهترین مفاتیح و کلیدها برای مطالب و امور، صدق و راستی است و بهترین خاتمه امور، وفا است.(43)
فقیر گوید: که این فرمایش است به فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام:
اِنَّ الْوَفاءَ تَوْاَمُ الصِّدْقِ وَ لا اَعْلَمُ جُنَّةً اَوْقی‏ مِنْهُ(44)
دهم - قالَ علیه السلام: مِسْکینُ ابْنُ آدَمَ! لَهُ فی کُلِّ یَوْمٍ ثَلاثُ مَصائبَ لایَعْتَبِرُ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ؛ یعنی حضرت امام زین‏العابدین علیه السلام فرمود: بی چاره فرزند آدم! برای او در هر روزی سه مصیبت است که به هیچ یک از آنها عبرت نمی‏گیرد، و اگر عبرت بگیرد سهل و آسان شود بر وی امر دنیا:
اما مصیبت اول: کم شدن هر روز است از عمر او، همانا اگر در مال نقصان پدید آید مغموم شود با آنکه جای درهم رفته درهمی می‏آید و عمر را چیزی بر نمی‏گرداند؛
مصیبت دوم: استیفاء روزی او است، پس هرگاه حلال باشد حساب از او کشند و اگر حرام باشد او را عقاب کنند؛
مصیبت سوم: از این بزرگتر است، پرسیدند چیست؟ فرمود: هیچ روزی را شب نمی‏کند مگر اینکه به آخرت یک منزل نزدیک می‏شود لکن نمی‏داند که به بهشت وارد می‏شود یا به دوزخ.(45)
مؤلف می‏گوید: که از کلام این بزگوار اخذ کرده است ابوبکر بن عیاش کلام خود را که گفته:
مِسْکینٌ مُحِبُّ الدُّنْیا یَسْقُطُ مِنْهُ دِرْهَمٌ فَیَظِلُّ نَهارَهُ یَقُولُ: اِنّا للَّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ وَ یَنْقُصُ عُمْرُهُ وَ دینُهُ وَ لایَحْزُنُ عَلَیْهِما؛
یعنی بی‏چاره محب دنیا، یک درهم از او ساقط می‏شود روز خود را می‏گذراند به گفتن کلمه استرجاع، و کم می‏شود از عمر و دینش و محزون نمی‏شود بر آنها. پس شایسته است که آدمی بر عمر خود شحیح باشد و بر عمر تلف شده خود تأسّف خورد.
و به مفاد فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام:
مَنْ کَرَمِ الْمَرْءُ بُکائُهُ عَلی ما مَضی‏ مِنْ زَمانِهِ وَ حَنینُهُ اِلی اَوْطانِهِ وَ حِفْظُهُ قَدیمَ اِخْوانِهِ؛ بر ایام گذشته خود زاری نماید، و روی نیاز به درگاه حضرت باری نماید، و تدارک مافات و طلب عفو از تقصیرات خود کند.(46)
یازدهم - قالَ علیه السلام: اِنَّ مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ اَنْ یَکُونْ مَتْجرُهُ فی بَلَدِهِ وَ یَکُونَ خُلَطائُهُ صالِحینَ وَ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ یَسْتَعینُ بِهِمْ؛
یعنی از سعادت و نیکبختی مرد آن است که سوداگری و تجارتگاه او در شهرش باشد، و با آنانکه آمیزش و معاشرت دارد صالح و نیکوکار باشند برای او فرزندانی باشد که از ایشان یاری و استعانت جوید.(47)
مؤلف گوید: که کلمات بسیار از حضرت امام زین‏العابدین علیه السلام در پند و نصیحت و زهد و موعظت نقل شده و معلوم است که در کلمات آن جناب آثاری عظیمه است خصوصاً ندبه‏هایی که از آن حضرت نقل شده.
از ابوحمزه ثمالی مروی است که فرمود: من نشنیدم احدی از مردم، ازهد از حضرت علی بن الحسین زین‏العابدین علیه السلام بوده باشد مگر آنچه به من رسیده از امیرالمؤمنین علیه السلام و علی بن الحسین علیه السلام چنان بود که هرگاه تکلم می‏فرمود در زهد و موعظه، به گریه در می‏آورد هرکس را که در محضر شریفش حضور داشت.(48)
چون این کتاب شریف گنجایش ذکر آن کلمات عالیه و جواهر غالیه را ندارد من به چند جمله از آن ندبه‏ها تبرک جسته و به آن اکتفا می‏نمایم.
