تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

خلاصه زندگی امام سجاد (علیه السلام)؛

امام چهارم به زین العابدین و سید ساجدین معروف است. آن حضرت روز 15 جمادی الاول یا بنا به مشهور 4 شعبان سال 38 قمری در مدینه متولد شد.
نام آن حضرت علی و کنیه‏اش ابو محمد و دارای لقبهای متعدد از جمله سید الساجدین و زین العابدین است، نام پدرش امام حسین (علیه السلام) و مادرش شهربانو دختر یزدگرد پادشاه ایرانی است.
حضرت سجاد (علیه السلام) در سن 23 سالگی در سال 61 قمری پس از شهادت پدرش به امامت رسید و 35 سال امامت را به عهده داشت و 57 سال عمر کرد. و تمام این مدت در حال مبارزه با خلفاء بنی‏امیه و دیگر مخالفان بود. در سال 94 یا 95 قمری، 12 یا 25 محرم توسط هشام بن عبدالملک بوسیله زهر به شهادت رسید و در شهر مدینه و در قبرستان بقیع مدفون شد، آن حضرت دارای 11 پسر و 4 دختر است.
[68]
امام سجاد (علیه السلام) در دوران زندگی، رنج‏ها و ناراحتی‏های بسیار دید. در ماجرای کربلا، سخت‏ترین شکنجه‏ها و ستم‏ها به او وارد آمد و بعد که به مدینه بازگشت، در طول سی و پنج سال عمر خود، همواره از مصائب کربلا یاد می‏کرد و می‏گریست و در حالیکه اشک می‏ریخت می‏فرمود: قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا؛ حسین (علیه السلام) فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرسنه و تشنه کشتند)(2816).
روزی یکی از غلامانش مخفیانه به او نگریست، دید او به سجده افتاده و گریه می‏کند، عرض کرد: (آیا وقت پایان حزن نرسیده است؟) امام سجاد (علیه السلام) به او فرمود: (وای بر تو، مادرت به عزایت بنشیند، حضرت یعقوب (علیه السلام) در میان دوازده پسر، یکی از پسرانش حضرت یوسف (علیه السلام) از نظرش غایت گردید، گریه می‏کرد و می‏گفت: یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم؛ آه و اندوه بر یوسف، و چشم یعقوب بر اثر اندوه، سفید شد و او خشمگین بود(2817).
و من در نزدیک خود، پدر و جماعتی از بستگانم را دیدم که سر بریدند، چگونه گریه نکنم؟ آن حضرت به نوادگان عقیل بیشتر از نوادگان جعفر طیار، نظر لطف داشت، وقتی علتش را پرسیدند، فرمود: (من وقتی که به یاد جانبازیهای پدران آنها در کنار امام حسین (علیه السلام) در کربلا می‏افتم، دلم به حال آنها می‏سوزد(2818)).
[69]
امام باقر (علیه السلام) فرمود: حضرت سجاد (علیه السلام) ناقه‏ای (شتر ماده) داشت که بیست و دو سفر با او به حج رفته بود و حتی یک تازیانه به او نزده بود، بعد از وفات آن حضرت ما بی‏خبر بودیم ناگاه یکی از خدمتگزاران آمد و گفت: ناقه بیرون رفته و کنار قبر امام سجاد (علیه السلام) زانو زده است، گردنش را به قبر می‏مالد و می‏نالد، با این که هنوز قبر را ندیده بود. و در نقل دیگر آمده است که امام باقر (علیه السلام) نزد آن شتر آمد، دید در خاک می‏غلطد و اشک می‏ریزد، به او فرمود: (اکنون بس است! برخیز به جایگاه خود برو!) او برخاست و به جایگاه خود بازگشت، بعد از چند لحظه سراسیمه کنار قبر امام سجاد (علیه السلام) رفت و در خاک غلطید و اشک می‏ریخت. امام باقر (علیه السلام) باز هم کنار او آمد و فرمود: (اکنون بس است، برخیز!) او برنخواست، فرمود: (آزادش بگذارید، او وداع می‏کند.) سه روز به همان حال بود تا مرد(2819).
[70]
هنگامیکه امام سجاد (علیه السلام) از دنیا رفت، مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا می‏رسانده است.
جمعی از فقرای مردم مدینه نمی‏دانستند که معاش آن‏ها از کجا تأمین می‏شود، وقتی که امام سجاد (علیه السلام) از دنیا رفت، دریافتند که او بوده که شبانه به طور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها می‏رسانید. هنگام غسل جنازه آن حضرت، خراشهایی در بدن او دیدند که آثار انبان‏ها و بارهای غذا و طعام بود که شب‏ها برای فقرا حمل می‏کرد.
