تربیت
Tarbiat.Org

منتهی الآمال تاریخ چهارده معصوم (جلد دوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

ذکر عمرالأشراف بن علی بن الحسین علیه السلام و احوال بعضی از اعقاب او

شیخ مفید رحمه اللَّه فرمود که عمر بن علی بن الحسین علیه السلام فاضل و جلیل و متولی صدقات حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله و سلم و صدقات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و داری ورع و سخاوت بود.
روایت کرده داود بن القاسم از حسین بن یزید که گفت: دیدم عمویم عمر بن علی بن الحسین علیه السلام را که شرط می‏کرد بر آنکه بیع می‏کرد صدقات علی را (یعنی کسانی که میوه‏های بساتین و باغها و زراعتهای صدقات را می‏خریدند) که شکافی گذارد در حائط و دیوار آن که اگر کسی بخواهد داخل شود بتواند و منع نکند کسی را که داخل در آن می‏شود و بخواهد بخورد از آن.(122)
مؤلف گوید: که عمر بن علی مذکور ملقب به اشرف است و او را عمر اشرف گفتند بالنّسبة به عمر اطرف پسر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، چه آنکه این عمر از آن جهت که فرزند حضرت زهراء علیهما السلام است و دارای آن شرافت است اشرف از آن یک باشد و آن یک را عمر اطرف گفتند از آنکه فضیلت و جلالت او از یک سوی به تنهایی است که طرف پدری نسبت به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام باشد و از طرف مادری دارای شرافت نیست، اما عمر اشرف از طرف پدر و مادر هر دو شرافت دارد و در رجال کبیر است که عمر بن علی بن الحسین علیه السلام مدنی و از تابعین است. روایت می‏کند از ابوامامة سهل بن حنیف، وفات کرد به سن شصت و پنج و به قولی به سن هفتاد سالگی، انتهی.
و بدان که عمر اشرف، ام سلمه دختر امام حسن علیه السلام را تزویج نموده و در کتب انساب است که عمر اشرف از یک مرد فرزند آورد و او علی اصغر محدث است و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حدیث روایت می‏کند و او از سه مرد اولاد می‏آورد: ابو علی قاسم و عمر الشّجری و ابومحمد حسن، و بدان نیز که عمر اشرف جد امی علم الهدی سید مرتضی و برادرش سید رضی است، و سید مرتضی در اول کتاب رسائل ناصریات نسب شریف خود را بیان فرموده و فضایل اجداد امی خود را ذکر نموده تا آنکه فرموده:
و اما عمر بن علی ملقّب به اشرف پس او فخم‏السّیادة جلیل‏القدر و المنزلة بوده در دولت بنی‏امیة و بنی‏عباس جمیعاً و داری علم بود و از او حدیث روایت شده و روایت کرده ابوالجارود بن المنذر که به حضرت ابوجعفر علیه السلام عرض کردم که کدام یک از برادرانت افضل و محبوبتر است نزد حضرتت؟ فرمود: اما عبداللَّه پس دست من است که با آن حمله می‏کنم، و این عبداللَّه برادر پدر و مادری آن حضرت بود، و اما عمر پس چشم من است که می‏بینم با آن و اما زید پس زبان من است که تنطق می‏کنم با آن، و اما حسین پس حلیم و بردبار است.(123)
یَمشی عَلَی اْلاَرْضَ هَوْنَاً وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً(124)
فقیر گوید: که نسب سیدین از طرف مادر به عمر اشرف بدین طریق است: فاطمه دختر حسین بن احمد بن ابی محمد حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف بن علی بن الحسین علیه السلام و ابو محمد حسن همان است که ملقب است به اطروش و ناصر کبیر و مالک بلاد دیلم و طود العلم و العالم و العلیم صاحب مؤلفات کثیره از جمله صد مسأله که سید مرتضی رضی اللَّه عنه آن را تصحیح فرموده و ناصریات نام نهاده. و دیگر کتاب انساب الأئمة علیهم السلام و موالید ایشان و دو کتاب در امامت و غیر ذلک.