قالَ علیه السلام فی نُدْبُتِهِ الْمَرْویَّةِ عَنِ الزُّهَری:
یا نْفسُ! حَتّامَ اِلَی الحَیاةِ سُکوُنُک، وَ اِلَی الدُّنیا وَ عِمارَتِها رُکُونُک، اَمَا اعْتَبَرْتَ بِمَنْ مَضی مِنْ اَسْلافِکِ، وَ مَنْ وارَتْهُ الاَرْضُ مِنْ اُلاّفِکِ وَ مَنْ فُجِعْتُ بِهِ مِنْ اِخْوانِکِ، وَ نَقَلْتِ اِلی دارِ الْبِلی مِنْ اَقْرانِکِ:
فَهُمْ فی بُطُونِ الاَرض بَعْدَ ظُهُورها - مَحاسِنُهُمْ فیها بَوال ذَوائِرُ
خَلَتْ دُورُهُمْ مِنْهُمْ وَ اَقْوَتْ عِراصُهُمْ - وَ ساقَتْهُمُ نَحْوَ الْمَنایَا الْمَقادِرُ
وَ خَلُّوا عَنِ الدُّنیْا وَ ما جَمَعُوالَها - وَ ضَمَّتْهُمْ تَحْتَ التُّرابِ الْحَفائرُ
حاصل فرمایش آن حضرت این است: ای نفس! تا چند و تا به کی به حیات و زندگانی دنیا دل بسته‏ای، و به این جهان و عمارت کردن آن رکون و میل نموده‏ای؟
آیا عبرت نمی‏گیری به گذشتگان از پدرانت و آنانک پنهان کرد زمین از دوستانت و کسانی که مصیبت ایشان را دریافتی از برادرانت و اشخاصی که به گور سپردی از همگنانت؟ همانا ایشان در شکم زمین شدند بعد از ایشان خانه‏ها و عرصه‏های محاسن ایشان و راند ایشان را به سوی مرگ تقدیرات و بگذشتند از دنیا و بگذشتند آنچه را که از آن جمع کرده بودند و در زیر خاک گور پنهان شدند.
کَمِ اخْتَرَمَتْ اَیْدِی الْمَنُونِ، مِنْ قُرُونٍ، وَ کَمْ غَیَّرَتِ الاَرضُ بِبِلاها، وَ غَیَّبَتْ فی ثَراها، مِمَّنْ عاشَرْتِ مِنْ صُنُوفِ النّاسِ وَ شَیَّعْتِهِمْ اِلَی اْلاِرْماسِ:
وَ اَنْتِ عَلَی الدُّنیا مُکِبٌّ مُنافِسٌ - لِخُطّابِها فیها حَریصٌ مُکاثِرٌ
عَلَی خَطَرٍ تُمْسی وَ تُصْبِحُ لاهِیاً - اَتَدْری بِماذا لَوْ عَقَْلتِ مُخاطِرٌ
وَ اِنَّ اْمرءاً یَسْعی‏ لِدُنْیاهُ جاهَداً - وَ یَذْهَلُ عَنْ اُخْراهُ لاشَکَّ خَاسِرٌ؛
چه بسیار دست و چنگال مرگ مستأصل و تباه ساخته اشخاص عصرهای گذشته هر قرنی از پی قرنی و چه بسیار تغییر داده است زمین به کهنه کردن و پنهان کرده است در خاک خود از اشخاصی که با آنها معاشر بودی از اقسام مردمان و مشایعت کردی ایشان را تا گورستان و با اینکه این جمله را در چنگال بلا و خاک گور نگران شدی، هیچ از دنیا پند نگرفتی و به دیده عبرت نرفتی همچنان بر دنیا و کار دنیا مایل و راغب و به این عروس نازیبا که هزاران هزار داماد را در هر گوشه به خاک و خون ناشاد ساخته به حرص کار کنی و به تکاثر، تفاخر خواهی و با اینکه در معرض هزاران بلیت و خطر هستی به لهو و لعب، غفلت و غرور روز به شب همی‏رسانی، آیا هیچ می‏دانی که به چه خطرها اگر تعقل کنی دچاری؟ و به درستی که هر مردی از پی دنیا سعی و کوشش و جهد و جنبش نماید و از تدارک سرای جاوید غافل بماند بدون شک و شبهت گرفتار بسی زیان و خسارت است:
اُنْظُری اِلَی الاُمَمِ الْماضِیَةِ وَ الْقُرُونِ الْفانِیَةِ وَ الْمُلُوکِ الْعاتِیَةِ کَیْفَ انْتَسَفَتْهُمُ الاَیّامُ فَاَفْناهُمُ الْحِمامُ فَامْتَحَتْ مِنَ الدُّنیا آثارُهُمْ وَ بَقِیَتْ فیها اَخْبارُهُمْ:
وَ اَضْحَوْا رَمیماً فی التُّرابِ وَ اَقْفَرَتْ - مِجالِسُ مِنْهُمْ عُطّلَتْ وَ مَقاصِرُ
وَ حَلُّوا بِدارٍ لاتَزاوُرَ بَیْنَهُمْ - وَ اَنّی‏ لِسُکّانُ الْقُبُورِ التَّزاوُرُ
فَما اِنْ تَری‏ اِلاّ جُثًی قَدْ ثَرَوْا بُها - مُسَنَّمَةً تَسْفی عَلَیْها الاَعاصِرُ؛
از روی تفکر و تعقل نیک بنگر به امتهای گذشته و مردم قرنهای فانی گشته و سلاطین سرکش چگونه حوادث ایام ریشه وجود ایشان را از بیخ برکند و مرگ ایشان را فانی نمود پس محو و نابود شد از دنیا آثارشان و چیزی از ایشان به جای نماند جز خبرشان و بتمامت در زیر خاک استخوانهای ایشان پوسیده گشته مجالس از ایشان خالی و مقاصر ( قصرها) از ایشان عاطل ماند، و جملگی بار سفر بسته به خانه‏ای وارد شدند که به هیچ وجه یکدیگر را زیارت نکنند و چگونه برای سکان قبور و خفتگان گور تزاور و زیارت است. پس نمی‏بینی مگر سنگهای بالا برده روی قبر ایشان را که در آن منزل کرده‏اند که باد، خاک و غبار بر روی آنها انگیزاند.