بعضی نقل کرده‏اند: امام باقر (علیه السلام) پس از غسل، گریه سختی کرد، بعضی از اصحاب او را دلداری می‏دادند، فرمود: هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بدن نازنین پدرم دیدم، به یاد مصائب آن حضرت هنگام اسارت شدم...(2820).
[71]
سهل ساعدی گفت: دیدم مردم شام کف می‏زنند، به یکدیگر می‏رسند تبریک می‏گویند، شهر را زینت کردند، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی را می‏آورند.
- از کدام دروازه؟
- از دروازه ساعات.
سهل ساعدی می‏گوید: وقتی طرف دروازه ساعات رفتم، دیدم جمعیت زیادی شادی می‏کنند، کف می‏زنند. تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه‏هاست، یکی از سرها دارد قرآن می‏خواند. سرها که گذشت، دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند که آثار بزرگی از صورتش نمایان است. جلو رفتم و سلام کردم، آقا فرمودند: (خدا رحمتت کند! چه کسی هستی که مرا در این شهر سلام می‏کنی؟) یعنی این جا به ما سنگ زدند، زخم زبان می‏زنند.
گفتم آقا من سهل ساعدی از صحابه جدت رسول خدایم، من از سفر بیت الله بر می‏گردم و به سوی بیت المقدس می‏روم. آقا این چه حالی است که من می‏بینم؟ فرمود: سهل ساعدی! بابایم را کشتند، عمومیم را شهید کردند. به حالش گریه کردم و گفتم آقا چه کنم؟ فرمود: (سهل! پارچه‏ای برایم بیاور، زیر زنجیر گردنم بگذار! سهل گفت: (تا زنجیر گردن آقا را بلند کردم، دیدم خون تازه از زیر حلقه‏های زنجیر جاری شد.(2821)
[72]
امشب شب شهادت آقا امام سجاد (علیه السلام) است. وقتی آدم آن خطبه را می‏خواند افتخار می‏کند. افتخار برای ما شیعیان است. آمد و گفت: اجازه می‏دهی روی تخت پاره‏ها بروم؟ یک نکته‏ای است اینجا خیلی علمی است تخته پاره را همه‏اتان می‏دانید. جوان‏ها منتظر نکته بعدی بشوید. حضرت اگر آن روز (منبر) می‏گفت، امروز یقه‏امان گیرد بود. می‏گفتند امام سجاد (علیه السلام) به منبر یزید هم منبر گفته است. پس هر منبری دیگر احترام دارد اما نه! حضرت فرمود: (تخته پاره). وقتی شروع کرد به صحبت یزید دستور می‏دهد یک اذان ریایی گفته شود حضرت ساکت می‏شود. سؤال اینجاست آقایی که منبر یزید را منبر نمی‏دانست اذان او را هم نباید اذان می‏دانست پس چرا ساکت شد؟ جواب این است: حضرت تا نیمه اذان ساکت شد که بهره‏برداری از اذان بکند. وقتی بهره‏برداری‏اش را کرد. دیگر نگذاشت ادامه بدهند. بهره‏برداری‏اش چه بود؟ این بود، حضرت ساکت شد که مردم همه ساکت بشوند تا بافت اذان را بشنوند. انسجام اذان را بشنوند. ببینند در کنار اسم خدا اسم جد اینها گفته می‏شود. حضرت برای این ساکت شد وقتی که نام پیغمبر آمد رو کرد به مؤذن و گفت تو را به حق این پیغمبر دیگر ساکت باش. رو کرد به آن پلید گفت یزید! این اسمی که برده شد جد من است یا نه؟ اگر جد من است چرا پدرم را کشتی؟
امام زمان من از شما معذرت می‏خواهم قبل از اینکه دو سه جمله از خطبه جدت را بگویم می‏گویم این شیعیانت اینجا را تاریک کردند به یاد بقیع. چون امشب بقیع تاریک است. خدایا! در چنین شبی در بقیع نیستیم که از خاکش برداریم و روی سرمان بریزیم چرا؟ بقیع! ان شاء الله آن‏ها که مشرف شدند و نشدند همه مشرف بشوند. من سرزمینی مثل بقیع ندیدم. آقا آنجا سنگ گریه می‏کند. عجب سرزمینی است بقیع! چهار امام مظلوم قبورشان را خراب کردند. قبل از خطبه حضرت، شعر عالم نجفی را برایتان بخوانم. چقدر زیبا گفته است. آن عالم نجفی می‏گوید:
و لله افلاک البقیع فکم بها، کواکب من آل النبی غوارب، حوت منهم ما لیس تحویه بقعه؛ نقل به معنا می‏کنم. می‏گوید: زائر نگاه نکن که اینجا فرش و چراغ ندارد. می‏دانی اینها کی‏اند در اینجا؟ اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند. اینجا به یاد بقیع تاریک می‏شود. آقا روی تخته پاره‏ها رفت. دو سه جمله بیشتر نمی‏گویم. نمی‏توانم بگویم. آخر این خبیث گفته بود: - گفتم اینها تلخ است ولی مجبورم - ما خارجی کشتیم. آقا از من، یادگار در ذهنتان باشد. یکی از اولیای خدا که من محضر او را دریافتم. ایشان از طرقی پی برده بود که این کلمه خارجی برایشان خیلی تلخ بود. بنابراین یک عده حضرت را نمی‏شناختند وقتی حضرت به سوی تخته پاره‏ها رفتند، نفسها در سینه‏ها حبس شده بود. چشم به آن صورت نازنین دوخته شده بود. خدایا! این جوان چی می‏خواهد بگوید؟! یک دفعه دیدند حضرت سجاد (علیه السلام) می‏گوید: الحمدلله رب العالمین. نام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر زبان آورد. بعد هم شروع کرد ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی(2822) هر کس که مرا شناخته که شناخته. و من ذالذی لم یعرفنی فانی اعرفنی بحسبی و نسبی و هر کس مرا نشناخته نسب خود را برای او می‏گویم. مردم می‏دانید ما کی هستیم؟ یک جمله‏ای از دهان مبارکش آمد بیرون که مجلس دگرگون شد. فرمود: انا ابن النبی المصطفی. انا ابن علی المرتضی. انا ابن فاطمه الزهراء. انا ابن من دنی فتدلی قاب قوسین او ادنی. اینجا مثل اینکه یک سؤال مقدری بود. حضرت به آن سؤال مقدر هم جواب داد. گویا در ذهن‏ها باشد که خب! فهمیدیم تو اولاد پیغمبری. از نسل او هستی. ولی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزندان زیادی داشته است. تو کدام یک هستی؟ به آن سؤال مقدر جواب داد که مجلس دیگر بیشتر دگرگون شد. گفت: مردم! انا ابن الحسین الشهید بکربلا؛ من فرزند همان حسینم که در کربلا شهید شد(2823).
[73]
راوی می‏گوید: مسجد الحرام تاریک بود نصف شب آن زمان مثل حالا چراغ که نبود وارد شدم دیدم صدای ناله‏ای از کنار کعبه می‏آید جلو رفتم یک نفر دارد با خدا حرف می‏زند لحنش مخصوص است. هر کس نمی‏توان این طور حرف بزندگاهی لحن عوض می‏شود. دیدم اول می‏گوید: ایها المأمول فی کل حاجتی شکوت الیک الضر فاسمع شکایتی(2824) می‏گوید: ای خدایی که هر وقت به من سختی برسد می‏آیم شکایت می‏کنم، شکایتم را بشنو! اما آمدم به تو بگویم که بین دو مصیبت گیر کرده‏ام نمی‏دانم برای کدامش گریه کنم آن دو مصیبت چیست؟ فزادی قلیل لا اراه مبلغا ام لزاد ابکی ام لبعد مسافتی توشه راهم کم است، راهم طولانی است نمی‏دانم برای کمی توشه گریه کنم یا برای طولانی بودن مسیر. بعد هم لحنش یک دفعه عوض شد - آدم معمولی نمی‏تواند اینطوری حرف بزند - گفت: أتحرقنی بالنار یا غایه المنی حالا این‏ها همه صحیح ولی ای بالاترین آرزوی من! یعنی تو مرا می‏سوزانی؟ در جهنم می‏بری؟ أتحرقنی بالنار یا غایه المنی فاین رجایی منک این مخافتی این امیدهای من پس به کجا برسند؟ گفتم این کیست؟ می‏گوید نزدیک رفتم دیدم علی بن الحسین سید الساجدین (علیه السلام) است. آقا خیلی گریه کرد. گریه‏اش در اشتیاق لقاء خدا بود. این یک قسم، یک قسم دیگر در مصیبت کربلا بود. اینقدر گریه کرد تا آخر بعضی‏ها ایراد کردند و گفتند: آقا! اینقدر گریه می‏کنی می‏ترسیم شما هلاک شوید. می‏فرمود: وای بر شما! حضرت یعقوب، پیامبر بود، دوازده پسر داشت یکی از آنها از نظرش غایب شد تازه کشته هم نشد اما قرآن می‏گوید: و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم(2825) اینقدر گریه کرد که نابینا شد. من چگونه گریه نکنم! مرتبا این بدنهای پاکیزه را یاد می‏کنم. اجساد مطهر را یاد می‏کنم. گاهی می‏گویند آقا آب می‏دید، گریه می‏کرد می‏گفت پسر پیغمبر را تشنه شهید کردند.(2826)