سپاهیان کفار، حدود بیست و سه روز بود که مدینه را محاصره کرده بودند. و چون مسلمانان با همفکری سلمان فارسی، به دور شهر خندق کنده بودند، لذا مشرکین نمیتوانستند به شهر وارد شوند. با این حال درگیریهای پراکندهای به شکل تیراندازی یا صورتهای دیگر، کمابیش وجود داشت.
مدت محاصره طولانی شده بود و نزدیک بود که کافران پیروز شوند و شهر مدینه را به تصرف خود درآورند. با چنین وضعی پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور مخفیانه کسی را به نزد غطفانیها که یکی از قبایل متحد قریش بودند فرستاد و از سران ایشان که حارث بن عوف و ابن حصن نام داشتند، خواست که شما صلح کنید و ما در عوض ثلثی (یک سوم) از خرمای مدینه را به شما میدهیم.
سران قبیله غطفان راضی شدند و پیغمبر فرمود تا صلح نامه را نوشتند. پس از آنکه صلحنامه نوشته شد، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را فرستاد تا دو تن از نمایندگان و سران مردم مدینه از انصار به نامهای سعد بن معاذ و سعد بن عباده به محل مذاکرات بیایند تا با آنان نیز به مشورت بپردازد.
وقتی که این دو نفر به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و از جریان صلح آگاه شدند، شروع به بحث و مجادله پیرامون آن نمودند. سعد بن معاذ گفت: یا رسول الله آیا به خاطر ما (مردم مدینه) صلح میکنی یا خداوند متعال تو را امر فرموده است؟
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: نه خداوند نفرموده، بلکه من به خاطر شما صلح میکنم. برای اینکه میبینم مردم مدینه به رنج آمدهاند و مدتی است که مدینه را محاصره کرده و مسلمانان را به تنگ آوردهاند و من هم به همین دلیل صلح کردم تا غطفانیها به موجب صلح کنار روند و باز گردند و چون ایشان بروند، بقیه لشکر قریش قدرتی ندارند و آنها نیز از ضعف و کم قدرتی خواهند رفت. سعد بن معاذ در جواب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: یا رسول الله! ما در آن زمان که کافر بودیم، هرگز یک دانه خرما باج و رشوه به هیچ آفریدهای نمیدادیم و خفت و خواری از طرف هیچ کسی را گردن نمینهادیم، اکنون که خداوند دانا، اسلام را بر ما فرستاد و ما را به خاطر وجود شما عزیز کرد، برای چه و به چه دلیل خواری را بر ما فرستاد و ما را به خاطر وجود شما عزیز کرد، برای چه و به چه دلیل خواری را بر خود بپذیریم و مال خود را به عنوان باج و رشوه به کافران بدهیم؟ به خدایی که تو را به راستی و درستی برای خلق فرستاد، یک دانه هم از خرمای مدینه به آنان نمیدهیم و با ایشان میجنگیم تا خداوند بزرگ خود چه تقدیر کرده باشد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سادگی فرمود: خرمای مدینه مال شماست. بنابراین حق شما است که درباره آن تصمیم بگیرید. اگر راضی نیستید، حق دارید که ندهید و (خلاصه) خود دانید.
وقتی که پیامبر نظر خود را به آنان گفت، و سخنش تمام شد، سعد بن معاذ صلحنامه را که هنوز امضاء نشده بود، گرفت و پاره کرد.
اتفاقا پس از مدتی که از محاصره مدینه گذشت، سپاهیان قریش خسته شدند و قصد داشتند به مکه باز گردند که چند تن از سواران آنان به رهبری عمرو بن عبدود و عکرمه بن ابی جهل توانستند، خندق را دور زده و جای باریکتر آن را پیدا کرده و با اسب از روی آن بپرند و به سوی شهر (مدینه) بروند.
وقتی که به نزدیک مسلمانان رسیدند، عمرو بن عبدود مبارز طلبید. حضرت امام علی (علیه السلام) به نبرد با وی برخاست و او را به هلاکت رساند.
پس از کشته شدن عمرو بن عبدود، یارانش از ترس پا به فرار گذاشته و مجددا با زحمت بسیار از خندق پریدند و به سوی قریشیان باز گشتند. وقتی که ابو سفیان سردسته کفار، وضع را چنین دید، و در ضمن دانست که از هم پیمانان داخلیاشان (یهود بنی قریظه) نیز کاری ساخته نیست، خطاب به اشراف و سربازان مکه (قریش) گفت: ای گروه قریشیان، به خدا اینجا دیگر جای شما نیست. اسبها و چهارپایان تلف شدند و بنی قریظه به گفته وفا نکردند... حرکت کنید که من نیز حرکت میکنم.
پس از آن، قریش وسائل خود را جمع کرده و دست از پا درازتر به مکه باز گشتند.(2396)