کَمْ عایَنْتِ مَنْ ذی عِزِّ وَ سُلْطانٍ وَ جُنُودٍ وَ اَعْوانٍ تَمَکَّنَ مِنْ دُنْیاهُ وَ نالَ مِنْها مُناهُ وَ بَنَی الْحُصُونَ وَ الدَّساکِرَ وَ جَمَعَ الاَغْلاقَ وَ الذَّخائِرَ:
فَما صَرَفَتْ کَفَّ الْمَنِیَّةِ اِذْ اَتَتْ - مُبادِرَةَ تَهْوی اِلَیْهِ الذَّخائِرُ
وِ لا دَفَعَتْ عَنْهُ الْحُصُنُ الَّتی بَنی‏ - وَ حَفَّ بِها اَنْهارُها وَ الدَّساکِرُ
وَ لا قارَعَتْ عَنْهُ الْمَنِیَّةَ خَیْلُهُ - وَ لا طَمِعَتْ فِی الذَّبِّ عَنْهُ الْعَساکِرُ؛
چه بسیار معاینت و دیدار نمودی صاحبان عزّ و سلطنت و لشکرها و اعوان را که از دنیای خویش تمکن یافتند و آرزوی خود را در جهان دریافتند، حصن‏های حصین و قلعه‏های رصین و قصرهای استوار و سراهای پایدار بنا نمودند و نفایس اموال و ذخایر فراوان فراهم کردند لکن از این ذخایر و اموال و قصور عالیه و آثار، لشکر مرگ را چاره نتوانستند، و از این دساکر و عساکر موت را دفع و مانع نیامدند، نه از جنود نامعدود و نه از ذخایر نامحدود حاصلی دریافتند و نه از مردمان کینه کش و نه از گردان گردنکش شاطر اجل و قاصد مرگ را پاسخ بیاراستند.
فَالْبِدارِ الْبِدارِ وَ الْحِذارِ مِنَ الدُّنیا وَ مَکائِدِها وَ ما نَصَبَتْ لَکِ مِنْ مَصائِدِها وَ تَجَلّی لَکِ مِنْ زینَتِها وَ اسْتَشْرفَ لَکِ مِنْ فَتْنَتِها:
وَ فی دُون ما عایَنْتَ مِنْ فَجَعاتِها - اِلی رَفْضِها داعٍ وَ بِالزُّهْدِ آمِرٌ
فَجُدَّ وَ لا تَغْفَلْ فَعَیْشُکَ زائلٌ - وَ اَنْتَ اِلی دار الْمَنِیَّةِ صائِرُ
فَلا تَطْلُبِ الدُّنیا فَاِنَّ طِلابَها - وَ اِنْ نِلْتَ مِنْها غِیَّها لَکَ ضائرُ؛
پس بشتاب و سرعت کن و در حذر باش از دنیا و نیرنگهای آن، و آن دامها که برای فریب دادن تو گسترده و آن آرایشی که از زینتها بر خود نموده و آن نمایشی که از فتنه‏ها بر خود داده کافی است کمتر از آنچه دیده‏ای از فجایع و مصیبات دنیا تو را برای خوادن به ترک دنیا و امر کردن به زهد در آن پس به جد و جهد بکوش و به غفلت مباش؛ چه زندگی تو زائل و تو به سرای مرگ شتابنده و صائری و هیچ در طلب دنیا مباش و این رنج بر خود مسپار؛ چه در طلب خویش اگر چند به مقصود هم نائل گردی در پایان آن ضرر بینی.