در سنه سیصد و یک به طبرستان در آمد و سه سال و سه ماه مالک طبرستان شد. و النّاصر للحقّ لقب یافت، و مردمان به دست او مسلمانی گرفتند و کارش سخت عظیم گردید و در سال سیصد و چهارم در آمل بمرد و نود و نه سال و به قولی نود پنج سال عمر کرد. و غیر از پسرش احمد پسری دیگر داشته مسمی به ابی الحسن علی به مذهب امامیه بوده و زیدیه را هجو می‏نموده و نقض کرده بر عبداللَّه معزّ در قصایدش در ذمّ علویین.
مسعودی در مروّج الذّهب گفته در سنه سیصد و یک حسن بن علی اطروش در بلاد طبرستان و دیلم ظهور کرد و مسوّده را از آنجا بیرون کرد، و اطروش مذکور مردی عالم و بافهم و عارف به آراء و نحل بود و در دیلم مدتی اقامت داشت و مردم دیلم کافر و مجوس بودند اطروش ایشان را به خدای خواند، آن جماعت به دست او مسلمان شدند و در دیلم مسجدها بنیان کرد. انتهی.(125)
و بالجمله؛ فاطمه والده سیدین ظاهراً همان است که شیخ مفید رحمه اللَّه برای او کتاب احکام النّساء تألیف نموده و از آن مخدره به سیده جلیله فاضله - ادام اللَّه اعزازها - تعبیر فرموده.(126) و هم در کتب معتبره نقل شده که شیخ مفید قدس سره شبی در عالم رؤیا دید که حضرت فاطمه علیهما السلام وارد شد بر او در مسجدش با دو نور دیده‏اش حسن و حسین علیهما السلام در حالی که کودک بودند و تسلیم فرمود آن دو بزرگوار را به شیخ و فرمود: علّمهما الفقه! شیخ بیدار شد به حال تعجب از این خواب همین که روز بالا آمد، وارد شد در مسجدش فاطمه والده سیدین با جواری خود و دو پسرش مرتضی و رضی در حالی که کودک بودند، چون شیخ نظرش بر آن مخدّره افتاد به جهت احترام او از جای برخاست و سلام کرد بر او، آن مخدره گفت: ای شیخ! این دو کودک پسران من‏اند حاضر کردم ایشان را برای آنکه فقه تعلیمشان نمایی؛ شیخ چون این را شنید گریست و خواب خود را برای آن بی‏بی نقل کرد و مشغول تعلیم ایشان شد تا رسیدند به آن مرتبه رفیعه و مقام معلوم از کمالات و فضائل و جمیع علوم.(127)
و چون آن سیده جلیله وفات کرد پسرش سید رضی او را مرثیه گفت به قصیده‏ای که این چند شعر از او است:
اَبْکیکِ لَوْ نَفَعَ الْغَلیلَ بُکائی - وَ اَرُدُّ لَوْذَهَبَ الْمَقالُ بِدائی‏
وَ اَلوُذُ بِالصَّبْرِ الْجَمیلِ تَعَزِّیاً - لَوْ کانَ فِی الصَّبْرِ الْجَمیلِ عَزائی‏
لَوْ کانَ مِثْلُکِ کُلَّ اُمَّ بَرَّةٍ - غَنِیَ الْبَنُونِ بِها عِن اْلآباءِ
و نیز از اعقاب عمرالأشرف است محمد بن قاسم العلوی که در ایام معتصم اسیر و گرفتار شد و شایسته است که ما در اینجا اشاره به حال او کنیم.
ذکر اسیر ابوجعفر محمد بن القاسم بن علی بن عمر بن امام زین‏العابدین علیه السلام مادرش صفیه دختر موسی بن عمر بن علی بن الحسین علیه السلام است و او مردی بوده صاحب عبادت و زهد و ورع و علم و فقه و دین و پیوسته لباسهای پشمینه می‏پوشید و در ایام معتصم در کوفه خروج کرد و معتصم به دفع او بر آمد. محمد بر خود ترسید به جانب خراسان سفر کرد و پیوسته از بلاد خراسان نقل و انتقال می‏نمود. گاهی به مرو و گاهی به سرخس و زمانی به طالقان و گاهی به نساء منتقل می‏شد و برای او حروب و وقایع رخ دد و خلق بسیاری با وی بیعت کردند و رشته اطاعت و انقیاد امر او را در گردن افکندند.
