امام چهارم به زین العابدین و سید ساجدین معروف است. آن حضرت روز 15 جمادی الاول یا بنا به مشهور 4 شعبان سال 38 قمری در مدینه متولد شد.
نام آن حضرت علی و کنیهاش ابو محمد و دارای لقبهای متعدد از جمله سید الساجدین و زین العابدین است، نام پدرش امام حسین (علیه السلام) و مادرش شهربانو دختر یزدگرد پادشاه ایرانی است.
حضرت سجاد (علیه السلام) در سن 23 سالگی در سال 61 قمری پس از شهادت پدرش به امامت رسید و 35 سال امامت را به عهده داشت و 57 سال عمر کرد. و تمام این مدت در حال مبارزه با خلفاء بنیامیه و دیگر مخالفان بود. در سال 94 یا 95 قمری، 12 یا 25 محرم توسط هشام بن عبدالملک بوسیله زهر به شهادت رسید و در شهر مدینه و در قبرستان بقیع مدفون شد، آن حضرت دارای 11 پسر و 4 دختر است.
[68]
امام سجاد (علیه السلام) در دوران زندگی، رنجها و ناراحتیهای بسیار دید. در ماجرای کربلا، سختترین شکنجهها و ستمها به او وارد آمد و بعد که به مدینه بازگشت، در طول سی و پنج سال عمر خود، همواره از مصائب کربلا یاد میکرد و میگریست و در حالیکه اشک میریخت میفرمود: قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا؛ حسین (علیه السلام) فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرسنه و تشنه کشتند)(2816).
روزی یکی از غلامانش مخفیانه به او نگریست، دید او به سجده افتاده و گریه میکند، عرض کرد: (آیا وقت پایان حزن نرسیده است؟) امام سجاد (علیه السلام) به او فرمود: (وای بر تو، مادرت به عزایت بنشیند، حضرت یعقوب (علیه السلام) در میان دوازده پسر، یکی از پسرانش حضرت یوسف (علیه السلام) از نظرش غایت گردید، گریه میکرد و میگفت: یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم؛ آه و اندوه بر یوسف، و چشم یعقوب بر اثر اندوه، سفید شد و او خشمگین بود(2817).
و من در نزدیک خود، پدر و جماعتی از بستگانم را دیدم که سر بریدند، چگونه گریه نکنم؟ آن حضرت به نوادگان عقیل بیشتر از نوادگان جعفر طیار، نظر لطف داشت، وقتی علتش را پرسیدند، فرمود: (من وقتی که به یاد جانبازیهای پدران آنها در کنار امام حسین (علیه السلام) در کربلا میافتم، دلم به حال آنها میسوزد(2818)).
[69]
امام باقر (علیه السلام) فرمود: حضرت سجاد (علیه السلام) ناقهای (شتر ماده) داشت که بیست و دو سفر با او به حج رفته بود و حتی یک تازیانه به او نزده بود، بعد از وفات آن حضرت ما بیخبر بودیم ناگاه یکی از خدمتگزاران آمد و گفت: ناقه بیرون رفته و کنار قبر امام سجاد (علیه السلام) زانو زده است، گردنش را به قبر میمالد و مینالد، با این که هنوز قبر را ندیده بود. و در نقل دیگر آمده است که امام باقر (علیه السلام) نزد آن شتر آمد، دید در خاک میغلطد و اشک میریزد، به او فرمود: (اکنون بس است! برخیز به جایگاه خود برو!) او برخاست و به جایگاه خود بازگشت، بعد از چند لحظه سراسیمه کنار قبر امام سجاد (علیه السلام) رفت و در خاک غلطید و اشک میریخت. امام باقر (علیه السلام) باز هم کنار او آمد و فرمود: (اکنون بس است، برخیز!) او برنخواست، فرمود: (آزادش بگذارید، او وداع میکند.) سه روز به همان حال بود تا مرد(2819).
[70]
هنگامیکه امام سجاد (علیه السلام) از دنیا رفت، مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا میرسانده است.
جمعی از فقرای مردم مدینه نمیدانستند که معاش آنها از کجا تأمین میشود، وقتی که امام سجاد (علیه السلام) از دنیا رفت، دریافتند که او بوده که شبانه به طور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها میرسانید. هنگام غسل جنازه آن حضرت، خراشهایی در بدن او دیدند که آثار انبانها و بارهای غذا و طعام بود که شبها برای فقرا حمل میکرد.