کَمْ غَرَّتْ مِنْ مُخْلِدٍ اِلَیْها وَ صَرَعَتْ مِْن مُکِبٍّ عَلَیْها فَلَمْ تَنْعَشْهُ مِنْ صَرْعَتِهِ وَ لَمْ تُقِلْهُ مِنْ عَثْرَتِهِ وَ لَمْ تُداوِهِ مِنْ سَقَمِهِ وَ لَمْ تَشْفِهِ مِنْ اَلَمِهِ:
بَلی‏ اَوْرَدَتْهُ بَعْدَ عِزٍّ وَ مَنْعَةٍ - مَوارِدَ سُوءٍ ما لَهُنَّ مَصادِرُ
فَلَمَّا رَای‏ اَنْ لا نَجاةَ وَ اَنَّهُ - هُوَ الْمَوْتُ لایُنْجیهِ مِنْه الْمَوازِرُ
تَنَدَّمِ لَوْ یُغْنیِه طُولُ ندَامَةٍ - عَلَیْهِ وَ اَبْکَتْهُ الذُّنُوبُ الْکَبائِرُ؛
چه بسیار کسان که به سبب میل و رغبت به این سرای سراسر آفت، مغرور و فریفته شدند و چه بسیار مردمان که به سبب روی افکندن بر آن بیفتادند و هیچ برنخاستند و از آن لغزیدن استقامت نیافتند و از آن مرض دوا ندیدند و از آن درد و الم شفا نجستند. بلکه این دنیا غداره فجّاعه از در مکر و نیرنگ درآمد و ایشان را از آن پس که عزیز بودند و به کثرت قوم و عشیرت و طایفه و قبیله نیرومند شدند به موارد سوء و آبگاهی ناخوش درآورد در حالتی که هیچ مقام بازگشتی برای ایشان نبود و چون دیدند که برای خود رستگاری و نجات نیست و مرگ او را دریافته و از هیچ موازر و معاونی راه نجات به دست نشود در تهیه غم و اندوه و حسرت درافتاد لیکن چه سود که از آن طول حسرت و ندامت فایده نیافت و جز آنکه معاصی کبیره‏اش به گریه و زاری درآورد حاصلی نماند:
بَکی‏ عَلی‏ ما سَلَفَ مِنْ خَطایاهُ وَ تَحَسَّرَ عَلی‏ ما خَلَّفَ مِنْ دُنْیاهُ حَیْثُ لایَنْفَعُهُ الاسْتِعْبارُ وَ لا یُنْجیهِ الْاِعْتِذارُ مِنْ هَوْلِ الْمَنِیَّةِ وَ نُزوُلِ الْبَلِیَّةِ:
اَحاطَتِ بِهِ آفاتِهِ وَ هُمُومُهُ - وَ أَنْبِسَ لَمَّا اَعْجَزَتْهُ الْمَعاذِرُ
فَلَیْسَ لَهُ مِنْ کُرْبَةِ الْمَوْتِ فارجٌ - وَ لَیْسَ لَهُ مِمّا یُحاذِرُ ناصِرُ
وَ قَدْ جَشَاَتْ خَوْفَ الْمَنِیَّةِ نَفْسُهُ - تُرَدِّدُها دُونَ اللَّهاتِ الْحَناجِرُ؛
پس بگرید بر آنچه از او سر زده از گناهان خود و حسرت و اندوه خود بر آنچه می‏گذارد از دنیای خود در آن وقتی که نفع ندهد او را گریه و استعبار و بهانه و اعتذار به سبب هول مرگ و نزول بلیه، احاطه کرده است بر وی آفات و غم اندوه و هموم او و از اینکه هیچ معذرتی او را به کار نیاید در یأس و اندوه و تحیر است و او را از کربت و اندوه و مرگ هیچ چیز فرجی نرساند و از آنچه در بیم حذر است ناصری نباشد همانا خوف مرگ و وحشت منیّت نفس او را مضطرب و جان او را از خوف و فزغ همی از حلقوم به کام و از کام به حلقوم می‏آورد.
هُنالِکَ خَفَّ عَنْهُ عُوّادُهُ وَ اَسْلَمهُ اَهْلُهُ وَ اَوْلادُهُ وَارْتَفَعَتِ الرَّنَّةُ وَ الْعَویلُ وَ یَئِسُوا مِنْ بُرْءِ الْعَلیل غَضُّوا باَیْدِیهِمْ عَیْنَیْهِ وَ مَدُّوا عِنْدَ خُروُجِ نَفْسِهِ.
یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ:
فَکّمْ مُوجَعٍ یِبْکی عَلَیْهِ تَفَجُّعاً - وَ مُسْتَنْجِدٍ صَبْرا وَ ما هُوَ صابِرُ
وَ مُسْتُرْجِعٍ داعٍ لَهُ اللَّه مُخْلِصٍ - یُعَدَُّ مِنْهُ خَیْرَ ما هُوَ ذاکِرُ
وَ کَمْ شاِمتٍ مُسْتَبْشِرٍ بِوَفاتِهِ - وَ عَمَّا قَلیلٍ کَالَّذی صارَ صائِرُ
و در آن هنگام یعنی در وقتی که آثار مرگ نمودار و پیک اجل پدیدار گشت آنانکه از روی مهر و شفقت به عیادتش آمده بودند او را تنها می‏گذارند و می‏روند و اهل و اولادش که روزگاران درازش همسر و همراز و مصاحب و انباز بودند و اگر او را خاری برپا می‏نشست ایشان را نیشها بر جگر جای می‏کرد و اگر او را صداعی عارض می‏گردید ایشان را خارها بر دل می‏خرید چون سکرات موت در وی نگران کردند او را تسلیم مرگ نمایند پس صداها به ناله و عویل برکشند و از بهبودی علیل مأیوس گردند، چشمان او را که به دیدارش بسی شاد بودند با دست خود ببندند و آن دو دست و دو پایش را که عزیز می‏داشتند به جانب قبله کشند پس چه بسیار کس که با درد و داغ بر او گریان باشند و بسیاری طلب شکیبایی و صبر کنند لکن صبرشان رفته و رشته شکیبایی ایشان پاره گشته و چه بسیار کسان که کلمه استرجاع به زبان می‏آورند و از روی خلوص نیت و مهر و حفادت خدای را بر ترحم بر وی می‏خوانند و نیکویی‏های او را یاد می‏کنند و برای او دعای خیر و طلب مغفرت می‏نمایند. و چه بسیار کسان که بر مرگ او شادان و به وفات او خرسند هستند با اینکه ایشان نیز به زودی از دنبال او شتابان و روان باشند.