ابوالفرج نقل کرده که در اندک زمانی در مرو چهل هزار نفر به بیعت او درآمدند و شبی وعده کرده که لشکرش جمع شوند در آن شب صدای گریه شنید و در تحقیق آن برآمد معلوم شد که یکی از لشکریان او نمد مرد جولایی را به قهر و غلبه گرفته است و این گریه از آن مرد جولا است، محمد آن مرد ظالم غاصب را طلبید و سبب این امر شنیع را از او پرسید، گفت: ما در بیعت تو درآمدیم که مال مردم ببریم و هرچه خواهیم بکنیم، محمد امر کرد تا نمد را بگرفتند و به صاحبش رد نمودند. آنگاه فرمود به چنین مردم نتوان در دین خدا انتصار جست امر کرد لشکر را متفرق نمودند. چون مردم پراکنده شدند محمد با خواص اصحاب خود از کوفیین و غیره در همان وقت به طالقان رفت و مابین مرو و طالقان چهل فرسخ مسافت است و چون به طالقان رسید خلق بسیاری با وی بیعت کردند.
عبداللَّه بن طاهر که از جانب معتصم والی نیشابور بود حسین بن نوح را به دفع او روانه کرد، چون لشکر حسین با لشکر محمد تلاقی کردند و رزم دادند طاقت مقاتلت لشکر محمد را نیاورده هزیمت نمودند، دیگرباره عبداللَّه بن طاهر لشکر بسیار به مدد حسین فرستاد چند کمینی ترتیب داده به جنگ محمد حاضر شدند، این دفعه غلبه و ظفر برای حسین رخ داد و اصحاب محمد هزیمت کردند محمد نیز مختفیاً به جانب نساء مطلع شد آن وقت ابراهیم بن غسّان را با هزار سوار منتخب نموده و امر کرد که به دلالت دلیلی به سمت نساء بیرون شود و دور منزل محمد را دفعةً احاطه کند و او را دستگیر نماید و بیاورد.
ابراهیم بن غسّان به همراهی دلیل با آن سواران به سمت نساء کوچ کرده در روز سوم وارد نساء شدند و در خانه ا که محمد در آن جای داشت احاطه کردند پس ابراهیم وارد خانه شد و محمد بن قاسم را با ابوتراب که از خواص اصحاب او بود بگرفت و در قید و بند کرد و به نیشابور برگشت و شش روزه به نیشابور رسید و محمد را به نظر عبداللَّه بن طاهر رسانید، عبداللَّه را چون نظر به ثقالت قید و بند او افتاد، گفت: ای ابراهیم! از خدا نترسیدی که این بنده صالح الهی را چنین در بند و زنجیر نمودی؟ ابراهیم گفت: ای امیر! خوف تو مرا از خوف خدا بازداشت. پس عبداللَّه امر کرد تا قید او را تخفیف دادند و سه ماه او را در نیشابور بداشت و برای آنکه امر را بر مردم پنهان دارد امر کرد محاملی ترتیب داده بر استرها حمل کرده به جانب بغداد بفرستند و برگردانند تا مردم چنان گمان کنند که محمد را به بغداد فرستاده، چون سه ماه گذشت ابراهیم بن غسّان را امر کرد که در شب تاری محمد را حمل کرده به جانب بغداد برد، چون خواستند حرکت کنند عبداللَّه بر محمد عرضه کرد اشیاء نفیسه را هرچه خواهد با خود بردارد، محمد چیزی قبول نکرد جز مصحفی که از عبداللَّه بن طاهر بود آن را با خود برداشت.
