ثقه و جلیلالقدر و از زهاد و مشایخ کوفه است. از فضل بن شاذان روایت است که گفت شنیدم از ثقهای که گفت شنیدم از حضرت رضا علیه السلام که فرمود: ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود در زمان خود و این به آن جهت است که خدمت کرده به چهار نفر از ما: علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و مقداری از زمان حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام.(472)
و روایت شده که وقتی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ابوحمزه را طلبید چون وارد شد حضرت به او فرمود: انّی لاستریح اذا رایتک؛ من استراحت و آسایش مییابم وقتی که تو را میبینم.(473) و روایت شده که ابوحمزه دخترکی داشت بر زمین افتاد و دستش شکست، نشان شکستهبند داد، گفت: استخوانش شکسته باید او را جبیره کرد، ابوحمزه به حال آن دختر رقت کرد و گریست و دعا کرد، شکستهبند خواست که دست او را به جبیره بندد دید آثاری از شکستگی ندارد، به دست دیگرش نظر کرد دید آن هم عیبی ندارد! گفت: این دختر عیبی ندارد!(474) وفات او در سنه صد و پنجاه واقع شده. و در ایام ناخوشی او ابوبصیر به خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید حضرت احوال ابوحمزه را پرسید، ابوبصیر گفت: ناخوش بود، فرمود: هرگاه برگشت به نزد او از جانب من او را سلام برسان و او را بگو که فلان ماه در فلان روز وفات خواهی کرد، گفتم: فدایت شوم به خدا ما با او انس داشتیم و او از شیعیان شما است. فرمود: راست گفتی ما عِنْدَنا خَیْرٌ لَکُمْ؛ آنچه نزد ما برای شما است بهتر است برای شما، گفتم: شیعه شما با شما است؟ فرمود: هرگاه از خدا بترسد و مراقب پیغمبر خود باشد و از گناهان، خود را نگاه دارد با ما خواهد بو در درجات ما الخ.(475)
سید عبدالکریم بن طاوس در فرحة الغریّ روایت کرده که حضرت امام زینالعابدین علیه السلام وارد کوفه شد و داخل شد در مسجد آن و در مسجد بود ابوحمزه ثمالی که از زاهدین اهل کوفه و مشایخ آنجا بود. پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت، ابوحمزه گفت: نشنیدم لهجه پاکیزهتر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه میگوید، شنیدم میگوید: اِلهی اِْن کانَ قَدْ عَصَیْتُکَ فَاِنّی قَدْ اَطَعْتُکَ فی اَحَبِّ اَلاَشْیاءِ اِلَیْکَ.
و این دعایی است معروف آنگاه برخاست و رفت. ابوحمزه گفت که من عقب او رفتم تا مناخ کوفه و آن مکانی بود که شتران را در آنجا میخوابانیدند، دیدم در آنجا غلامس سیاهی است و با او است شتر گزیده و ناقهای. گفتم: به او: ای سیاه! این مرد کیست؟ گفت: اَوْ یَخْفِی عَلَیْک شَمائِلُهُ؛ از سیما و شمایلش او را نشناختی! او علی بن الحسین علیه السلام است! ابوحمزه گفت: پس خود را انداختم روی قدمهای آن حضرت بوسیدم آن را که آن جناب نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: مکن ای ابوحمزه! سجود نشاید مگر برای خداوند عز و جل، گفتم: یابن رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم! برای چه به اینجا آمدید؟ فرمود: از برای آنچه که دیدی یعنی نماز در مسجد کوفه، و اگر مردم بدانند که چه فضیلتی است در آن، بیایند به سوی آن اگرچه به روش کودکان خود را زمین کشند، یعن یبایند هرچند در نهایت سختی باشد راه رفتن برای ایشان مانند اطفالی که راه نیفتادهاند نشسته حرکت مینمایند، پس فرمود: آیا میل داری که زیارت کنی با من قبر جدم علی بن ابی طالب علیه السلام را؟ گفتم: بلی! پس حرکت فرمود و من در سایه ناقه او بودم و حدیث میکرد مرا تا رسیدیم به غریّین و آن بقعهای بود سفید که نور آن میدرخشید، پس از شتر خویش پیاده شد و دو طرف روی خود را بر آن زمین گذاشت و فرمود: ای ابوحمزه! این قبر جدّ من علی بن ابی طالب علیه السلام است پس زیارت کرد آن حضرت را به زیاراتی که اول آن اَلسَّلامُ عَلَی اَسْمِ اللَّهِ الرَّضِیِّ وَ نُورِ وَجْهِهِ الْمُضییء است. پس وداع کرد با آن قبر مطهر و رفت به سوی مدینه و من برگشتم به سوی کوفه.(476)
مؤلف گوید: که گذشت در ذکر وفات حضرت صادق علیه السلام که ابوحمزه به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف میگشته و نزدیک آن تربت مقدس مینشسته و فقهای شیعه خدمتش جمع میگشتند و از جنابش اخذ حدیث و علم مینمودند.