شَقَّتْ جُیُوبَها نِساؤُهُ وَ لَطَمَتْ خُدوُدَها اِماؤُهُ وَ اَعْوَلَ لِفَقْدِهِ جیرانُهُ وَ تَوَجَّعَ لِرُزْئِهِ اِخْوانُهُ ثُمُّ اَقْبَلُوا عَلی‏ جِهازِهِ وَ تَشَمَّرُوا لابرازِهِ:
فَظَلَّ اَحَبُّ الْقوْمِ کانَ لِقُرْبِهِ - یَحُثُّ عَلَی‏ تَجْهیزهِ وَ یُبادِرُ
وَ شَمَّرَ مَنْ قَدْ اَحْضَرُوهُ لِغُسْلِهِ - وَ وُجِّهَ لَمّا فاظَ لِلْقَبْرِ حافِرُ
وَ کُفِّنَ فی ثَوْبَیْنِ فَاجْتَمَعَتْ لَهُ - مُشَیِّعَةً اِخوْانُهُ وَ الْعَشائرُ؛
زنهای او در مصیبتش گریبان چاک کنند و کنیزانش بر چهره لطمه می‏زنند و همسایگان او به سبب فقدان او بانگ ناله و عویل در افکنند و برادران او در مصیبتش به درد و الم و اندوه و غم اندر شوند پس آنگاه برای تجهیز و تکفین او ساخته آماده و برای درآوردن و شستن و بردن به سوی گور مشمّر گردند. پس آنکه نزدیکترین مردم بود بسوی او سرعت و شتاب کند در تجهیز او و مبادرت کند به گور فرستادن او و مهیا شوند کسانی که نزد او حاضر شده‏اند برای غسل و فرستاده شود قبرکن برای کندن قبر او، و با دو جامه بدنش را کفن کنند پس جمع شوند عشایر و برادران او و او را تشییع کنند.
فَلَوْ رَاَیْتَ الاَصْغَرَ مِنْ اَوْلادِهِ وَ قَدْ غَلَبَ الْحُزْنُ عَلی‏ فُؤادِهِ فَغُشِیَ مِنَ الْجَزَعِ عَلَیْهِ وَ قَدْ خَضَبَتِ الدُّمُوعُ خَدَّیْهِ ثُمَّ اَفاقَ وَ هُوَ یَنْدِبُ اَباهُ وَ یَقُولُ بِشَجْوٍ واوَیْلاهُ:
لَاَبْصَرْتَ مِنْ قُبْحِ الْمَنِیَّةِ مَنْظَراً - یُهالُ لِمَرْآهُ وَ یَرْتاعُ ناظِرُ
اَکابِرُ اَوْلادٍ یَهیجُ اکْتِیابُهُمْ - اِذا ما تَناساهُ الْبَنُونَ الْاَصاغِرُ
وَ رَنَّةُ نِسْوانٍ عَلَیْهِ جَوازع - مَدامِعُها فَوْقَ الْخُدُودِ غزائِرُ؛
پس اگر ببینی کوچکترین فرزندان این مرده را که آتش بر دلش چیره و روزگارش بر سر خیره گشته و از کثرت جزع و ناله و اندوه و زاری بر پدرش بی هوش گردیده و از اشک خونین و خراش چهره دو گونه‏اش رنگین شده پس به هوش آمده بر پدر خود ندبه می‏کند و از روی حزن فریاد واویلاه می‏کشد، هر آینه خواهی دید از قبح منیه منظری که از دیدن او شخص ناظر به هول و هیبت افتدد فرزندان کبارش بعد از آنکه اولاد صغارش او را فراموش کردند همچنان بر وی به ندبه و زاری روز می‏سپارند و زنهای او بر او مویه و ناله می‏نمایند و بسی سرشک دیده بر چهره روان می‏دارند:
ثُمُّ اَخْرَجَ مِْن سَعَةِ قَصْرِهِ اِلی‏ ضِیقِ قَبْرِهِ فَحَثَوْا بِاَیدیهِمُ التُرّابَ وَ اَکْثَروُا التَّلَدُّدَ وَ الْاِنِتِحابَ وَ وَقَفُوا ساعَةً عَلَیْهِ وَ قَدْ یَئسُوا مِنَ النَّظَرِ اِلَیْهِ:
فَوَلُّوا عَلَیْهِ مُعْلوِلینَ وَ کُلُّهُمْ - لِمِثْلِ الّذی لاقی‏ اَخوُهُ مُحاذِرُ
کَشاءٍ رِتاعٍ آمِناتٍ بَدالَها - بِمُذْبَةِ(49) بادٍ لِلذِّراعَیْنِ حاسِرُ
فَراغَتْ وَ لَمْ تَرْتَعْ قَلیلاً وَ اَجْفَلَتْ - فَلَمّا انْتَحی‏ مِنْهَا الَّذی هُوَ حاذِرُ؛
و چون او را غسل و کفن کردند از آن قصر که بسی رنج و تعب در بنایش کشید و خود را صاحبش می‏دید او را بیرون می‏برند و در تنگنای گور با مار و مورش می‏افکنند و بر عذاری چهره‏ای که غباری نمی‏نشست خاک می‏ریزند و آن بدنی را که از گلشن پیرهن می‏ساختند از گل و خشت می‏پوشانند و همی از روی حسرت و حیرت از چپ و راست نگران می‏شوند ناله و نفیر بر می‏آورند و آن سالها مصاحبت را که بر یک ساعت مهاجرت جایز نمی‏شمردند بر قبرش ایستاده از دیدارش مأیوس و از نظر کردن به او نومید می‏شوند پس به تمامی نالان و گریان و فریاد کنان باز می‏شوند در حالتی که جملگی ایشان از آنچه بر سر برادرشان آمده خوفناک هستند.