و بالجمله؛ چون نزدیک بغداد شدند خبر ورود محمد را به معتصم دادند معتصم امر کرد تا سرپوش محمل محمد را بردارند و عمامه از سرش برگیرند تا مکشوف و سر برهنه وارد بلد شود، پس محمد را با آن نحو در روز نیروز سنه دویست و نوزده وارد بغداد کردند، و اراذل و اوباش لشکر معتصم در جلو محمد به لهو و لعب و رقص و طرب اشتغال داشتند و معتصم بر موضع رفیعی تماشا می‏کرد و می‏خندید، و محمد را در آن روز غم عظیمی عارض شد و حال آنکه هیچگاهی حالت انکسار و جزع در شداید از او مشاهده نگشته بود، پس محمد بگریست و گفت: خداوندا! تو می‏دانی که من قصدی جز رفع منکر و تغییر این اوضاع نداشتم؛ و زبانش به تسبیح و استغفار حرکت می‏کرد و بر آن جماعت نفرین می‏نمود. پس معتصم، مسرور کبیر را امر کرد تا او را در محبس افکند، پس محمد را در سردابی شبیه به چاه حبس کردند که نزدیک بود از بدی آن موضع، هلاک گردد، و خبر سختی او به معتصم رسید امر کرد او را بیرون آوردند و در قبّه‏ای در بستانی او را حبس نمودند و جماتی را به حراست او گماشت و از پس آن اختلاف است مابین مورخین بعضی گفته‏اند که او را مسموم کردند و بعضی گفته‏اند که به تدبیری خود را از محبس بیرون کرد و خود را به واسط رسانید و در واسط از دنیا رفت و به قولی زنده بد در ایام معتصم و واثق و متواری می‏زیست تا در ایام متوکل او را بگرفتند و در محبس افکندند تا در زندان وفات یافت.(128)
و از احفاد عمرالاشرف است امامزاده جعفری که در دامغان معروف و صاحب بقعه و بارگاه است و نسبش چنانکه در آن بقعه نوشته شده چنین است:
هذا قَبْرُ الاِمامِ الْهُمامِ الْمَقْتُولِ الْمَقْبُولِ قُرَّةِ عَیْنِ الرَّسوُلِ صلی اللَّه علیه و آله و سلم جَعْفَرِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب علیه السلام.
و او غیر از امامزاده جعفری است که در ری کشته شده، چه او جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین علیه السلام است چنانکه در مقاتل الطالبیین است.
و بدان که یاقوت حموی در مُعْجَمُ الْبُلْدان گفته: قبر النّذور مشهدی [ مزاری ]است در ظاهر بغداد به مسافت نصف میل از سور بلد و آن قبر را مردم زیارت می‏کنند و برای آن نذر کنند.
از قاضی تنوحی بغدادی نقل است که گفت: من با عضدالدّوله بودم وقتی که از بغداد به عزم همدان بیرون شد نظرش افتاد بر بناء قبرالنّذور، از من پرسید که ای قاضی این بناء چیست؟ گفتم: اَطالَ اللَّهُ بَقاءُ مَوْلانا این مشهد النّذور است و نگفتم که قبر النّذور است؛ زیرا می‏دانستم که از لفظ قبر و کمتر آن تطیّر می‏زند، عضدالدّوله را خوش آمد و گفت: می‏دانستم که قبر النّذور است، مرادم از این سؤال شرح حال او بود؟ گفتم: این قبر عبیداللَّه بن محمد بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است بعض از خلفاء خواست او را خفیةً بکشد امر کرد در همین محل زمین را گود کردند مانند زبیه (و آن مغاکی است که برای شکار کردن شیر درست می‏کنند) و روی آن را پوشانیدند عبیداللَّه که از آنجا عبور کرد ندانسته در آن مغاک افتاد و خاک بر روی او ریخته شد و او زنده در زیر خاک مدفون گشت و این قبر مشهور به نذور شد به سبب آن که هر که برای مقصدی نذری برای او می‏کند به مقصود خود می‏رسد و من مکرر برای او نذر کرده‏ام و به مقصد خود نائل گشته‏ام، عضدالدّوله قبول نکرد و گفت واقع شدن این نذرها اتفاقی است و منشأ این چیزها مردم و عوام می‏باشند که بازاری می‏خواهند درست کنند چیزهای باطل نقل می‏کنند، قاضی گفت من سکوت کردم، پس از چندی روزی عضدالدّوله مرا طلبید و در باب قبر النّذور مرا تصدیق نمود و گفت نذرش مجرب است، من برای امر بزرگی بر او نذر کردم و به مطلب رسیدم.(129)