تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

گریه کوه‏

در ماجرای جنگ تبوک که در سال نهم هجرت واقع شد، یک لشکرکشی عظیمی از طرف مسلمانان با رهبری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مدینه به سوی روم و سرزمین شامات صورت گرفت. همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حدود سی هزار نفر نیرو بودند. در مسیر راه به کوهی رسیدند، دیدند از قسمت بالای کوه، از دل سنگ، آب می‏تراود ولی به طرف پایین جریان ندارد. حاضران گفتند تراوش آب در این جا خیلی عجیب است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این گوه گریه می‏کند! حاضران گفتند: آیا کوه گریه می‏کند؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: آیا دوست دارید، گریه کوه را بفهمید و به آن آگاه گردید؟ حاضران گفتند: آری! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به کوه فرمودند: ای کوه! چرا گریه می‏کنی؟ همه حاضران شنیدند که کوه با زبان گویا، در پاسخ سؤال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین گفت: ای رسول خدا! روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در اینجا عبور کرد و بر روی من چنین خواند: قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة؛(1381) خود و خانواده‏اتان را حفظ کنید از آتش دوزخی که هیزم آن، انسان و سنگ است. از آن روز تاکنون از ترس آن که من جزء آن سنگ باشم، گریه می‏کنم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای کوه! در جای خود آرام بگیر، تو از آن سنگ نیستی، بلکه آن سنگ، کبریت است. همان دم آن آب تراونده‏ای که در کوه دیده می‏شد، خشک شد و دیگر حتی رطوبتی از آن دیده نشد.(1382)