اما هیچ متنبه نشوند و دیگرباره به آسایش و آرامش خویش به غفلت و جهالت باز شوند و گذشته را فراموش کنند چون گوسفندان که آسوده و ایمن به چریدن باشند که ناگاه دشنه تیزی را نگران نباشند در دست قصابی که دستها را تا به مرفق بر زده پس گوسفندان بترسند و اندکی از چریدن دوری گیرند و فرار کنند و چون آنکه از او در بیم شدند کناری جوید.
عادَتْ اِلی‏ مَرْعاها وَ نَسِیَتْ ما فی اُخْتِها دَهاها اَفَبِاَفْعالِ الْبَهائِمِ اَقْتَدَیْنا وَ عَلَی‏ عادَتِها جَرَیْنا عُدْ اِلی‏ ذِکْرِ الْمَنْقُولِ اِلَی الثَّری‏ وَ الْمَدْفوعِ اِلی‏ هَوْلِ ماتری‏.
هَوی‏ مَصْرَعاً فی لَحْدِهِ وَ تَوَزَّعَتْ - مَواریثَهُ اَرْحامُهُ وَ الاَواصِرُ
وَ اَنْحَوْا عَلی‏ اَمْوالِهِ بِخُصُومُةٍ(50) - فَما حامِدٌ مِنْهُمْ عَلَیْها وَ شاکِرُ
فَیاعامِرَ الدُّنْیا وَ یا ساعِیاً لَها - وَ یا آمِناً مِنْ اَنْ تَدوُرَ الدَّوائرُ
کَیْفَ اَمِنْتَ هذِهِ الْحالَةَ وَ اَنْتُ صائِرٌ اِلَیْها لا مَحالَةَ؛
به چراگاه خود باز شوند و آنچه وارد شود به خواهر خود یعنی آن گوسفندی که در دست قصابش دیدند فراموش نمایند، آیا بایست ما به افعال بهائم و رفتار چهارپایان اقتدا نماییم و بر عادت آنها عادت جوییم؟ برگرد به ذکر آن مرده که او را داخل در قبر کردند و به آن هول و بیم که می‏بینی سپردند، پس نازل شد در لحد خویش و در زیر خاک جای کرد و میراث او را خویشان و ارحامش قسمت نمودند و در تقسیم میراث او سرعت و خصومت نمودند و بر این مالها که از آن مرده بی‏چاره به ایشان رسیده هیچیک او را حامد و شاکر نشدند.(51)
و در ندبه دیگر فرماید:
اَیْنَ السَّلَفَ الْماضُونَ وَ الاَهْلُونَ وَ الاْقَرَبُونَ وَ اْلاَوَّلُونَ وَ اْلآخِرُونَ وَ اْلاَنْبیاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ طَحَنَنْهُمْ وُ اللَّهِ وَ تَوالَتْ عَلَیْهِمُ السِّنُونُ وَ فَقَدَتْهُمُ الْعُیُونُ وَ اِنّا اِلَیْهِمْ صائِرونَ فَاِنّا للَّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ.