بعضی نقل کردهاند: امام باقر (علیه السلام) پس از غسل، گریه سختی کرد، بعضی از اصحاب او را دلداری میدادند، فرمود: هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بدن نازنین پدرم دیدم، به یاد مصائب آن حضرت هنگام اسارت شدم...(2820).
[71]
سهل ساعدی گفت: دیدم مردم شام کف میزنند، به یکدیگر میرسند تبریک میگویند، شهر را زینت کردند، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی را میآورند.
- از کدام دروازه؟
- از دروازه ساعات.
سهل ساعدی میگوید: وقتی طرف دروازه ساعات رفتم، دیدم جمعیت زیادی شادی میکنند، کف میزنند. تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزههاست، یکی از سرها دارد قرآن میخواند. سرها که گذشت، دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند که آثار بزرگی از صورتش نمایان است. جلو رفتم و سلام کردم، آقا فرمودند: (خدا رحمتت کند! چه کسی هستی که مرا در این شهر سلام میکنی؟) یعنی این جا به ما سنگ زدند، زخم زبان میزنند.
گفتم آقا من سهل ساعدی از صحابه جدت رسول خدایم، من از سفر بیت الله بر میگردم و به سوی بیت المقدس میروم. آقا این چه حالی است که من میبینم؟ فرمود: سهل ساعدی! بابایم را کشتند، عمومیم را شهید کردند. به حالش گریه کردم و گفتم آقا چه کنم؟ فرمود: (سهل! پارچهای برایم بیاور، زیر زنجیر گردنم بگذار! سهل گفت: (تا زنجیر گردن آقا را بلند کردم، دیدم خون تازه از زیر حلقههای زنجیر جاری شد.(2821)
[72]
امشب شب شهادت آقا امام سجاد (علیه السلام) است. وقتی آدم آن خطبه را میخواند افتخار میکند. افتخار برای ما شیعیان است. آمد و گفت: اجازه میدهی روی تخت پارهها بروم؟ یک نکتهای است اینجا خیلی علمی است تخته پاره را همهاتان میدانید. جوانها منتظر نکته بعدی بشوید. حضرت اگر آن روز (منبر) میگفت، امروز یقهامان گیرد بود. میگفتند امام سجاد (علیه السلام) به منبر یزید هم منبر گفته است. پس هر منبری دیگر احترام دارد اما نه! حضرت فرمود: (تخته پاره). وقتی شروع کرد به صحبت یزید دستور میدهد یک اذان ریایی گفته شود حضرت ساکت میشود. سؤال اینجاست آقایی که منبر یزید را منبر نمیدانست اذان او را هم نباید اذان میدانست پس چرا ساکت شد؟ جواب این است: حضرت تا نیمه اذان ساکت شد که بهرهبرداری از اذان بکند. وقتی بهرهبرداریاش را کرد. دیگر نگذاشت ادامه بدهند. بهرهبرداریاش چه بود؟ این بود، حضرت ساکت شد که مردم همه ساکت بشوند تا بافت اذان را بشنوند. انسجام اذان را بشنوند. ببینند در کنار اسم خدا اسم جد اینها گفته میشود. حضرت برای این ساکت شد وقتی که نام پیغمبر آمد رو کرد به مؤذن و گفت تو را به حق این پیغمبر دیگر ساکت باش. رو کرد به آن پلید گفت یزید! این اسمی که برده شد جد من است یا نه؟ اگر جد من است چرا پدرم را کشتی؟
امام زمان من از شما معذرت میخواهم قبل از اینکه دو سه جمله از خطبه جدت را بگویم میگویم این شیعیانت اینجا را تاریک کردند به یاد بقیع. چون امشب بقیع تاریک است. خدایا! در چنین شبی در بقیع نیستیم که از خاکش برداریم و روی سرمان بریزیم چرا؟ بقیع! ان شاء الله آنها که مشرف شدند و نشدند همه مشرف بشوند. من سرزمینی مثل بقیع ندیدم. آقا آنجا سنگ گریه میکند. عجب سرزمینی است بقیع! چهار امام مظلوم قبورشان را خراب کردند. قبل از خطبه حضرت، شعر عالم نجفی را برایتان بخوانم. چقدر زیبا گفته است. آن عالم نجفی میگوید:
و لله افلاک البقیع فکم بها، کواکب من آل النبی غوارب، حوت منهم ما لیس تحویه بقعه؛ نقل به معنا میکنم. میگوید: زائر نگاه نکن که اینجا فرش و چراغ ندارد. میدانی اینها کیاند در اینجا؟ اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند. اینجا به یاد بقیع تاریک میشود. آقا روی تخته پارهها رفت. دو سه جمله بیشتر نمیگویم. نمیتوانم بگویم. آخر این خبیث گفته بود: - گفتم اینها تلخ است ولی مجبورم - ما خارجی کشتیم. آقا از من، یادگار در ذهنتان باشد. یکی از اولیای خدا که من محضر او را دریافتم. ایشان از طرقی پی برده بود که این کلمه خارجی برایشان خیلی تلخ بود. بنابراین یک عده حضرت را نمیشناختند وقتی حضرت به سوی تخته پارهها رفتند، نفسها در سینهها حبس شده بود. چشم به آن صورت نازنین دوخته شده بود. خدایا! این جوان چی میخواهد بگوید؟! یک دفعه دیدند حضرت سجاد (علیه السلام) میگوید: الحمدلله رب العالمین. نام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر زبان آورد. بعد هم شروع کرد ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی(2822) هر کس که مرا شناخته که شناخته. و من ذالذی لم یعرفنی فانی اعرفنی بحسبی و نسبی و هر کس مرا نشناخته نسب خود را برای او میگویم. مردم میدانید ما کی هستیم؟ یک جملهای از دهان مبارکش آمد بیرون که مجلس دگرگون شد. فرمود: انا ابن النبی المصطفی. انا ابن علی المرتضی. انا ابن فاطمه الزهراء. انا ابن من دنی فتدلی قاب قوسین او ادنی. اینجا مثل اینکه یک سؤال مقدری بود. حضرت به آن سؤال مقدر هم جواب داد. گویا در ذهنها باشد که خب! فهمیدیم تو اولاد پیغمبری. از نسل او هستی. ولی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزندان زیادی داشته است. تو کدام یک هستی؟ به آن سؤال مقدر جواب داد که مجلس دیگر بیشتر دگرگون شد. گفت: مردم! انا ابن الحسین الشهید بکربلا؛ من فرزند همان حسینم که در کربلا شهید شد(2823).
[73]
راوی میگوید: مسجد الحرام تاریک بود نصف شب آن زمان مثل حالا چراغ که نبود وارد شدم دیدم صدای نالهای از کنار کعبه میآید جلو رفتم یک نفر دارد با خدا حرف میزند لحنش مخصوص است. هر کس نمیتوان این طور حرف بزندگاهی لحن عوض میشود. دیدم اول میگوید: ایها المأمول فی کل حاجتی شکوت الیک الضر فاسمع شکایتی(2824) میگوید: ای خدایی که هر وقت به من سختی برسد میآیم شکایت میکنم، شکایتم را بشنو! اما آمدم به تو بگویم که بین دو مصیبت گیر کردهام نمیدانم برای کدامش گریه کنم آن دو مصیبت چیست؟ فزادی قلیل لا اراه مبلغا ام لزاد ابکی ام لبعد مسافتی توشه راهم کم است، راهم طولانی است نمیدانم برای کمی توشه گریه کنم یا برای طولانی بودن مسیر. بعد هم لحنش یک دفعه عوض شد - آدم معمولی نمیتواند اینطوری حرف بزند - گفت: أتحرقنی بالنار یا غایه المنی حالا اینها همه صحیح ولی ای بالاترین آرزوی من! یعنی تو مرا میسوزانی؟ در جهنم میبری؟ أتحرقنی بالنار یا غایه المنی فاین رجایی منک این مخافتی این امیدهای من پس به کجا برسند؟ گفتم این کیست؟ میگوید نزدیک رفتم دیدم علی بن الحسین سید الساجدین (علیه السلام) است. آقا خیلی گریه کرد. گریهاش در اشتیاق لقاء خدا بود. این یک قسم، یک قسم دیگر در مصیبت کربلا بود. اینقدر گریه کرد تا آخر بعضیها ایراد کردند و گفتند: آقا! اینقدر گریه میکنی میترسیم شما هلاک شوید. میفرمود: وای بر شما! حضرت یعقوب، پیامبر بود، دوازده پسر داشت یکی از آنها از نظرش غایب شد تازه کشته هم نشد اما قرآن میگوید: و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم(2825) اینقدر گریه کرد که نابینا شد. من چگونه گریه نکنم! مرتبا این بدنهای پاکیزه را یاد میکنم. اجساد مطهر را یاد میکنم. گاهی میگویند آقا آب میدید، گریه میکرد میگفت پسر پیغمبر را تشنه شهید کردند.(2826)