اِذا کانَ هذا نَهْجُ مُنْ کان قَبْلَنا - فَاِنّا عَلی‏ آثارِهِمُ نَتَلا حَقُ‏
فَکُنْ عالِماً اَنْ سَوْفَ تُدْرِکُ ما مَضی - وَ لَوْ عَصَمَتْکَ الرّاسِیاتُ الشَّواهِقُ‏
فَما هذِهِ دارُ الْمَقامَةِ فَاْعْلَمَنْ - وَ لَوْ عَمَرَ اْلاِنْسانُ ماذَرَّ شارِقُ(52)
کجا شدند پیشینیان گذشته و اهل و خویشان و اولین و آخرین و پیغمبران و مرسلین، به خدا سوگند که آسیای مرگ بر ایشان بگشت و سالیان جهان بر ایشان گذشت و از چشمها ناپدید شدند و همانا ما نیز به سوی ایشان رویم و به آنها ملحق شویم، پس به درستی که ما از آن خداوندیم که به کمند بندگی او را در بندیم و به درستی که ما به سوی پاداش و جزا دادن او رجوع کنندگانیم و چون طریقت آنان که بر ما سبقت داشتند بر این نهج بود البته ما نیز بر اثر ایشان خواهیم شد و این را بدان که اگر چند در کوههای بلند پراکنده پناهنده گردی با گذشتگان انباز و با خفتگان زمین همراز گردی این سرای زیستن و اقامت ورزیدن نیست اگرچه انسان آن چند که آفتاب تابش افکند در روزی زمین عمر کند:
که را دانی از خسروان عجم - ز عهد فریدون و ضحاک و جم‏
که بر تخت و ملکش نیامد زوال - نماند مگر ملک ایزدتعال‏
کرا جاودان ماندن امید هست - که کس را ندانی که جاوید هست‏
اَیْنَ مَنْ شَقَّ اْلاَنْهارَ وَ غَرَسَ اْلاَشْجارَ وَ عَمَرَ الدِّیارَ اَلَمْ تَمْحُ مِنْهُمُ الآثارُ وَ تَحُلُّ بِهِمْ دارُ الْبَوارِ فَاخْشَ الْجِوارِ، وَ لَکَ الْیِوْمَ بِالْقَوْمِ اِعْتِبارٌ فَاِنَّمَا الدُّنْیا مَتاعٌ وَ الآخِرَةُ دارُ الْقَرارِ:
تَخَرَّمَهُمْ رَیْبُ الْمَنُونِ فَلَمْ تَکُنْ - لِتَنْفَعَهُمْ جَنَّاتُهُمْ وَ الْحَدائِقُ‏
وَ لا حَمَلَتْهُمْ حینَ وَلَّوْا بِجُمْعِهِمْ - نَجائُهُمْ وَ الصَّافِناتُ السَّوابِقُ‏
وَ راحُوا عَنِ اْلاَمْوالِ صِفراً وَ خَلَّقُوا - ذَخائِرَهُمْ بِالرَّغْمِ مِنْهُمْ وَ فارَقُوا؛
کجا شدند آنها که نهرها بشکافتند و آبهای جاری ساختند و درختها بنشاندند و خانه‏ها آباد کردند آیا آثار ایشان ناپدید نگشت؟ یعنی آن خانه‏ها مزارها و آن یارها مارها و آن اقارب و آن مناظر مخاطر و آن قصور قبور و آن بوستانها گورستانها نگشت؟ و روزگار غدار، ایشان را در دار بوار و خانه هلاکت و دمار دچار نساخت و نهال وجود ایشان را از زهر آب جوی فنا ناچیز نگردانید و آن ارض و بوم جای ارضه (موریانه) و بوم (جغد) نگشت؟ و آن باغها ویرانه زاغها نگردید؟ پس از این گونه مجاورت و جوار بترس و بر این مردم که به این احوال درافتاده‏اند به دیده عبرت و اعتبار بنگر، چه دنیا را دوامی نیست و سرای آخرت محل قرار و استقرار است، همانا حوادث روزگار، ایشان را به هلاکت و دمار درافکنده و از آن حدائق و بوستان و اعوان و دوستان سودی ندیدند و آن هنگام که به دیگر سرای بار سفر بر بستند آن شترهای گزیده و آن اسبهای رونده برای ایشان حاصلی نبخشید و ایشان با کمال اندوه و غم از اموال که به زحمتهای فراوان فراهم کردند بگذاشتند و با تمام غم و اندوه از جمله جدا گشته و بگذشتند، و دماغهای پر باد ایشان بر خاک گور مالید و کلیه‏های پر هوای ایشان پوسیده شد.
اَیْنَ مَنْ بَنَی الْقُصُورَ وَ الدَّساکِرَ وَ هَزَمَ الْجُیُوشَ وَ الْعَساکِرَ وَ جَمَعَ اْلاَمْوالَ وَ الذَّخائِرَ وَ حازَ اْلآثامَ وَ الْجَرائِرَ اَیْنَ الْمُلُوکَ وَ الْفَراعِنَةُ وَ اْلاَکاسِرَةُ وَ السَّیاسِنَةُ اَیْنَ الْعُمّالُ وَ الدَّهاقِنَةُ اَیْنَ ذَوْوالنَّواحی وَالرَّساتیقِ وَ اْلاَعْلامِ وَ الْمَناجیقِ وَ الْعُهُودِ وَ الْمَواثِیقِ:
کَاَنْ لَمْ یَکُونُوا اَهْلَ عِزَّ وَ مَنْعَةٍ - وَ لا رُفِعَتْ اَعْلامُهُمْ وَ الْمَناجِقُ‏
وَ لا سَکَنُوا تِلْکَ الْقُصُورَ الَّتی بَنَوْا - وَ لا اُخِذَتُ مِنْهُمْ بِعَهْدٍ مَواثِقُ‏
وَ صاروُا قُبُوراً دارِساتٍ وَ اَصْبَحَتْ - مَنازِلُهُمْ تَسْفی عَلَیْها الْخَوافِقُ(53)؛
کجایند آنان که بنیان قصور و دساکر نهادند و جیوش و عساکر را منهزم ساختند و اموال و ذخایر فراهم آوردند و حامل آثام و حائز جرائر شدند. کجایند پادشاهان جهان و فراعنه زمان و اکاسره روزگار و سلاطین بنی ساسان، کجایند عمال و دهقانان و دارندگان نواحی و صاحبان اعلام و مناجیق و عهود و مواثیق، گویا هرگز اهل عزت و سلطنت نبودند و دور باش عظمت و سلطنت نداشتند، در هیچ میدانی رایات جنگ نیفراشتند و سنگهای منجنیق نینداختند، و در این قصور که با این همه غررور و سرور بر پای کردند سکون نگرفتند و با هیچ عهد و پیمانی اطمینان نجستند، همه در گورهای کهنه منزل گزیدند و با خاک گور یکسان شدند و منازل ایشان را صرصر دوانهی از خاک حوادث انباشته داشت.
خاک شد آن کس که در این خاک زیست - خاک چه داند که در این خاک چیست‏
هر ورقی چهره آزاده‏ایست - هر قدمی فرق ملک زاده‏ایست‏
خاک تو آمیخته رنجها است - در دل این خاک بسی گنجها است‏
گنج امان نیست در این خاکدان - مغز وفا نیست در این استخوان‏
چونکه سوی او بودت بازگشت - بر سر این خاک چه باید نشست‏
(وَ لَقَدْ اَخَذَ مِنْها مَنْ قالَ)
اَیْنَ الْمُلُوکُ وَ ذُوالتّیْجانِ مِنْ یَمَن - وَ اَیْنَ مِنْهُمْ اَکالیلٌ وَ تیجانُ‏
وَ اَیْنَ ما شادَهُ شَدّادُ فِی اْلاِرَمِ - وَ اَیْنَ ما ساسَُه فِی الْفُرْسِ ساسانُ‏
وَ اَیْنَ ما حازَهُ قاروُنُ مِنْ ذَهَبٍ - وَ اَیْنَ عادٌ وَ شَدّادٌ وَ قَحْطانُ‏
اَتی‏ عَلَی الْقَوْمِ اَمْرٌ لا مَرَدَّلَهُ - حَتی‏ قَضَوْ اَفَکَاَنَّ الْقَوْمَ ما کانُوا
وَ صار ما کانَ مِنْ مُلْکٍ وَ مِنْ مَلِکٍ - کَما حَکی‏ عَنْ خِیالِ الطّیْفِ اَسْنانُ‏
و در ندبه دیگر می‏فرماید:
فَانْظُرْ بِعَیِنْ قَلْبِکَ اِلی‏ مَصارعِ اَهْلِ الْبَذَخِ وَ تَأَمَّلْ مَعاقِلَ الْمُلُوکِ وَ مَصانِعَ الْجَبّارینَ وَ کَیْفَ عَرَکَتْهُمُ الدُّنیا بِکَلاکِلِ الْفَنآءِ وَ جاهَرَتْهُمْ بِالْمُنْکَراتِ وَ سَحَبَتْ عَلَیْهِمْ اَذْیاَل الْبَوارِ وَ طَحَنَتْهُمْ طَحْنَ الرَّحا لِلحَبِّ وَ اسْتَوْدَعَتْهُمْ هَوْجَ الرِّیاحِ تَسْحَبُ عَلَیْهِمْ اَذْیا لَها فَوْقَ مَصارِعِهِمْ فی فَلَواتِ اْلاَرْضِ:
فَتِلْکَ مَغانیهِمْ و هذی قُبُورُهُمْ - تَوارَثَها اَعْصارُها وَ حریقُها(54)
مؤلف گوید: که اگر ما بخواهیم زیادتر از این فقره از این ندبه شریفه نقل نماییم از وضع کتاب خارج می‏شویم شایسته است به همین مقدار اکتفا نماییم. و چون در این کلمات حضرت امام زین‏العابدین علیه السلام امر فرموده که از روی تأمّل و تعقّل با دیده دل به مصارع و مقابر گردنکشان و معاقل حصینه و قصور رفیعه پادشاهان و عمارات و مصانع جباران نظر کنیم و عبرت گیریم، پس سزاوار است که این اشعار حکیم خاقانی را که مناسب این مقام است در ذیل آن عوض ترجمه، نقل نماییم:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان - ایوان مداین را آیینه عبرت کن‏
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن - وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران‏
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله - خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان‏
هر گه به زبان اشک آوازده ایوان را - تا آنکه به گوش دل پاسخ شنوی زایوان‏
دندانه هر قصری پندی دهدت نونو - پند سر دندانه بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکی و ما خاک توییم اکنون - گامی دوسه بر ما نه اشکی دوسه هم بفشان‏
از نوحه جغد الحق ماییم بدرد سر - از دیده گلابی کن درد سر ما بنشان‏
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی - جغد است پی بلبل، نوحه است پس از الحان‏
اینست همان درگه کو راز شهان بودی - حاجب ملک بابل هند و شه ترکستان‏
اینست همان ایوان کز نقش رخ مردم - خاک در او بودی ایوان نگارستان‏
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه - زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان‏
مست است زمین زیراک خورده است بجای می - در کاس سر هرمز خون دل نوشروان‏
کسری و ترنج زر پرویز و به زرین - بر باد شده یکسر با خاک شده یکسان‏
پرویز بهر بزمی زرین تره گستردی - کردی ز بساط زر زرین تره را بستان‏
پرویز کنون گمشد زان گمشده کمتر گوی - زرین تره کو بر گور و کم ترکوا بر خوان‏
گویی که کجا رفتند این تاجوران یک‏یک - زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان‏
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبان(55) - زاب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان‏
از خون دل طفلان سر خاب رخ آمیزد - این زال سفید ابر و وین مال سیه پستان‏